جلال ایجادی |
پوپولیسم از «خلق» همچون یک کلیت میگوید.
خلق کیست؟ این واژه برابر ملت، زحمتکش، طبقه کارگر، لایه های کشاورز، طبقه متوسط، بالائی ها و پائینی ها و یا کدام کلیت اجتماعی دیگر است؟ تعریف جامعه شناسانه «خلق» چیست؟
این تعریف در بینش پوپولیست ها سیال و متغییر است ولی همیشه راز دار است.
در نقد بینش پوپولیستی باید گفت که از نظر جامعه شناسی، لایه ها و «توده» ها ثابت نیستند. اجتماع در برگیرنده لایه ها و طبقه های گوناگون بوده و آنها دارای منافع، فرهنگ ها، رفتارهای گروهی و فردی و مطالبات همسو و متضاد می باشند.
هر یک از این گروهبندی های اجتماعی دارای حساسیت خاص و سلیقه و منش ویژه می باشد و مدام عامل تاثیر پذیری متقابل میان آنها عمل می کند. موقعیت هریک در رابطه با قدرت سیاسی و در رابطه با شرایط متفاوت کار و حرفه و زندگی و سرمایه اجتماعی و فرهنگی، تکان می خورد و امتیازات آنها را جا به جا می کند.
یکی از ویژگی های دوران کنونی رشد پوپولیسم در جهان است و جایی که پوپولیسم رشد می کند متانت خردگرایانه عقب نشینی می کند. پوپولیسم، در شکل چپ و راست، نوعی توتالیتاریسم خلق گراست و هدف اش جذب هیجانی و اطاعت توده برای مقاصد فردی و ایدئولوژیک است.
ویژگی های ایدئولوژیک پوپولیسم
برای پوپولیسم دوره انتخابات، یکی از فرصتهای بزرگ برای خودنمایی است. در زمان انتخابات کاندیداها برنامه و شخصیت خود را ملاک اصلی گزینش برای شهروندان نشان می دهند ولی این چنین لحظه ای مناسبترین زمان برای جذب روانی اعضای جامعه است و جامعه ای که خسته و ناامید است استعداد بیشتری برای تمایل به پوپولیسم نشان می دهد. در کارزار انتخاباتی، توده مردم دارای انتظارات بالا و خواهان راه حل سریع مشکلات هستند. توده ها و بسیاری از نخبگان، برنامه های سیاسی کاندیداها را نمی خوانند و بیشتر آنها، برخی شعارها، واژه های پراکنده، تابلوهای تبلیغاتی، گفته های نارسای سیاسی، حرفهای جهت دارعامیانه، احساس و تهیج روانی و بالاخره فانتاسم ها و امیال درونی خود را ملاک پذیرش و گزینش خویش قرار می دهند. در این دوران انتخاباتی، در تمام جامعه، بررسی عقلانی و تحلیل های سیاسی پرورش می یابند و مطرح می شوند و روشنفکران و متخصصان در باره برنامه های انتخاباتی ابراز نظر می کنند، ولی حجم عظیم اخبار یک جانبه و سطحی و بیمایه، دروغ و شایعات و تصورات کاذب، تصاویر و ژستهای رسانه ای و رفتار بازارپسند، پیام های سیاسی ساده انگارانه و انقلابی و نظم شکن، پیامهای جهت دار رسانه ها، فضای جامعه را پرمی کند.
چنین شرایطی مستعد رشد بیسابقه پوپولیسم است. پوپولیسم در آمریکا و اروپا و ایران، با توجه به چهره های گوناگون، دارای ویژگی یگانه ای است و آن همانا سیاست تهییج و توده پرستی و مدینه فاضله است. برای شفافیت بیشتر پوپولیسم را تعریف کنیم. پوپولیسم چیست؟ عوام گرایی یا پوپولیسم بینشی است که خلق را یکپارچه و مقدس نشان داده داده و نخبگان حاکم را فاسد اعلام می کند. پوپولیست کسی است که خود را طرفدار حقوق واقعی مردم عامه در برابر طبقه یا گروه نخبگان حاکم معرفی می کند. گفتمان پوپولیستی ایدئولوژی آرمانگرا و اراده گرایانه بوده و بینش خود را راه رهایی و نجات قرار می دهد. این گفتمان ایدئولوژی توهم زا و سوبژکتیو بوده و خود را عامل اصلی تغییر در تاریخ معرفی می کند. این گفتمان، قدرت و احزاب و نهادهای موجود را جدا از مردم و مخالف منافع «راستین» آنها معرفی کرده و مردم یا «توده عامه» را همچون یک پدیده «منزه و پاک و مقدس» می داند. پوپولیسم یک ایدئولوژی است، دستگاهی از باورهای میتولوژیک و سحرآمیز که «رستگاری» انسان را دورنمای خود می سازد و استیصال و درماندگی انسان ها را مورد استفاده قرار می دهد تا آنها را وسیله پیروزی خود کند.
