انديشه در نظم پريشان حافظ
بايد گفت انديشههاي حافظ گاهي از مدرن بودن هم فراتر رفتهاند و بهتر است انديشههاي پستمدرن او را دنبال كرد.
در نظر داشته باشيم كه اساس مدرنيته عقل است و مدرنيته زندگي براساس عقل را شايستهتر ميداند.
اما حافظ از اين اصل هم يك گام پيشتر ميرود
۱۶سال از نخستينباري كه بيستم مهرماه به نام حافظ و روز بزرگداشت حافظ گرامي داشته شد، ميگذرد و هر سال در روزهاي منتهي به بيستم مهر و حتي چند روزي پس از آن استادان زبان و ادبيات فارسي، حافظ پژوهان، هنرمندان و علاقهمندان غزلهاي اين شاعر بزرگ شيرازي گردهم ميآيند. حال چه در شيراز و آرامگاه حافظ باشند و چه در ديگر شهرهاي ايران، علاقهمندان حافظ گردهم ميآيند، آرامگاه حافظ را گلباران ميكنند، غزلي ميخوانند و يادي ميكنند از انديشه، كلام، موسيقي شعر و راز جاودانگي حافظ. دكتر مهدي محبتي، نويسنده، پژوهشگر و استاد زبان و ادب فارسي كه در كارنامه ادبياش آثاري چون «از معنا تا صورت: طبقهبندي و تحليل ريشهها، زمينهها، نظريهها، جريانها، رويكردها، انديشهها و آثار مهم نقد ادبي در ايران و ادبيات فارسي»، «بديع نو: هنر ساخت و آرايش سخن» و «پيمانههاي بيپايان: قصههاي كوتاه ادبيات عرفاني» ديده ميشود، در گفتوگو با «اعتماد» از جايگاه زبان و انديشه و هنر حافظ در دنياي امروز ميگويد.
شعر حافظ در ظاهر پريشان است تا خلاقيت از بين نرود اما در عين حال نظم هم دارد
شعر حافظ يك مثلث گرهخورده از انديشه، ساخت و زبان است و نميتوان اين ويژگيها را از هم جدا كرد
بهنظر شما هنر، انديشه و زبان حافظ در دنياي امروز و جهان مدرن چه جايگاهي دارد؟
انديشه، هنر و زبان حافظ در دنياي مدرن از جنبههاي مختلفي قابل نقد و طرح كردن است چراكه هم انديشه و نوع تفكر حافظ و هم مسائل هنري و زباني شعر حافظ ابعاد مختلفي دارد. البته از آنجا كه شعر حافظ مانند مينياتور ايراني پيچيدگيهاي بسياري دارد، شايد از اين منظر مخاطب غيرفارسيزبان نتواند چندان ارتباطي با آن برقرار كند.
انديشه حافظ از چه جنبههايي در جهان مدرن مطرح ميشود و قابل بحث است؟
كلام حافظ دربرگيرنده چند پيام اصلي است و انسان امروز تشنه آن نگاه و احوال روحي يا همين پيامهاست. نخستين پيام حافظ براي انسان مدرن همان انسانگرايي منحصر به فرد حافظ است. شايد در انديشه هيچ متفكري آنقدر انسانگرايي، اصالت وجود و ذات انسان ديده نشود. حافظ از سجده فرشتگان به آدمي به عنوان ارزش و كرامت انساني ياد ميكند. سجده فرشتگان بر انسان امري تاويلپذير است و يكي از تاويلهاي مستقيم آن، اينكه كرامت انساني بسيار والاست. انسان منهاي تمامي رنگ و بو و اعتقاداتش در ذات خودش ارزشي در حد خليفه خداوند در زمين بودن را دارد. حافظ كرامت انسان را امري ذاتي ميداند كه نماينده خدا روي زمين است، اما در انسانگرايي حافظ، ضمن آنكه انسان بزرگ و عظيم ترسيم ميشود، خداوند نفي نميشود. پيام ديگر حافظ اصالت مطلقي است كه به عشق ميبخشد. عشق متعالي و عظيمي كه بشر امروز تشنه آن است. حافظ عشق را بهطور مطلق عزيز ميدارد، حتي اگر در برخي مواقع منجر به خطا يا گناه شود. او عشق را بزرگترين سرمايه آدمي ميداند كه ابعاد حسن، تعالي اخلاقي و كمال را در آدمي بسيار برجسته ميكند. اين نوع نگاه حافظ بهويژه در زمان معاصر كه عشق را در حد جسماني آن محدود ميكنند، بسيار رهاييبخش است. حافظ در حالي كه جسم را نفي نميكند و بشر را ناديده نميانگارد، اما از عشق و جسم پنجرهيي ديگر ميگشايد كه معناي ديگري به زندگي ميبخشد. به عبارت ديگر عشق را نفي ميكند و آن را تنها يك عشق آسماني و دستنيافتني هم نميبيند. پيام سوم انديشه حافظ همان تساهل و تسامحي است كه حافظ نسبت به هر رنگ و نژادي دارد و پيام او صلحآميز زيستن و دوستي مطلق است. اينكه