به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



یکشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۹۲

نكاتي در رابطه با نوشته‌ي آقاي شيدان وثيق

محمود راسخ افشار 
 «كدام سوسياليسم؟ و كدام چپ؟» 
 بخش دوم
در بخش اول اين نوشته نكاتي در رابطه با مقدمه‌ي نوشته‌ي آقاي شيدان وثيق كه در آن به اصطلاح به طرح موضوع پرداخته‌اند، مطالبي آورده شد. ايشان پس از طرح موضوع در آن مقدمه به نوشته‌ي خود ادامه داده ابتدا پرسشِ «كدام سوسياليسم؟» را مطرح مي‌كنند.
پس از ذكر اين موضوع كه امروزه «پديداري به نام «سوسياليسم» در جهان وجود ندارد خاطر نشان مي‌سازند كه مُدل‌هاي

 «سوسياليسم واقعن موجود» در شوروي، چين، اروپاي شرقي و...، مدل‌هاي اروپا غربي، سوسيال دموكراسي، و همچنين مدل‌هائي در آمريكاي جنوبي كه خود را سوسياليستي مي‌خوانند، هيچ كدام نمونه‌هائي از «سوسياليسم رهائي خواهانه»ي مورد نظر ايشان نمي‌باشند. به اين دليل كه همان شرايط گذشته را باز توليد كرده و مي‌كنند. سپس مي‌نويسند:

«سوسياليسم امروز، به اين سان، در نظر و در عمل، ناگزير بايد از نو و دوباره يعني از بُن و اساس، در گستره‌ي ملي و جهاني، ابداع و تاسيس شود. سرآغاز سوسياليسم در گذشته‌ي آن نيارميده بلكه در پيشاپيش آن قرار دارد. بنياد نوين سوسياليسمي ديگر و رهائي خواهانه البته نياز به شرط‌بندي و مبارزه دارد، با اين كه برآمدن آن امروز امري دشوار، بغرنج و نامسلم است» (تكيه‌ها از راسخ)

بدين ترتيب، آقاي وثيق بر كليه‌ي كارهاي نظري و تجربه‌هاي عملي كه در دو سده‌ي گذشته به دست آمده خط بطلان مي‌كشند و از ما مي‌خواهند آن‌ها را به موزه‌ي تاريخ بسپاريم و به «ابداع و تاسيس» سوسياليسمي از «بُن و اساس» نو به شيوه‌ي آقاي وثيق بپردازيم. ايشان از ما مي‌خواهند تمامي آثار، نوشتارها و تحليل‌هاي ماركس و انگلس و روزا لوكزامبورگ و گرامشي و لنين و مائو و بسيارانِ ديگر را در اين رابطه به بايگاني تاريخ بسپاريم و از نو و از صفر شروع كنيم.

گفتن چنين حرف‌هاي درشتي و صادر كردن چنين احكام مطلقي آن هم از دهان و قلم كساني كه در مقايسه با غول‌هاي انديشه از بنيه‌ي فكري ضعيفي برخوردارند، واقعن جسارت و شجاعت مي‌خواهد. نه جسارت و شجاعت آدمي آگاه و دانا. بلكه شجاعت و جسارت آدمي كه چون نمي‌داند كه نمي‌داند با گفتن چنين سخناني فقط باعث پوزخند رندان مي‌شود.

بنا بر برداشت ايشان «سرآغاز سوسياليسم در گذشته‌ي آن نيارميده بلكه در پيشاپيش آن قرار دارد». جمله اگر چه لحني ادبي دارد ولي بي معني و ياوه‌گوئي است. مگر، بنا بر نظر ايشان، سوسياليسم گذشته‌اي داشته است كه پيشاپيشي در آينده داشته باشد؟ اگر سوسياليسم رهائي خواهانه‌ي مورد نظر آقاي وثيق «نه در نظريه و نه در عمل» وجود داشته است و تنها اين سوسياليسم است كه سوسياليسم حقيقي است پس اين جمله كه «سرآغاز سوسياليسم در گذشته‌ي آن نيارميده بلكه در پيشاپيش آن قرار دارد» چيزي جز لفاظي توخالي نيست. مگر آن كه براي سوسياليسم در نظريه و در عمل گذشته‌اي قائل باشيم.