پوپولیسم در گفتمان ایدئولوژیک خود، گروه نخبگان حاکم را یکپارچه انگل و فاسد معرفی کرده و آنها را خائن به منافع خلق میداند و خواهان برهم زدن نظم موجود و طبقه فاسد حاکم میباشد. حال آنکه همین فساد چه بسا در همه لایه های اجتماعی موجود است. برای نفی نظم موجود پوپولیسم رسالت را به رهبران دیگری که «منزه» هستند و «رسالت رستگاری» را بعهده دارند، می سپارد. رهبران پوپولیست کسانی هستند که «ایدئولوژی پاک» را تدوین نموده و پخش می کنند و خود را نجات دهنده توده محسوب میکنند. پوپولیسم از رهبر خود اسطوره می سازد و از ایدئولوژی خود «سیاست پاک و معجزه آسا» می سازد. به این ترتیب پوپولیسم توده طرفدار خود را مطیع می کند، کور می کند و برده می سازد. پوپولیسم به هر عوامفریبی و افسانه سازی دست می زند تا «خلق» در شیفتگی باقی بماند. جریانات پوپولیستی و عوام فریبانه هیجان های کاذب ایجاد می کنند تا به نتایج خاص خود دست یابند. برخی اوقات دروغ های بزرگ بیشتر باور آدمیان را به خود جلب می کند اگرچه صحت نداشته باشد. ایزوله کردن خبرها و مسخ و «الینه کردن» مغزها در رژیم های توتالیتر از روش های بکار گرفته شده اینگونه جریان هاست.
در جامعه شناسی دو واژه کلیدی وجود دارد: یکم، عوامگرایی یا همان پوپولیسم [Populisme] و دوم، عوام فریبی یا همان دماگوژی [Démagogie] که اغلب در یکدیگر درآمیخته و معنای ارگانیک تولید می کنند. عوامگرایان یا پوپولیست ها، جایگاه خود را در نقطه مقابل نخبگان حاکم و رسمی و مدافع حقوق و نیازهای توده مردم تعریف میکنند. آنها وعدههای کلی و مبهم میدهند، نهادها و ساختارهای موجود را زیر ضربه انتقاد میگیرند و ادعا میکنند که راه نجات مردم، تکیه بر اقدامات تودهای و حذف بوروکراسی و ساختارهای سنتی است. آنها همیشه یک دشمن بزرگ تعریف کردهاند، ساختارهای اداری را به چالش کشیده یا منحل کرده اند، اعتماد شهروندان به دمکراسی را به ناتوانی و نابودی کشانده اند و در نهایت به دروازههای فاشیسم رسیدهاند.
دماگوگ، عوام فریب یا مردم فریب کسی است که با وعدههای دروغ و شعارهای دروغین، لایه های بی اطلاع و کم فرهنگ و پایین جامعه یا افراد رمانتیک و احساساتی را شکار میکند. عوام فریبان اغلب همان پوپولیستها هستند که توده مردم و عوام و احساسات غیرعقلانی شهروندان را نشانه میگیرند. هدف این است که هر کس در ذهن خود، با لیدر عوام فریب بزرگ، احساس همراهی و همدلی کرده و خود را جزیی از یک جنبش عظیم ببیند. این لیدر افراد پیرو و کرنش گر می خواهد. اقتدارگرا با وعدههای غیر عملی، دروغهای گستاخانه، تحریف آمار و قلب حقایق میکوشد خود را منجی و نجات دهنده «خلق» معرفی کند. پوپولیست به جای ارائه استدلال، به سراغ ایجاد هیجان میرود و با حملات تند سیاسی، سعی میکند مخاطبان خود را مفتون اقتدار پوشالی اش کند. عوام فریب ها در طول تاریخ همیشه دزدانی بودهاند که با چراغ آمدهاند و در خیلی موارد به دیکتاتوری های سیاه و خونریز ختم میشوند.