ميتوان در كنار هم بود، يكديگر را شناخت و به همديگر احترام گذاشت. همانطور كه خودش ميگويد: «مباش در پي آزار و هر چه خواهي كن / كه در شريعت ما غير از اين گناهي نيست». اين نوع نگاه و پيام براي افراطيگرايان جهان امروز و انسان مدرن پيامي بسيار بزرگ و ارزشمند دارد. پيام ديگر حافظ براي انسان و زندگي مدرن و حتي پستمدرن اينكه او انسان را به كشف پس از عقل دعوت ميكند. بايد گفت انديشههاي حافظ گاهي از مدرن بودن هم فراتر رفتهاند و بهتر است انديشههاي پستمدرن او را دنبال كرد. در نظر داشته باشيم كه اساس مدرنيته عقل است و مدرنيته زندگي براساس عقل را شايستهتر ميداند. اما حافظ از اين اصل هم يك گام پيشتر ميرود و عقلانيت را براي ارضاي روح آدمي كافي نميداند. اين مساله همان نكتهيي است كه پستمدرنيته به آن رسيده و معتقد است زندگي عقلاني و عقل بشر را افسرده ميكند. همان چيزي كه حافظ به زبان شعر در غزلهايش به آن دست يافته است و انسان را به كشف پس از عقل دعوت ميكند. در حقيقت آنچه با عنوان «لسانالغيب» مطرح ميشود همين انديشه است كه آدمي ميتواند به ابعادي دست يابد يا ابعادي را كشف كند كه با ابزار عقلانيت مدرن يا حتي عقلانيت انتقادي نميتواند آنها را كشف كند. در همين زمينه حافظ ميگويد: «قياس كردم تدبير عقل در ره عشق / چو شبنمي است كه بر بحر ميكشد رقمي». البته عقل براي سامان زندگي و نظم اجتماعي لازم است، اما براي شكوفايي فرديت و خلاقيت آدمي كافي نيست چراكه عقلانيت اجتماعي منجر به قانون ميشود و اين قانونها در بسياري از مواقع دست و پاگير هستند و فرديت و خلاقيت انسان را محصور ميكنند. در حقيقت حافظ تجربه آزادي فردي در متن قوانين اجتماعي يعني همان چيزي كه پستمدرنيته مطرح ميكند، را بيان كرده است. به عبارت ديگر فرديت خلاق آدمي را فداي قوانين اجتماعي نكنيم، و همراه با رعايت قواعد و قوانين اجتماعي، فرديت خلاق آدمي را داشته باشيم. حتي دليل اينكه نظم حافظ پريشان بهنظر ميرسد، همين بازي است كه حافظ با مسائل وجودي آدمي كرده است. به زبان ديگر شعر حافظ در ظاهر پريشان است تا خلاقيت از بين نرود، اما در عين حال نظم هم دارد چراكه بدون نظم نميتوان خلاق بود. بايد گفت هيچكس به خوبي حافظ نتوانسته است اين نظم و پريشاني را به خوبي و در كنار يكديگر بهكار بگيرد.
از منظر هنر، هنر حافظ را در دنياي امروز چگونه ميتوان ارزيابي كرد؟
از نظر زيباشناختي حافظ از معدود شاعراني است كه هنرش كليشه نيست و حتي منحصر در صورتهايي كه پيش از خودش آمده، نيست. حافظ همه صورتهاي پيشين را ميشكند و به بازي ميگيرد. اين به بازي گرفتن و شكستن، مسائل يا موضوعاتي چون جديت يا نظم را هم شامل ميشود. او اين بازيها را انجام ميدهد تا به مخاطب خود بگويد، هرچند راه طولاني را پيموده است، اما راهي طولانيتر را هم پيش روي دارد. به عبارت ديگر مبنايي براي مبناهاي عالم وجود ندارد. در حقيقت هيچ مبناي محكمي كه بتواند زيربناي معنادهي براي عالم قرار گيرد، نيست. همانطور كه حافظ خود ميگويد: «حاصل كارگه كون و مكان اين همه نيست / باده پيش آر، كه اسباب جهان اين همه نيست» اين ديدگاه حافظ را ميتوان چون سرمايهيي براي ذوقهاي جديد دانست. از بعد زيباشناختي حافظ حتي همين عنصر عشق كه اينچنين در شعرش مقدس و مهم است را به بازي ميگيرد. براي مثال در يكي از غزلهايش ميگويد: «ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت/ به خنده گفت كه حافظ برو كه پاي تو بست». به بيان ديگر عشق از بعد زيباشناختي نوعي بازي براي تحمل بار هستي است. تمام هنر حافظ هم همين تلفيق نگاههاي مختلف با ظرافتي بسيار دقيق است كه گاهي آدمي را به جنون ميكشد كه چگونه اين شاعر توانسته است تمامي آنها را با هم و در كنار هم جمع كند.
