به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



دوشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۹۲

پاسخ عباس امیرانتظام به یادداشت شادی صدر*

عدالت‌ خانه تاریخ از قضاوت بازنمی‌ایستد
جهت آگاهی سرکار و سایر عزیزان یادآور می‌شوم که عیادت از آقای محمدی گیلانی، کسی که در مقام قاضی شرع حکم حبس ابد غیرقابل تغییر اینجانب را ۳۴ سال قبل صادر نمود براساس یک تصمیم‌گیری شخصی بوده است. اینجانب جهت کنترل وضعیت تنفسی و کنترل شرایط ریوی به بیمارستان نزد دکتر معالجم رفته بودم طبق روال همیشگی همسرم مرا همراهی می‌نمود در آنجا شنیدیم که آقای گیلانی در شرایطی بحرانی قرار داشته و در بخش ویژۀ بیمارستان بستری هستند، بنا به پیشنهادی که از سوی همسرم، که خود فردی کاملاً سیاسی‌نگر و فعال حقوق بشر بوده است و متأسفانه به رغم تبرئه شدن در دادگاه سال ۱۳۷۸ در حال حاضر مجاز به هیچ‌گونه فعالیت مسالمت‌آمیز نیز نمی‌باشد، تصمیم به عیادت از آقای محمدی گیلانی گرفتم. دلایل ارائه شده از سوی همسرم برایم کاملاً موجه و قانع‌کننده بود و لذا این دیدار در حضور نوه‌های آقای گیلانی و محافظ حراستی ایشان انجام گرفت. 

سرکار خانم شادی صدر، دختر خوب و مهربانم
سلام، نامه شما که نشانگر احساس پاک و دلسوزانه شما نسبت به سرنوشت تلخ بسیاری از هموطنان عزیزمان بوده را از طریق ایمیل دریافت کردم و برایم ستودنی بود. به دلیل بیماری‌های عدیده و وضعیت جسمانی متغیرم توانستم مختصر پاسخی برایتان، البته با کمی تأخیر تهیه نموده و طی آن توجه سرکار را به نکاتی چند جلب نمایم. ضمن پوزش از تأخیر امیدوارم مطالب ذیل برایتان قابل توجه باشد.
خانم صدر عزیز، هرقدر هم که شما به گذشته و آینده کشور و ملتمان اندیشیده و درد و غم آنها را داشته باشید، و از آنچه بر ما و به‌خصوص جوانان ما طی این سالها گذشته رنجش در دل داشته باشید، هرگز نمی‌توانید با هر آنچه را که اینجانب با تمام ذرات وجودم از سن ۱۷ سالگی، که اکنون ۶۴ سال از آن زمان میگذرد حتی حس کرده و یا درک نمائید! بر شما خطایی نیست زیرا نه سن شما و نه تجربه شما نمی‌توانسته این فرصت را برایتان فراهم نماید. خوشبختانه طوفانها را تجربه نکرده و شاید فقط وزشی از ناملایمتی‌ها را از سر گذرانده‌اید. اما من از ۸۱ سال زندگی‌ام کمی از نصف آن را در اسارت به‌سر برده‌ام! به‌طوری که ۲۶ سال از آن در زندانهای مختلف کشور و در شرایطی بسیار سنگین و غیرقابل تحمل بر من گذشت. این سختی را تحمل کرده ولی اکنون وارد بحث طولانی چگونه گذشتن آن نمیشوم. ولی آنچه را که میخواهم بدانید این است که هر آنچه بر من شخصاً گذشت و آنچه را که نظاره‌گر گذر آن بر همنوعانم بودم، یعنی مشاهدات عینی و خاطرات تلخی که در ذهنم تا زنده هستم سنگینی خواهد کرد، شاید برای شما و مانند شما حتی قابل تصور نباشد چه رسد به اینکه آن را خود تجربه کرده باشید! مگر نه اینکه عرصه خارج از زندان آنچنان برای شما و مانند شما تنگ گردید که تصمیم به ترک وطن کردید؟ مگر نه اینکه حتی تنفس کردن در هوای محیط و ادامه کار با کیفیتی که طالب آن بودید آنقدر مشکل شد که سختی زیستن در غربت را به ماندن ترجیح دادید؟ البته اشتباه نکنید زیرا این گفته من خدای ناکرده هرگز به معنای ملامت و یا سرزنش شما و مانند شما نیست. زیرا زندگی توام با آزادی فردی موهبتی است که خداوند به بندگانش فقط یک بار بر روی کره خاکی اعطا می‌فرماید. پس شما آزادید که اصلح‌ترین گزینه را برای چگونه سپری کردن آن انتخاب کنید. آنچه مهم و قابل تقدیر می‌باشد این است که هر کجا که باشید همواره هویت خود را به خاطر سپرده و برای اعتلای هرچه بیشتر کشور و ملت‌تان، بر حسب نوع کارتان، فعالیت نمائید.