پوپولیسم دارای سابقه تاریخی بوده و در اشکال مختلف وجود دارد. پوپولیسم چپ و پوپولیسم راست و پوپولیسم ناسیونالیستی و پوپولیسم دینی از جمله شکلهای پوپولیسم سیاسی می باشند. پوپولیسم چپ در استالینیسم و مائوئیسم و کاستریسم خود را نشان می دهد و بسیاری از چپ های ایران این پوپولیسم را بازتولید می کنند. پوپولیسم راست خود را در مک کارتیسم و پرونیسم و برلوسکونیسم بنمایش می گذارد. پوپولیسم ناسیونالیستی خود را در فاشیسم و نازیسم و لوپنیسم برجسته می کند. پوپولیسم دینی خود را در خمینیسم و اردوغانیسم تحقق می بخشد. همه این گفتمانها و سیاستها یک وجه مشترک دارند و آن عبارت از: یکم، تجلیل انبوه از «پائینی ها» و اینکه توده عامه دارای حقانیت است. دوم، نخبگان فاسد و بی اعتبار و خائن هستند و مدافع نظم موجوداند، و بالاخره سوم، رهبران نوعی دیگر لازم است، رهبران برتر و منزه پوپولیست، که نجات دهنده خلق و بیانگر حقیقت می باشند.
انتقاد بر پوپولیسم
پوپولیسم از «خلق» همچون یک کلیت میگوید. خلق کیست؟ این واژه برابر ملت، زحمتکش، طبقه کارگر، لایه های کشاورز، طبقه متوسط، بالائی ها و پائینی ها و یا کدام کلیت اجتماعی دیگر است؟ تعریف جامعه شناسانه «خلق» چیست؟ این تعریف در بینش پوپولیست ها سیال و متغییر است ولی همیشه راز دار است. در نقد بینش پوپولیستی باید گفت که از نظر جامعه شناسی، لایه ها و «توده» ها ثابت نیستند. اجتماع در برگیرنده لایه ها و طبقه های گوناگون بوده و آنها دارای منافع، فرهنگ ها، رفتارهای گروهی و فردی و مطالبات همسو و متضاد می باشند. هر یک از این گروهبندی های اجتماعی دارای حساسیت خاص و سلیقه و منش ویژه می باشد و مدام عامل تاثیر پذیری متقابل میان آنها عمل می کند. موقعیت هریک در رابطه با قدرت سیاسی و در رابطه با شرایط متفاوت کار و حرفه و زندگی و سرمایه اجتماعی و فرهنگی، تکان می خورد و امتیازات آنها را جا به جا می کند.
افزون بر آن، برخلاف ایدئولوژی پوپولیستی، آگاهی فرهنگی و شعور و اندیشه در یک نقطه تمرکز ندارد بلکه متناسب با سرمایه اجتماعی و تلاش های شخصیتی شکل می گیرند. بعلاوه، «خوبی و بدی» هم مختص یک گروه اجتماعی معیین نیست و در اساس این ارزش ها ذاتی نیستند بلکه متناسب بینش و شرایط افراد تنظیم می شوند. از نظر جامعه شناسی با تغییر در تناسب قوا، قدرت سیاسی و هر یک از لایه های اجتماعی تلاش دارند تا خود را «برتر» و «مشروع» معرفی کنند حال آنکه «برتری ارزشی» و «مشروعیت» هرگز واقعیت عینی ندارد.