تازه پس از آن كه به سوسياليسم رهائي خواهانه‌ي آقاي وثيق ايمان آورديم و به اميد «ابداع و تاسيس» سوسياليسمي كاملن نو به دست ايشان، دل به دريا زديم و تمام دستاوردهاي نظري و عملييِ دو سده‌ي گذشته را در رابطه با سوسياليسم، بنا به دستور ايشان، به بايگاني تاريخ سپرديم و آماده شديم كه از صفر و از نو شروع كنيم، ايشان به ما خاطر نشان مي‌سازند كه اين آغاز فقط يك شرط‌بندي است و نه چيزي بيش‌تر؟! بنابراين، اين برآمدن سوسياليسم رهائي خواهانه يك قمار بيش‌تر نيست كه شرط بندي بر سر آن مي‌تواند هم بُرد داشته باشد و هم باخت. و براي اين كه دچار خوشپنداري نسبت به برآمدن آن نشويم، از همين اول كار به ما هشدار مي‌دهند كه برآمدن سوسياليسم رهائي خواهانه به شيوه‌ي آقاي وثيق «امروز امري دشوار، بغرنج و نامسلم است.»- مگر قرار بود سوسياليسم رهائي خواهانه كه تازه «دشوار، بغرنج و نامسلم» هم هست، همين امروز «ابدع و تاسيس» شود؟

حتمن به خاطر داريد كه در ابتدا آقاي وثيق در پاسخ به دو پرسش كدام سوسياليسم و كدام چپ تذكر داده بودند كه «امروزه پاسخي آماده و روشن براي» اين دو پرسش وجود ندارد. ولي اكنون چند پاراگراف بعدتر و پس از خط بطلان كشيدن بر تمامي دستاوردهاي نظري و عملييِ گذشته- نظريه‌هاي نادرست و تجربه‌هاي عملي ناموفق نيز دستاوردند و تنها از راه نقد آن‌هاست كه شايد بتوان به نظريه‌هاي درست دست يافت- معلوم مي‌شود كه ايشان خيلي هم پاسخ‌هاي آماده و روشن در آستين دارند. به عنوان جمله‌اي معترضه بد نيست خاطر نشان سازم كه عباراتي مانند دشوار و بغرنج و پيچيده و نسبي و نامسلم و... بودن مسائل، از ادا و اطوارهائي است كه برخي از خشكه «روشنفكران» فرانسوي يا فرانسه نشين در استفاده از آن‌ها در گفته‌ها و نوشته‌هاي خود بسيار علاقمندند و معمولن در مواقعي به كار مي‌برند كه مي‌خواهند به طور ضمني و تلويحي به شنونده يا خواننده بفهمانند كه از چند و چون موضوع مورد بحث‌شان اطلاع چنداني ندارند!!

باري. ايشان ابتدا به تعيُن منفي مي‌پردازند و آن چه را براي ايشان «سوسياليسم» نيست رديف مي‌كنند و مي‌گويند:

««سوسياليسم» براي ما سيستم نيست. نظام نيست. دولت يا حكومت نيست. حاكميت ملي يا طبقاتي نيست. دولت طبقه‌اي خاص ولو كارگري يا پرولتاريائي نيست (مگر براي شما آقاي وثيق طبقات و از جمله طبقه‌ي كارگر يا پرولتاريا هم وجود دارد- راسخ). دكترين يا شيوه توليد نيست.»

و پس از آن كه برشمردند كه سوسياليسم رهائي خواهانه‌ي به شيوه آقاي وثيق چه چيزهائي نيست به تعيُن مثبت آن مي‌پردازند و مي‌نويسند:

««سوسياليسم» يا مبارزه‌ي رهائي خواهانه، فرايندي اجتماعي، جنبشي دگرسازانه و انقلابي است. روندي است پر تضاد و تعارض و در نتيجه غيرجبرباورانه و نامحتوم، با ناروشني‌ها و نامسلمي‌هايش، با خطرها و ريسك‌هايش، با پيش روي‌ها و پس روي‌هايش... به سوي آني كه رهائيش مي‌ناميم (كه معلوم نيست چيست-راسخ). مبارزات مردمان آزاد و بسيارگونه با ويژگي‌ها و تفاوت‌هاي تقليل‌ناپذير و يكتاي‌شان اما در مشاركت و تجمع با هم براي رهائي از استثمار، نابرابري‌ها و سلطه‌هاي گوناگون، به ويژه رهائي از سه سلطه‌ي اصلي دوران ما يعني سلطه‌ي سرمايه، مالكيت خصوصي و دولت مدرن به منزله‌ي «حكومتي بر مردم». فرايندي رهائي خواهانه كه نام آن را حتا مي‌توان در پرتو روحي از ماركس كه همواره به آن وفادار مي‌توان بود (آقاي وثيق شوخي نفرمائيد- راسخ) «فرضيه‌ي كمونيسم گذارد.»