به شما یادآور میشوم:در شرایط بسیار سنگین دهۀ ۱۳۶۰، زمانی که تکنولوژی هنوز نتوانسته بود شبکه‌های جهانی و ماهواره‌ای را طوری پدید آورد که در بزنگاه تاریخ مددرسان همه انسانها در جای‌جای عالم گردد، و رسانه‌های بین‌المللی هم به دلایل خودشان سکوت اختیار کرده بودند، اینجانب در جوی بسیار سنگین تلاش نمودم صدای تظلم‌خواهی نه تنها خود بلکه تمام انسانهایی که به خاطر عقیده‌شان دربند بودند به گوش مقامات داخلی و جامعه جهانی برسانم، و رساندم! اگر در آن دوره کسانی که به خاطر فکر و اندیشه‌شان جان خود را از دست داده و هیچ پشتوانه قانونی (برگزاری دادگاهی علنی، برخورداری از وکیل برای دفاع و ...) نتوانست جان شیرین آنها را از دام سرنوشتی مرگبار برهاند یک بار، و فقط در یک لحظه چشمشان را بسته و به خالق خود پیوسته‌اند. ولی بر من طور دیگری گذشته است زیرا در آن دوران توفیق آن را نیافتم که یک بار و برای همیشه ترک قفس کرده و به آرامش ابدی برسم: من به اجبار طعم تلخ مرگ و اعدام را بارها و بارها چشیده و هر بار زندانبانانم مرا زنده به سلولم برگرداندند. بالاخره از دیدگاه مجازات‌کنندگان من این هم خود یک روش برای ذره‌ذره محو کردن انسانی بود که از عنفوان جوانی با عشق به وطن و سربلندی آن زنده بود. لیکن چرخش روزگار اینک وی را به اتهام ناروا و نادرست جاسوسی، وطن‌فروشی، و خیانت به آنچه که وی به آن عشق می‌ورزید به اسارت در آورده بود!! کسی که صد بار مردن را به یک بار شنیدن عبارت غیرقابل تحمل خیانت و جاسوسی ترجیح می‌داد.
سرکار خانم صدر، در سال ۱۳۷۵ ناخواسته و بدون آنکه توجیه شوم از زندان به بیرون رانده شدم. مرا در شرایط نامعلوم و مبهمی قرار دادند و برای اولین بار برای من امکان تجربه زندگی در خارج از زندان و در خانه خود پس از سالیان دراز اسارت مهیا شد. لذا آزادی محدودی را که نمی‌دانستم وقت پایانش کی و چگونه است برایم فراهم آمد. در این وضعیت نامعلوم به‌سر می‌بردم که در سال ۱۳۷۶ مطلع شدم که قرعه جایزه جهانی حقوق بشر اتریش به نام من اصابت کرده که در واقع اولین جایزه جهانی من بود. این واقعه در زمان خودش احساس مطلوبی را در من ایجاد کرد زیرا حداقل دانستم که صدای مرا خداوند شنیده است و اینکه عدالت الهی بر سرنوشت انسانهایی چون من برقرار است. شاید هم یادآور انجام رسالتی بود که پروردگار برای من در نظر گرفته بود. بنابراین تصمیم گرفتم تقاضای گذرنامه کرده و اگر موفق به اخذ آن شدم در مراسم مربوطه شرکت نمایم. مسئولین قضایی، هرچند ناباورانه به این تقاضا پاسخ مثبت داده و گذرنامه برایم صادر شد. لیکن باز هم به لطف الهی دو هفته قبل از انجام