پوپولیسم «خلق» را منشا روشنایی میداند حال آنکه هیچ بخشی از جامعه حامل «نور و روشنایی» نیست. گروهبندی های محروم جامعه در شرایط دشوار اجتماعی بسر می برند ولی بسیاری از آنها در بی دانشی و در کجراه و حتا سیاست مرتجعانه قرار می گیرند. جایگاه محروم آنها تضمینی برای حقانیت و مشروعیت نمی باشد. پوپولیسم سازنده مقوله «کلی»، خلق خوب و توده زحمتکش تاریخساز و پرولتاریای نجات دهنده بشریت است. پوپولیسم اسطوره ساز است. از نظر پوپولیست ها بالائی ها همه فاسد و بد هستند و پائینی ها همه خوب و محق می باشند. این روش کلی سازی چون از بررسی علمی واقعیت دور است و دارای شیفتگی احساسی و ایدئولوژیکی است، بناگز جعل کننده و افسانه ساز است. پوپولیسم دارای نوعی روانپریشی اجتماعی است که پدیده ها را جابجا میکند و ارزش آنها را مطابق فانتاسم های روانی و سیاسی خود تنظیم می کند و امور مورد انتقاد را یکپارچه و برای همیشه زشت جلوه می دهد و توده خلق را به یک پدیده اسطوره وار و غیر واقعی تبدیل می کند. این روانپریشی با ذهنی گرایایی شدید و ناتوانی عقلانی و توهم بالا خود را مشخص می سازد.
برای پوپولیسم فساد در یک نقطه تمرکز یافته است. حال آنکه فساد و نادانی در تمامی بدنه اجتماع موجود است. تحلیل علمی نشان میدهد که آگاهی فرهنگی در طبقه متوسط بیشتر مهیاست زیرا آنها از امتیازهای اقتصادی و «سرمایه اجتماعی» و از شبکه اجتماعی و روشنفکری تولیدکننده فرهنگ برخوردار می باشند ولی علیرغم این توان بخش های مهمی از آنان می توانند طعمه ایدئولوژی گردند. طبقه محروم نیز دارای ضربه پذیری بیشتری است. استثمار یک طبقه، یک اقتصاد برتر و مشروعیت فرهنگی نمی آفریند و فقط یک مشخصه مدل اقتصادی و یک آسیب اجتماعی می باشد. در الگوی اقتصادی و اجتماعی موجود بسیاری از انسانها بشکل «گله» عمل می کنند و از اندیشه و تفکر مستقل و انتقادی برخوردار نیستند. توده های طرفدار هیتلر و استالین با جان و دل برای آنها تلاش می کردند. در ایران «امت» و نخبگان روشنفکر بدنبال خمینی بسیج شدند. در چنین شرایطی توده های خرافه زده و مسخ شده توسط ایدئولوژی اسلامی قرآنی، فکر نمی کنند و شیعه گری هرگونه اندیشه خردگرا را از آنها دور کرده است. توده های بسیاری از کارگران و کشاورزان، طرفدار و شیفته خمینی و احمدی نژاد بودند. فقدان درک عمیق توده و وابستگی آنها به درآمد نازل در زندگی روزمره و نبود سرمایه اجتماعی و فرهنگی و تقدیرگرایی دینی، آنها را مطیع قدرت حاکم یا مطیع و شیفته رهبر دینی و حزبی میسازد.
پوپولیسم در سیاست و انتخابات
پوپولیسم آسیب فکری جهانی است. اندیشه مدرنیته با تمام نیرومندی اش هرگز قادر نیست انسان را از ایدئولوژی گرایی و روانپریشی فکری دور کند. اندیشه خردگرا مدام زیر فشار هیجان و احساس و فانتاسم و سودبری، عقب می نشیند. دنیای اقتصاد و محاسبات، زیر فشار یاس و سرخوردگی اجتماعی و هیجانات روانی در تشتت و بحران است. گسیختگی جهان، فقر و محرومیت، تهاجم اسلامگرایی علیه مدرنیته، جنگ های برتری طلبانه ویرانگر، خرابی های زیست محیطی، بیماری های روانی، ناامنی و هراس از آینده ناروشن، لایه های اجتماعی شکننده را مچاله میکند و آنها را بدامن پوپولیسم راست و چپ پرتاب می کند. انتخابات در ایران، آمریکا، اروپا و فرانسه نمونه تجلی پوپولیسم در دوران کنونی است. شخصیت سیاسی احمدی نژاد، ترامپ، چاوز، ملانشون، مارین لوپن، از جمله سمبلهای پوپولیسم سیاسی می باشند.