پرسشي كه در اين جا مطرح مي‌شود اين است كه طرف‌هاي اين مبارزه‌ي رهائي خواهانه كه به شيوه‌ي آقاي وثيق مساوي با سوسياليسم است مبارزه كي با كي است. آقاي وثيق به ما مي‌گويند «مبارزات مردم آزاد و بسيارگونه... براي رهائي از استثمار، نابرابري‌ها و سلطه‌هاي گونان...». بنابراين، يك طرف مبارزه را مردمان آزاد و بسيارگونه... تشكيل مي‌دهند- مردمان آزاد؟ ديگر اين چه صيغه‌اي است. اگر مردمان آزادند يعني رها يافته‌اند، ديگر چه موضوعي براي رهائي از استثمار، نابرابري‌ها و سلطه‌هاي گوناگون و سوسياليسم رهائي خواهانه... باقي مي‌ماند؟ آيا اين «مردمان آزاد» در مناسباتي با يك ديگر قرار دارند؟ يا اين كه مانند سيب زميني در گونيي‌ای تك‌تك و جداجدا از هم در كنار هم قرار دارند بدون هيچ رابطه و مناسباتي با يك ديگر. اگر در رابطه و مناسباتي با يك ديگر قرار دارند اين رابطه و مناسبات از چه نوع است و چگونه و چه چيزي آن‌ها را بوجود مي‌آورد. و اگر سيب زميني‌هاي كنار هم هستند چگونه با هم براي رهائي و «ابداع و تاسيس» سوسياليسم رهائي خواهانه در ارتباط قرار مي‌گيرند. به سخني ساده‌تر آيا اين «مردمان آزاد» در جامعه‌اي زندگي مي‌كنند؟ آيا در اين جامعه توليدي و توزيعي وجود دارد؟ اگر پاسخ آري است كه بهتر است آري باشد، ماهيت آن توليد و توزيع چيست؟ آيا در آن توليد و توزيع تقسيم كاري وجود دارد و اگر تقسيم كاري وجود دارد جايگاه اين «مردمان آزاد» در آن توليد و توزيع كجاست و چه مناسباتيي ميان آنان وجود دارد ووو؟

به هر حال معلوم شد كه يك طرف مبارزه را مردمان آزاد تشكيل مي‌دهند- هر چه تعريف مردمان آزاد باشد. اما، طرف ديگر مبارزه را چه كساني تشكيل مي‌دهند؟ هيچ كسان! در اين جا آقاي وثيق از هيچ كساني سخن نمي‌گويد. بلكه طرف‌هاي ديگر مبارزه را «سه سلطه‌ي اصلي دوران ما يعني سلطه‌ي سرمايه، مالكيت خصوصي و دولت مدرن...» تعيين مي‌كند.

سلطه وجود دارد ولي فرد يا افراد سلطه‌گر وجود ندارند. سلطه خودش به طور مستقيم بر مردمان آزاد؟ سلطه‌گري مي‌كند. سلطه‌ي سرمايه وجود دارد ولي سرمايه داراني، بورژواهائي، وجود ندارند كه سلطه‌ي سرمايه به دست آنان اعمال شود. نه طبقه‌ي سرمايه داري وجود دارد كه طرف مبارزه باشد، نه مالكان خصوصي بر وسايل توليد و زمين وجود دارند كه طرف مبارزه باشند و نه روشن مي‌شود كه چرا دولت مدرن بايد سلطه‌گر باشد. ما بايد اين همه را فقط به اعتبار داشتن اعتماد به درستي لفاظي‌هاي آقاي وثيق بپذيريم.