سفر، و حتی پیش از اینکه برای اخذ روادید اقدام کنم، از سوی مقامات برگذار‌کننده مراسم در اتریش طی تماسی تلفنی به من اطلاع داده شد که این احتمال را در تصمیم‌گیری نهایی جهت خروج از کشور در نظر گیرم که احتمال عدم امکان بازگشت من به کشور قطعاً وجود دارد. البته انتخاب نهایی به عهده خود من بود که من پس از گوش دادن به صدای ذهن و دل و وجدانم به این نتیجه رسیدم که به رغم اینکه فرصت پیش آمده نه تنها اولین و آخرین امکان من برای دستیابی به یک زندگی آزاد در عمل و اندیشه خواهد بود بلکه می‌توانست به آرزوی غیرممکن دیدار فرزندانم جامه عمل بپوشاند. برای من این یک تصمیم‌گیری دشوار نبود زیرا با شناختی که از خود داشتم می‌دانستم که اگر نتوانم به ایران برگردم مانند ماهی به دور از آب دوام نخواهم آورد. ماندگاری را برگزیدم زیرا سرنوشت بازهم بازی دیگری برایم در نظر گرفته بود: در سال ۱۳۷۷ می‌بایستی آزادی شکننده من پایان یافته و با جسمی بیمار و معالجاتی ناتمام جهت تحمل کیفر، که همانا حبس ابد بدون تغییر بود، به زندان برگردانده شوم. اما رقم خوردن این بخش از زندگی فردی و سیاسی‌ام چگونه بود؟ پس از ترور آقای لاجوردی در شهریور همان سال، که ریاست جمهوری وقت آقای محمد خاتمی در وصف خدمات «ارزنده» ایشان در سالهای پس از انقلاب از بکارگیری صفت «مقدس» در معرفی آقای لاجوردی به عنوان سرباز اسلام و وطن کم نگذاشتند، اینجانب تمام خطرات ناشی از انجام رسالتم، که همانا بیان نظراتم مبتنی بر مستندات و مشاهدات عینی طی سالها حضور در زندان‌های مختلف کشور بوده، به جان خریده و در چندین مصاحبه رسانه‌ای به سؤالات ارائه شده پاسخهای لازم را بیان نمودم. در این مرحله این وجدان بیدار من بود که بی‌وقفه نهیب می‌داد که من بایستی صدای آنهایی باشم که بی‌نام و نشان و بی‌صدا و فقط به خاطر نوع اندیشه‌شان در خاک خفته بودند. پژواک فریاد بی‌صدای خیلی از انسانها را دست سرنوشت به عهده من گذارده بود و صد البته که من آگاهانه آزادی تعلیقی و شکننده خود را با وجود جسمی بیمار به خطر انداختم و نتیجه آن بازگشت به زندان بود که بازگشتم. البته این بار تشریفات انجام شده حتی «جالب‌تر» بود زیرا برایم دادگاه‌هایی تشکیل دادند بدون آنکه مقامات زندان مرا از پیش مطلع ساخته و در تاریخ موعود از زندان به جلسه محاکمه ببرند. حتی حضور وکلای من در اتاق محاکمه، به رغم حضور در محل و به دلیل بی‌اطلاعی از ساعت شروع محاکمه غیر‌ممکن شد. مقامات قضایی علت عدم حضور مرا در جلسه محاکمه مجهول‌المکان بودن من اعلام کردند در حالی که من در داخل زندان اوین از ساعت ۶ بامداد آن روز منتظر احضار خود بودم!