بازیگران سیاسی در جستجوی توده رای دهنده هستند. چگونه می توان این توده را در بازار انتخابات جلب و جذب کرد؟ ویژگی پوپولیسم در ایدئولوژیک بودن آن و «خلق» سازی اوست. «خلق» بازار پوپولیسم است. در میدان مسابقه، رقیبان فراوانند و باید سیاستی انتخاب کرد که بیشترین شیفتگی را بوجود می آورد. آن روانشناسی بازاریابی مجذوب کننده ای جالب است که توده را بسیج می کند و به اطاعت روانی می کشاند. دروغ، تبلیغ غلوآمیز، شعارتهییجی، حمله به رقیب، خشونت کلامی، آمارهای بی اساس، تعرض به روزنامه نگار، شگردهای فریبنده در رسانه های دیداری، قهرمان سازی، قربانی نمایی، شهیدنمایی، و غیره از جمله تاکتیک های غلبه بر اذهان است. ترامپ، لوپن، ملانشون، احمدی نژاد، قالیباف، از جمله مجریان این سیاست هستند.
در دوران اخیر در دوره انتخابات ریاست جمهوری فرانسه دو جریان پوپولیستی چپ (ملانشون) و راست افراطی (لوپن) دو خطر بزرگ برای دمکراسی را تشکیل می دادند و البته این دو خطر در جامعه بازهم عمل خواهد کرد. لوپنیسم سابقه پنجاه ساله دارد. این جریان با استعمار فرانسه در الجزایر پا میگیرد، از نازیسم الهام می گیرد و وجود مهاجران عرب تبار و تروریسم اسلامی موضوع تبلیغاتی این پوپولیسم می گردد. پوپولیسم چپ «ملانشونیسم» تاریخ دیگری دارد. ملانشون در گذشته تمایل اصلی اش تروتسکیستی بود ولی به سوسیال دمکراسی پیوست. در سالهای هفتاد میلادی، فرانسوا میتران که طرفدار مندس فرانس بود لیدر سوسیالیستها بشمار می آمد و با تدبیر خویش کمونیست ها را به درون جبهه مشترک چپ کشاند و سپس کمونیستها را به ناتوانی کامل کشاند و بالاخره در ابتدای سالهای هشتاد میلادی رئیس جمهور شد. این حزب دارای گرایش های سیاسی متفاوت بود. «میشل روکار» مخالف میتران بود و جریان رفرمیستی را تشکیل میداد. پس از مرگ میتران ملانشون چند بار «میشل روکار» را «چپ شل» توصیف نموده است و خود را نماینده رادیکال معرفی می کند. ملانشون در ذهنیت مارکسیستی باقی ماند و دارای جاه طلبی شخصی نیرومند بود. او وزیر و سناتور و نماینده پارلمان اروپا شد و از آنجا که گرایش های حزبی راه را بر او تنگ کرده بودند از حزب سوسیالیست جدا می شود. او کسب قدرت را در بیرون حزب سوسیالیست ممکن دانست. ملانشون تروتسکیست و سوسیالیست بود و برای تقویت خود به کمونیست های استالینی نزدیک شد. همپیمان او، کمونیستهای فرانسه که برای دوران استالین نوستالژی فراوان دارند، با شکست های متعدد خود در اجتماع فرانسه، در دوره اخیر به وحدت و هژمونی ملانشون تن دادند. ملانشون با ائتلاف با چپگرایان دیگر و افراد نوستالژیک کمونیسم و سوسیالیسم، وارد کارزار انتخاباتی ریاست جمهوری در فرانسه شد تا بتواند قدرت سیاسی را تصرف کند.
از آنجا که در فرانسه بخشی از چپ ایران که در گذشته طرفدار استالین و مائو و کاسترو بوده، در دوره اخیر پشت ملانشون جمع شده و از او حمایت می کند، بررسی ایدئولوژی ملانشون قابل توجه می باشد.