اما، آقاي وثيق خوب مي‌داند چرا از نام بردن اين طبقات پرهيز مي‌كند. زيرا اگر طبقه‌ي سرمايه داري وجود داشته باشد آن گاه ايشان اولن وجود طبقه را پذيرفته‌اند و اگر وجود يك طبقه را بپذيرند به ناچار بايد وجود طبقات ديگر را نيز بپذيرند، موضوعي كه قبول ندارند- براي آقاي وثيق جامعه‌ي بي طبقه مدت‌هاست كه تحقق يافته است- و دومن مجبور خواهند شد در برابر طبقه‌ي سرمايه دار، يعني طبقه‌ي بورژوازي، وجود طبقه‌ي همتاي آن را يعني طبقه‌ي كارگر را نيز بپذيرند كه اين ديگر گناهي كبيره است و پي آمدهائي مزاحم براي نظرات ليبرالي و متافيزيكييِ ايشان دارد. چون در اين صورت مجبور به پذيرفتن تقسيم كار اجتماعي، وجود طبقات و در نتيجه مبارزه‌ي ميان آنان يعني مبارزه‌ي طبقاتي و... و همه‌ي مقولات و روندهائي كه ماركس در «كاپيتال» بررسي مي‌كند، خواهند شد. و البته خواننده فراموش نكرده است كه آقاي وثيق آثار ماركس و تمامي متفكران كوتوله‌ي پيش از خود را پيش‌تر به موزه‌ي تاريخ سپرده است و در اين جا عرق ريزان به كار پر زحمت و مشقت «ابداع و تاسيس» سوسياليسم، سوسياليسمي ازبُن و اساس نو مشغول است كه از پايه و اساس با سوسياليسمي‌هاي تاكنوني متفاوت است - چقدر اين خزعبلات آقاي وثيق به خزعبلات «دورينگ» در قرن نوزدهم شباهت دارد كه او نيز مي‌خواست در برابر نظرات و تئوري‌هاي ماركس سوسياليسمي كاملن متفاوت و نو بسازد (رجوع كنيد به آنتي دورينگ اثر انگلس).

از اين رو، آقاي وثيق مجبور مي‌شود «مردمان آزاد» را در مبارزه براي رهائي با سه سلطه، كه در لغت به معناي: قدرت، توانائي، چيرگي، فرمانروائي، معني شده است درگير كند. حال چگونه سلطه‌ي بدون سلطه‌گر، فرمانروائييِ بدون فرمانروا مي‌تواند وجود داشته باشد از اسرار و رموزي است كه فقط آقاي وثيق بر آن‌ها آگاهي دارد و نيازي به توضيح آن نمي‌بيند. در دست تردستي چون آقاي وثيق همه چيز ممكن است. «سلطه» تبديل به سوژه‌اي اجتماعي مي‌شود. شخصيت اجتماعي پيدا مي‌كند. فاعل تاريخ مي‌شود و در هيئت شخص فعال درمي‌آيد كه طرف مبارزه‌ي «مردمان آزاد» است.

حال، دانسته است كه از زمان اسپينوزا تعيُن منفي، توخالي و عاري از محتوا نيست. بلكه آن نيز تعُين است. اگر در باره‌ي شيî يا پديده‌اي گفته شود چه چيزهائي نيست اين كار در جهت شناخت و تعُين آن شيî يا پدپده است. ولي در هر تعيُن منفي لحظه‌هائي از تعيُن مثبت نيز نهفته است. اگر بگوئيم اين ميوه سيب، پرتغال، گلابي و... نيست، به سطحي از شناخت از آن ميوه رسيده‌ايم. ولي در تعيُن منفي آن ميوه لحظه‌هائي از تعيُن مثبت وجود دارد. يعني مي‌دانيم، سيب، پرتغال، گلابي و... چيست.

باري. در نقل قول بالا از آقاي وثيق، ايشان در توضيح اين كه «سوسياليسم» ايشان چه چيزهائي نيست و چه چيزهائي هست، از مقوله‌ها و مفاهيمي چون سيستم، نظام، دولت، حكومت، حاكميت، ملي، طبقاتي، دولت طبقه‌اي خاص، كارگر، پرولتاريا، دكترين، شيوه‌ي توليد، توليد، رهائي ووو استفاده مي‌كنند. بدون آن كه توضيح دهند و روشن كنند كه معنا و مصداق اين مقولات و مفاهيم نزد ايشان چيست و آن‌ها را از كجا آورده‌اند يا از كي گرفته‌اند.