اشارهيي به بحث زبان حافظ در دنياي امروز داشته باشيم، از اين منظر زبان حافظ براي انسان امروز چه جايگاهي دارد؟
از نظر زباني متاسفانه دنياي مدرن چندان نميتواند حافظ را درك كند؛ چراكه زبان فارسي ظرافتها و پيچيدگيهاي بسياري دارد و براي آنهايي كه با عمق و پيچيدگي زبان فارسي آشنا نباشند، شعر حافظ چندان قابل فهم نيست و حتي غيرقابل فهم است. شايد به همين دليل است كه از رباعيات خيام ترجمههاي متعددي در زبان روسي يا انگليسي و ديگر زبانها ميبينيم، اما هنوز ديوان حافظ بهطور كامل به زبان ديگري برگردانده نشده است. البته منظور من از برگردان شعر حافظ كاري در حد ترجمه و شرح رينولد آلين نيكلسون از «مثنوي» يا ترجمه ادوارد فيتزجرالد از «رباعيات خيام» است. علت اين امر هم همان پيچيدگيهاي زباني شعر حافظ است. براي مثال حافظ گفته است: «به ميسجاده رنگين كن گرت پير مغان گويد / كه سالك بيخبر نبود ز راه و رسم منزل ها» مخاطب غيرفارسيزبان شنيده كه مي يا شراب نجس و حرام و سجاده پاك و مقدس است. حال بيان اين تناقضها در ترجمه و درك آن از سوي مخاطبان بسيار دشوار است. بنابراين زبان حافظ در دنياي مدرن براي افرادي قابل فهم است كه با ابعاد زيباشناختي حافظ بهخوبي آشنا باشند. البته شايد جالب باشد بگويم در دوره حافظشناسي كه در مسكو داشتم بسياري از استادان يا دانشجويان روسي باوجود آنكه تسلط كافي به زبان فارسي نداشتند، اما در همان حدي كه حافظ را درك ميكردند هم اشك شوق ميريختند و از انديشه و زبان حافظ شگفتزده بودند و انديشه حافظ را از هر انديشه پستمدرني، پستمدرنتر ميدانستند.
از نظر ساختاري و بهويژه موسيقي شعر، غزلهاي حافظ چه ويژگياي دارند؟
شعر حافظ يك مثلث گرهخورده از انديشه، ساخت و زبان است و نميتوان اين ويژگيها را از هم جدا كرد. در شعر حافظ زبان با معنا گره ميخورد و پيوندي را سبب ميشود كه ميتوان معناهاي متفاوتي را از آن دريافت كرد. اما آنچه اوج ساختار را در غزل حافظ شكل ميدهد، اين است كه نميتوان ميان معنا، زبان و موسيقي حافظ فاصلهيي قايل شد. در شعر حافظ موسيقي همان معنا و معنا همان موسيقي و نمود آنها زبان است؛ البته گاهي موسيقي شعر حافظ حتي از معناي آن هم پيشتر ميرود. اين موضوع در شعر فارسي نادر است و شايد مشابه آن را در موارد معدودي از غزليات مولانا يا شطحيات عرفا ديدهايم. به بيان ديگر حافظ شكل ذهنياش را از طريق موسيقي در زبان بيان ميكند. برهمين اساس هم گفته ميشود كه حافظ تجربه آزادي را از طريق شكل غزلهايش نشان ميدهد. اما من نظر ديگري نيز در همين زمينه دارم و معتقدم گسستهاي شكلي در غزل حافظ به نوعي عامدانه است. به عبارت ديگر نبود وحدت عمودي يا وحدت معنايي بهطور كامل در شعر حافظ به اين دليل است كه حافظ ميخواهد از طريق شكل غزل خود آينهيي را در برابر تاريخ ايران از گذشته تا عصر خويش و حتي آينده قرار دهد. به باور من شكل گسستواره غزل حافظ آينهيي از وضعيت تاريخي و اجتماعي ما است.
در پايان اين گفتوگو هر نكتهيي را كه در ارتباط با شعر حافظ و انديشه حافظ لازم به ذكر ميدانيد بفرماييد؟
اگر بتوان ميان شكل غزل حافظ، زبان او و بحث پستمدرنيته، بحثي تطبيقي مطرح كرد، ميتواند نتيجههاي ثمربخشي در ارتباط با حافظپژوهيهاي ما داشته باشد و البته براي مخاطباني كه تشنه مباحث جديد هستند، نيز كارآمد خواهد بود. براي مثال آنچه باختين در ارتباط با نظريه ادبي بدان دست يافته، شايد بتوان گفت حافظ بسيار پيشتر در عمل و در حقيقت در غزلهايش به آن رسيده است. از سوي ديگر فراموش نكنيم كه تمدن ايراني تمدني كلامي است و آن كلام هم در كلام ادبي به تصوير كشيده شده است. شايد بحثهاي تكراري ما از حافظ و كلام او، خود حافظ را هم خسته كرده باشد و حافظ هم منتظر طرح مباحثي جديد از انديشه و كلامش باشد يا حتي اين انتظار را از ما داشته باشد.
فرناز ميري/ اعتماد