بنابراین خانم صدر، عزیز من بارها و بارها به خاطر وطنم، هموطنانم و بیش از هر انگیزه دیگری برای شرف و حیثیتم خطر مرگ را به جان خریدم و مردن با شرافت را به زیستن خفت بار ترجیح داده‌ام. پس کمتر کسی میتواند به اندازه من از ناروا بودن سرنوشتی که برایش ترسیم نموده‌اند، رنج دیده و گله‌مند باشد. ۳۴ سال است که از بسیاری از حقوق فردی و اجتماعیم محروم بوده‌ام، ۳۴ سال است که شاهد ذره ذره از بین رفتن ناخواسته سلامتی‌ام بوده‌ام که خود موهبتی است خدادادی. از جان سالم، و مالی که با زحمات فراوان در دوران جوانی برای روزهای کهنسالی خود اندوخته بودم که همه از دست رفت، بگذریم مهم‌ترین آرزوی من دیدار فرزندان دلبندم پس از ۳۴ سال محرومیت است. این آرزو همان قدر قوی و به موازات آرزوی رسیدن به روزی که اعاده حیثیت شده و بی‌گناهیم ثابت گردد لیکن به مورد اول همواره سرپوش گذاشته تا غلیان نکند. در اینجا به تفاوت اندیشه خود با جوانانی چون شما که سراسر شور و احساس هستید می‌رسیم: شما مو می‌بینید و من پیچش مو... به عبارتی دیگر من منافع جامعه‌ام، که شامل سلامت روحی و روانی آن نیز می‌گردد، و ایجاد امید و انگیزه در هموطنانم را بر ابراز احساس پر از درد و رنج خود از طریق واکنش‌ها ترجیح می‌دهم. من بایستی به عواقب مثبت قرارگیری در لوای مقدس حقوق بشر که، با دریافت چهار جایزه جهانی متجلی‌ گردیده است، همواره بیاندیشم که همانا حفظ و حراست از حقوق انسانهاست. انتقام‌جویی‌های قبیله‌ای که نسل اندر نسل می‌چرخند و فاجعه‌ها به بار می‌آورند در افکار من جایی ندارند. اگر عده‌ای ظلم و ستم‌ها به جامعه روا داشته‌اند آیا فرزندان آنها و فرزند فرزندان آنها نیز مرتکب گناه می‌شوند؟ چرا باید آنانی که در تصمیم‌گیری‌های پدران خود نقشی نداشته اکنون طعم تلخ انتقام، کینه‌جویی و منفور بودن در دیدگاه عام و خاص را بچشند؟ اگر بر رنج و کینه وصف‌ناپذیر درونی خود غلبه نکنیم با دست خود عمداً یا سهواً شرایطی را به وجود می‌آوریم که سنگ روی سنگ بند نگردد. آیا رواست که پس از سالها سختی اقتصادی و اجتماعی و هزاران عارضه ناشی از جنگ تحمیلی و سایر ناهنجاری‌ها باز شاهد راه افتادن جوی خون باشیم؟ در یک مقطع باید از خویشتن برای منفعت دیگری گذر کرد و گذر از خویشتن کار هر کسی نیست! از طرف دیگر من از حق خودم می‌گذرم، جامعه وظیفه خود را دارد تا به هر شکلی که اخلاق و انسانیت حکم می‌کند متجاوزان را تربیت و مجازات کند.
خانم شادی صدر، من هم میتوانستم مانند خیلی از عزیزان به طروق مختلف، که سهل‌ترین آن یک تقاضای کوچک عفو شدن از مقامات می‌باشد!! بارها خود را از زندان زندگیم رهانیده و خود را آزاد نمایم. در این صورت میتوانستم فرزندانم را در آغوش گرفته، صدمات جسمی و روحی خود را التیام بخشم و نهایتاً در سال‌های پایانی میانسالی طعم یک زندگی شیرین در یک محیط آزاد و آرام را بچشم. من که از کره دیگری نیامده‌ام، من هم یک انسان هستم با تمام خواسته‌ها و نیازهای یک انسان طبیعی که نظاره‌گرِ سرکوب شدن ناروای بسیاری از این خواسته‌ها در طول سالهایی که گذشت بوده‌ام. اما همواره به خود یادآوری کرده‌ام که من عباس امیرانتظام عاشق هستم، عاشق این آب‌وخاک و هموطنانی که سربلندی آنان بالاترین آرزوی من است و عشق یعنی از خود گذشتن و بخشیدن خطاها. البته هرگز نمی‌توانم و نمی‌خواهم ذره‌ذرۀ دردها و رنج‌هایی را که به ناروا به من روا داشتند فراموش کنم ولی می‌خواهم بخشش را با تمام وجود تمرین کرده و به دیگرانی چون خودم بیاموزم. شاید آنانی که بیش‌تر یا کم‌تر از من رنج‌ها کشیده و سوزدل‌ها چشیده‌اند و کینه چون غده‌ای سرطانی به حق در وجودشان ریشه دوانیده با تمرین گذشت و بخشش به آرامش بیشتری برسند گواینکه آن صدماتی که بر همچون ما وارد آمده جبران‌ناپذیر هستند. تأسف و تألماتی که در دل داریم، و خراش‌هایی که به قلب و تمامیت وجود همچون ما وارد آمده قابل وصف نیست. درد را فقط دردآشنا می‌تواند با تمام وجودش حس کند ولی کمتر کسی را می‌توان یافت که به اندازه من دردآشنا باشد! اما چارۀ کار آیا دامن زدن به کینه‌توزی‌ها و انتقام‌جویی‌های قبیله‌ای و نسل‌کشی است یا بخشیدن خطاکاران در جهت ایجاد امنیت برای نسل‌های بعدی؟ اینجانب گزینه دوم را منطقی یافته‌ام حال چه به غلط و یا به درست. گذر زمان درست یا غلط بودن این انتخاب را نشان خواهد داد زیرا عدالت‌خانۀ تاریخ هرگز از قضاوت بازنمی‌ایستد!