تبيين و توضيح اين مفاهيم و مقوله‌ها توسط آقاي وثيق از آن جهت ضرورتي مطلق است چون اگر به ياد داشته باشيد پيشتر بنا بر توصيه‌ي ايشان ما ماركس، انگلس، روزا، لنين، كائوتسكي، مائو ووو را همگي به بايگاني تاريخ سپرده‌ايم و مي‌خواهيم از نو و از صفر به ابداع و تاسيس سوسياليسم بپردازيم. به عبارت ديگر ذهن‌هايمان را از تمام سمومات گذشته پاك كرده‌ايم و ذهن‌مان اكنون چون برگ كاغذي سفيد است كه هيچ چيزي روي آن نوشته نشده است. بدينسان، اكنون چيزي در باره‌ي مقوله يا مفاهيمي چون سيستم، نظام، دولت، حكومت، الخ نمي‌دانيم و اگر هم خرده سوادي از مطالعه‌ي آثار انديشمندان بزرگ و كوچك گذشته در ذهن داشتيم بنا بر توصيه‌ي آقاي وثيق آن همه را به موزه‌ي تاريخ سپرده‌ايم و خود را به دست ايشان، متفكري نو ظهور كه در تاريخ مانندش وجود نداشته سپرده‌ايم، تا براي ما شيفتگان رهائي از سه سلطه كه به ايشان و حرف‌هايشان ايمان آورده‌ايم، روي آن صفحه‌ي سفيد اذهانمان طرحِ «ابداع و تاسيس» سوسياليسمي نو را ترسم نمايند.

باري. پس از فراغت آقاي وثيق از برشمردن چيزهائي كه «سوسياليسم» ايشان نيست نوبت به رديف كردن چيزهائي مي‌رسد كه «سوسياليسم» ايشان هست و معلوم مي‌شود كه «سوسياليسم» ايشان در ميان چيزهاي ديگر:

«مبارزه‌ي رهائي خواهانه، فرايندي اجتماعي، جنبشي، دگر سازانه و انقلابي است.»

بنابراين، سوسياليسم وثيقي= مبارزه‌ي رهائي خواهانه= فرايندي اجتماعي= جنبشي دگرسازانه و انقلابي.

حال اگر به خاطر ادامه‌ي بحث بپذيريم كه سوسياليسم همان چيزهائي است كه ايشان مي‌گويند پرسش از ايشان اين است كه مگر سوسياليسم‌هاي ديگر مبارزه‌ي رهائي خواهانه، فرايندي اجتماعي، جنبشي دگرسازانه و انقلابي نبودند؟

آقاي وثيق نمي‌تواند نفي كند كه براي آن سوسياليسم‌ها مردمان بسياري مبارزه‌ها كردند. آن سوسياليسم‌ها نيز در جامعه بوجود آمدند. آن هم نه يك شبه بلكه در طول زمان، پس فرايندي اجتماعي بودند. دگرسازانه و انقلابي نيز بودند. مگر مبارزات بلشويك‌ها و انقلاب روسيه؛ مبارزات حزب كمونيست چين، مارش طولاني، انقلاب چين و غيره، مبارزه نبودند، فرايندي اجتماعي نبودند، دگرسازانه و انقلابي نبودند؟ ايشان حداكثر مي‌توانند بگويند كه آن سوسياليسم‌ها رهائي خواهانه نبودند. ولي مگر مدعيان آن سوسياليسم‌ها پيش از پيروزي و به دست گرفتن قدرت مدعي بودند كه سوسياليسم آنان سوسياليسمي مستبدانه است. آنان نيز در باره‌ي سوسياليسم‌شان همين ادعاي رهائي خواهانه را داشتند كه آقاي شيدان وثيق اكنون در حرف و فقط در حرف مدعي است سوسياليسم‌اش چنان خصوصيتي را دارد. در سطح داشتنِ ادعا نسبت به خصوصيت رهائي خواهانه‌ي سوسياليسم‌شان، آقاي وثيق حداكثر در همان جائي قرار دارند كه آن ديگران نيز پيش از به دست گرفتن قدرت قرار داشتند. يعني در حد ادعا. در حدي كه عقل و منطق اجازه مي‌دهد تا در اكنون نسبت به احتمال وقوع هر رخداي در آينده پيشگوئي و داوري كرد، به چه دليل، چرا و چگونه مي‌توان باور داشت كه سرنوشت سوسياليسم رهائي خواهانه‌ي ايشان چيزي بهتر از سرنوشت سوسياليسم رهائي خواهانه‌ي آن ديگران خواهد بود؟ تازه آن چه آقاي وثيق در باره‌ي سوسياليسم رهائي خواهانه‌شان مي‌گويند و مي‌نويسند صفحاتي بيش نيست و در باره‌ي نگرش‌شان به تاريخ، شيوه‌اي كه براي شناخت از پديده‌ها بكار مي‌برند و درك‌شان از اقتصاد سياسي، جامعه ووو تقريبن هيچ چيز معقولي براي گفتن ندارند. در حالي كه مدعيان سوسياليسم‌هاي رهائي خواهانه در گذشته هزاران صفحه در توضيح و تبيين نظرات خود و شايد به وزن آقاي وثيق نوشته و گفته‌اند.

تا زماني كه ايشان علل و دلايل مادي و عينيِ چرائي سرنوشت آن سوسياليسم‌ها را توضيح ندهند، نخواهيم دانست چرا بر سر آن سوسياليسم‌ها آن آمد كه آمد. البته اين كار بسيار از عبارت‌پردازي و لفاظي كه چيزي بيش از انشانويسي نيست و مورد علاقه‌ي آقاي وثيق است بسيار بسيار مشكل‌تر است. براي انجام آن نياز مبرم به سواد و دانش راجع به موضوع مورد بررسي است!!

آقاي وثيق در جائي در نوشته‌شان كه دليل مي‌آورند چرا بايد «مُدل»هاي سوسياليسم‌هاي تاكنوني را به بايگاني تاريخ سپرد مي‌نويسند:

«پديداري به نام «سوسياليسم» امروزه در جهان وجود ندارد. مُدل هائي كه در سده‌ي پيش در شوروي، چين، اروپاي شرقي... «سوسياليسم واقعن موجود» نام گذاردند، مُدلي كه در اروپاي غربي «سوسيال دموكرات» مي‌نامند و يا آن چه اين روزها در آمريكاي لاتين چپ سوسياليستي مي‌خوانند، به هيچ رو نزد ما نمونه‌هاي سوسياليسمي رهائي خواهانه به شمار نمي‌آيند. اينها در نظريه و عمل نشان داده‌اند و همواره مي‌دهند كه سيستم استثمار، نابرابري، و سلطه را نه تنها از ميان برنمي‌دارند بلكه بر خلافِ ادعاهاي‌شان، هر جا كه به قدرت رسيده‌اند يا مي‌رسند، مديريت و بازتوليد سيستم را در شكل‌هائي گاه شديدتر و خشن‌تر در پيش مي‌گيرند.»

آن چه آقاي وثيق در باره‌ي عمل‌كرد مدل‌هاي سوسياليسم‌هاي تاكنوني مي‌گويند در پائين‌ترين سطح از شناخت يعني در سطح عاميانه‌ي مشاهده‌ي معلول‌هاست. شما اگر از مردم عامييِ هر يك از اين جوامع درباره‌ي خصوصيات و وضعيت «سوسياليسم» حاكم بر آن‌ها بپرسيد همين چيزها را به شما خواهند گفت كه آقاي وثيق مي‌گويند. چه بسا بسيار بيش‌تر و شديدتر. لازم به يادآوري است كه آقاي وثيق به هيچ روي كاشف اين حقايق نيست.

در همان زمانِ ظهور نخستين نمونه از اين مدل يعني انقلاب اكتبر و پيدايش جامعه‌ي شوروي، در بيرون از شوروي نظريه پردازان سوسياليستي مانند كائوتسكي، روزا لوكزامبورگ و... آن انقلاب و آن جامعه و پيامدهايش را بررسي كردند و در داخل روسيه شخصيت‌هائي مانند پلخانف، مارتفِ منشويك و... و بسياري از كمونيست‌ها، ماركسيست‌ها، سوسياليست‌ها، اعضاي قديمييِ حزب بلشويك، رهبرانِ سنديكاها، كارگران و بسياران ديگر در مخالفت با حاكميت استبدادي لنين، استالين و حزب بلشويك به نام پرولتاريا، برخاستند و جان خود را در راه آرمان‌هاي خود فدا كردند.

روسياهي بر كساني مانند آقاي وثيق مي‌ماند كه برغم وجود اين تحليل‌ها و نوشته‌ها و هزاران نوشته و گزارش ديگر از وضع زندان‌ها، كولاك‌ها، ارودگاه‌هاي كار اجباري و... در شوروي و شرايط استبدادي حاكم بر چين، زماني كه مائوئيسم- استالينيسم مُد روز بود به آن جريان پيوستند و مبلغ آن شدند و تازه زماني كه از مد روز افتاد از آن دست برداشتند و تواب شدند.