نهایتاً جهت آگاهی سرکار و سایر عزیزان یادآور می‌شوم که عیادت از آقای محمدی گیلانی، کسی که در مقام قاضی شرع حکم حبس ابد غیرقابل تغییر اینجانب را ۳۴ سال قبل صادر نمود براساس یک تصمیم‌گیری شخصی بوده است. اینجانب جهت کنترل وضعیت تنفسی و کنترل شرایط ریوی به بیمارستان نزد دکتر معالجم رفته بودم طبق روال همیشگی همسرم مرا همراهی می‌نمود در آنجا شنیدیم که آقای گیلانی در شرایطی بحرانی قرار داشته و در بخش ویژۀ بیمارستان بستری هستند، بنا به پیشنهادی که از سوی همسرم، که خود فردی کاملاً سیاسی‌نگر و فعال حقوق بشر بوده است و متأسفانه به رغم تبرئه شدن در دادگاه سال ۱۳۷۸ در حال حاضر مجاز به هیچ‌گونه فعالیت مسالمت‌آمیز نیز نمی‌باشد، تصمیم به عیادت از آقای محمدی گیلانی گرفتم. دلایل ارائه شده از سوی همسرم برایم کاملاً موجه و قانع‌کننده بود و لذا این دیدار در حضور نوه‌های آقای گیلانی و محافظ حراستی ایشان انجام گرفت. حداقل به آنانی که در اتاق حضور داشتند نشان داده شد که زندگی همیشه بر روی یک چرخه نمی‌چرخد. قدرت‌های نشأت گرفته از مقام که می‌تواند برای دیگران جهنم‌ساز یا بهشت‌ساز باشد روزی فروکش خواهد کرد و بیماری می‌تواند هر انسانی را از پای درآورد. بیماری قوی و ضعیف، دارا و ندار نمی‌شناسد و گریز از آن برای هیچکس میسر نیست. من رأساً تصمیم به عیادت از بیماری نیمه‌بیهوش گرفتم که روزی با صدور حکمش به ناروا نود درصد از سلامتی جسم و روح مرا از من گرفته است! اما در این دیدار حکمتی بود و آن تمرین بخشش و گذشت از خطاها بدون آنکه این خطاها را فراموش کنیم. اینجانب به نمایندگی از سوی هیچ گروه یا فرد دیگری به این دیدار نرفته‌ام. فکر می‌کنم پس از گذشت بیش از هشت دهه از عمر پرفرازونشیبم این حق کوچک را داشته باشم که بتوانم در مواردی که نتایج آن قطعاً به نفع جامعه و در راستای اهداف بزرگ‌تری که سالها در ذهن پرورانده‌‌ام تصمیم بگیرم. امیدوارم تا پایان راه خداوند همچون گذشته یارویاورم باشد تا تصمیماتی سازنده و اثرگذار بر نسل‌های بعدی گرفته شود. در این مرحله آفریدگار را سپاس می‌گویم که یاری‌ام نمود که بین دو گفتۀ: «چشم در برابر چشم» یا «اگر سیلی خوردی سیلی نزن بلکه طرف دیگر صورتت را برگردان» یکی را انتخاب کنم. باز هم گفتۀ دوم را مطلوب یافتم.
همراه با آرزوی توفیق برای شما در راستای خدمت به ایران عزیز
عباس امیرانتظام
۵/۸/۱۳۹۲