ولي پرسش اساسي از آقاي وثيق اين است كه چرا و به چه علت يا علت‌ها در تمام اين جوامع، «سوسياليسمي» كه بر آن‌ها حاكم مي‌شود خلاف سوسياليسمي از آب در مي‌آيد كه مبلغان، مروجان و رهبران در دورانِ پيش از به دست گرفتن قدرت وعده مي‌دادند و تبليغ مي‌كردند و با رسيدن به قدرت «سيستم استثمار، نابرابري و سلطه را نه تنها از ميان بر نمي‌دارند بلكه... هر جا كه به قدرت رسيده‌اند يا مي‌رسند، مديريت و بازتوليد سيستم را در شكل‌هائي گاه شديدتر و خشن‌تر در پيش مي‌گيرند.»

آقاي وثيق، به راستي چرا اين طور مي‌شود؟ چرا اين وضع مرتب تكرار مي‌شود: در شوروي، در چين، در اقمار شوروي در اروپاي شرقي، در كوبا، در كره‌ي شمالي، در ويتنام، در...؟ دليل و علت آن چيست؟ آيا علت آن در خصوصيات شخصي رهبران اين «سوسياليسم»ها نهفته اسست؟ آيا آن چنان كه مذاهب و اديان تبليغ مي‌كنند اين امر فطري است و از فطرت بد انسانييِ آن رهبران نشئت مي‌گيرد؟ كه اگر اين طور باشد، يعني فطري انسان باشد، پس بايد فاتحه‌ي همه سوسياليسم‌ها را خواند چون شامل همه‌ي آدم‌ها مي‌شود و دل به سوسياليسم رهائي خواهانه‌ي آقاي وثيق هم نتوان بست! آقاي وثيق چرا همان طور كه شما به درستي مي‌فرمائيد در هر كجا كه اين افراد به قدرت مي‌رسند اين وضعيت تكرار مي‌شود؟ آيا نبايد اين امر علت و دليلي داشته باشد و آيا نبايد علت و دليل را در نه در افراد و اشخاص بلكه در جائي ديگر جستجو كرد؟ مثلن در شرايط اجتماعي و تاريخي اين جوامع؟ مرحله‌ي تكامل تاريخييِ آن‌ها؟ سطح رشد و تكامل توليد و نيروهاي مولد مادي؟ چرا پس از فروپاشي سوسياليسم واقعن موجود در روسيه نظام حكومتي كه جانشين آن مي‌شود وضعيت مشابهي پيدا مي‌كند و پوتين به جاي برژنف مي‌نشيند؟

در علوم طبيعي، دانشمندان به وجود علت و معلول در پديده‌هاي طبيعي باور دارند. از اينرو، هر گاه معلولي مشابه در شرايطي مشابه به طور مكرر مشاهده شود، دانشمندان علت واحدي را براي آن مشاهدات فرض مي‌كنند و بنا بر اين فرض به كاوشِ آن علت مي‌پردازند. آيا تكرار معلول مشابه در «سوسياليسم»هاي تاكنوني دلالت بر وجود علتي مشابه براي ظهور اين سوسياليسم‌ها و سرنوشت محتوم آن‌ها ندارد؟

من از آقاي وثيق پوزش مي‌طلبم كه اين پرسش‌هاي ناخوشايند براي ايشان را مطرح مي‌كنم. و مي‌دانم كه پاسخي براي آن‌ها ندارند. چون مي‌دانم كه در چارچوب فلسفه‌ و نگرش ايدآليستي و متافيزيكييِ ايشان كه در آن فقط مفاهيم و مقوله‌ها حق حيات و هستي دارند و از واقعيات عيني و مادي مستقل‌اند و كار آدمي چيزي جز تحقق آن‌ها نمي‌تواند باشد، پاسخي براي آن پرسش‌ها جز لفاظي و عبارت‌پردازي وجود ندارد. در سراسر نوشته‌ي ايشان شما هيچ اشاره‌اي به شرايط و اوضاع و احوال اجتماعي و تاريخييِ حاكم بر جوامعي كه آن سوسياليسم‌ها بر آن‌ها حاكم شد و رابطه‌ي آن‌ها با سرنوشت آن سوسياليسم‌ها نمي‌بينيد. كار ايشان اين است كه فقط با مفاهيم و مقولات بازي و لفاظي كنند.

بس است. حال بد نيست كمي هم به حرف‌هاي منطقي، پر محتوا، متين، حسابي و دست و پا دار گوش فرا دهيم و ببينيم ماركس در مورد اين سوسياليسم‌ها و پيشبينييِ سرنوشت آن‌ها چه گفته است. ماركس و انگلس در «ايدئولوژي آلماني» در سال 1846/1845 يعني بيش از 0â15 سال پيش مي‌نويسند:

«اين به اصطلاحِ فلاسفه «بيگانگي» طبيعتن مي‌تواند تنها تحت دو پيشنهاده‌ي عملي رفع گردد. براي آن كه نيروئي «غير قابل تحمل» گردد، يعني نيروئي كه مردم عليه آن انقلاب كنند، بايد انبوه بشريت را كاملن «فاقد مالكيت» كرده و در عين‌حال در تضاد با جهاني موجود از ثروت و فرهنگ باشد كه هر دو مشروط به ارتقاء عظيم نيروهاي مولد و درجه‌ي بالاي تكامل آن است- و از سوي ديگر اين تكامل نيروهاي مولد (كه با آن به جاي موجوديت محلي، موجوديت تاريخجهاني انسان‌ها وجودي دسترس و تجربي مي‌يابد) از آن رو پيشنهاده‌اي عملي و مطلقن ضروري است كه بدون آن تنها كمبود همگاني مي‌شود و با احتياج نيز اجبارن نزاع بر سر ضروريات باز آغاز و همه‌ي كثافتكاري گذشته باز برقرار مي‌گردد. (آقاي وثيق خوب به اين حرف‌هاي ماركس توجه كنيد شايد بتوانيد دليل و علت بازتوليد آن شرايط را در سوسياليسم‌هاي تاكنوني بفميد!- راسخ) زيرا از آن گذشته تنها با اين تكامل همگانه‌ي نيروهاي مولد، مراوده‌ي همگانه‌ي انسان‌ها نيز بدست مي‌آيد. از اينرو از سوئي پدپده‌ي انبوه «فاقد مالكيت» را در همه‌ي ملل همزمان بوجود مي‌آورد (رقابت عمومي)، هر يك را وابسته به تحول ديگران مي‌كند و سرانجام افرادِ تاريخجهاني، افراد تجربتن جهاني را جايگزين افراد محلي مي‌كند. بدون اين

1) كمونيسم تنها مي‌تواند وجود محلي داشته باشد؛

2) نيروهاي مولده نمي‌توانند چون نيروهائي همگاني و از اينرو غير قابل تحمل تكامل يابند و چون «اوضاعي» محلي- خرافي باقي مي‌مانند؛ و

3) هر گسترش مراوده، كمونيسم محلي را از ميان برخواهد داشت. كمونيسم به طور تجربي تنها چون عمل ملل حاكم «يكباره» و همزمان ممكن است. چيزي كه پيشنهاده‌اش تكامل همگانه‌ي نيروهاي مولد و مراوده‌ي جهانييِ وابسته به آن است.»

بر خلاف آقاي وثيق كه هيچ توضيح علّي براي تكرار وضعيت و شرايط حاكم بر سوسياليسم‌هاي تاكنوني ارايه نمي‌دهد و علت آن را در شرايط مادي و عينييِ حاكم بر اين جوامع نمي‌جويد و در برابر اين واقعيت‌ها شگفت زده و انگشت به دهان مي‌ماند و جز لفاظي و آسمان ريسمان بافي علت و دليلي مادي، عيني و تاريخي براي بازتوليد شرايط گذشته در اين جوامع ارايه نمي‌دهد، ماركس در بيش از 0â15 سال پيش خصوصيات و سرنوشت اين «كمونيسم‌هاي محلي و خرافي» را پيشبيني مي‌كند و فروپاشييِ آن‌ها را در نتيجه‌ي (رقابت عمومي) با جوامع پيشرفته امري اجتناب‌ناپذير تبيين مي‌كند. همان طور كه اتفاق افتاد و اتفاق مي‌افتد. پس مي‌بينيد كه ماركس و ماركسيسم نه تنها كهنه نشده بلكه همچنان شاداب و سرزنده است و نه تنها نمي‌توان كارهاي عميق‌اش را، بنا بر توصيه‌ي شخصي كوته‌بين و نارسيست چون آقاي وثيق، به موزه‌ي تاريخ سپرد بلكه حتا براي فهم و درك علل و چرائي سرنوشت آن سوسياليسم‌ها يا به قول ماركس «كمونيسم محلي» بدون ارجاع به او و كمك از او نمي‌توان به درك و فهم معقول و توضيح علمي آن‌ها دست يافت.

ادامه دارد