ایدئولوژی پوپولیستی ملانشون
ساختار گفتمان ملانشون چیست؟ ملانشون برآنست که همه نخبگان به منافع فرانسه پشت کرده اند و خلق فاقد نماینده واقعی است. ملانشون در پروپاگاند خود علیه ثروتمندان تبلیغ میکند و ادعا دارد تنها نماینده واقعی «خلق» است که خواستار حذف امتیازات «بالایی ها» میباشد. ملانشون مخالف اتحادیه اروپاست و خواهان مذاکره برای خروج از پول «یورو» کنونی و تمامی پیمان نامه های اروپا می باشد. او خواهان خروج از ناتو و صندوق پول بین المللی است زیرا معتقد است که همسوئی با آمریکا و ماندگاری در نظام لیبرالی به زیان فرانسه است. او طرفدار پیمان «آلیانس بولیوار» شاوز و کاسترو و چند کشورآمریکای مرکزی است و معتقد است که محور سیاست خارجی باید با روس ها تنظیم شود. حمله پیاپی به اروپا و نشان دادن آن بمثابه دشمن شگرد تبلیغاتی ملانشون شد تا توده خسته و مایوس و نوستالژیک دور او جمع شود. یادآوری باید کرد که ملانشون از سال ۲۰۰۸ تا امروز نماینده پارلمان اروپاست ولی هرگز به وظایف خود در پارلمان عمل نکرده زیرا بدان اعتقاد ندارد. البته در طول این سالها بعنوان نماینده پارلمان حقوق کلانی دریافت نمود. ملانشون همیشه از شفافیت برخوردار نیست ولی اگر دقت شود او طرفدار سیاست روسیه است. ملانشون معتقد به کنفرانسی است که تمام مرزها را از اقیانوس اتلانتیک تا کوههای اورال تعریف کند. این نوع سیاست بطور غیر مستقیم به نفع روسیه است. ملانشون برای برنامه دولتی اش ۲۷۳ میلیارد یورو در نظر گرفته، ولی می داند بودجه دولتی فرانسه هرگز کافی نیست بنابراین او از اروپا میخواهد تا اسکناس چاپ کند. البته سایر کشورها مخالف سیاست ملانشون بوده زیرا پول بدون پشتوانه اقتصاد را شکننده و تورمی میکند.
ملانشون گفتار چپگرای مورد پسند چپهای رومانتیک را دارد و خواهان انقلاب است و قول میدهد که جامعه او «بهشت برین» است. ملانشون شیفته کاسترو و چاوز میباشد و این شیفتگی را بارها در رسانه ها بطرز آشکار بیان کرده است. ملانشون از مبارزه کوبایی ها و کاسترو علیه آمریکا برای استقلال صحبت می کند ولی آگاهانه دیکتاتوری هفتاد ساله کاستریستی را فراموش می کند. او اعتراضی به وضع اسفبار حقوق بشر در کوبا نمی کند. در این کارزار ویژگی دیگر ملانشون جمع آوری مسلمانان به گرد خود بود و در تمام موضعگیری های او علیه تروریسم، از جانب او هرگز واژه اسلام و اسلامگرایی استفاده نمی شود. هنگامیکه از لائیسیته صحبت می کرد منظورش مقابله جوئی با کلیسا است. مسلمانان پیام او دریافت کرده و بخش بسیار مهمی از آنان در دور اول به او رای دادند. از ویژگی های پوپولیسم نشاندادن رسانه ها بعنوان دستگاه های مشکوک و غیرقابل اعتماد می باشد. هرگونه انتقاد به برنامه پوپولیستی و رهبر، بمثابه دلیل قطعی «خیانت روزنامه نگار» تلقی می شود. از جمله ویژگی های شخصی ملانشون، غلوکردن در وابستگی رسانه ها به «نظام»، برخورد تهاجی به مطبوعات، خشونت کلامی نسبت به روزنامه نگاران، نمایش کیش شخصیت در ملاقاتهای رسانه ای و تاکید بر اینکه روزنامه نگار بیسواد بوده و او برتر است.
پوپولیسم چپ با تعیین یک دورنمای خیالی دور در پی انست که واقعیت های اجتماعی کنونی را با فشار و زور درهم بشکند. اراده گرایی لیدر با برخورد تند با رقیبان و احساس برتری همراه است. سیاستمداران بزرگ باید دارای همت بلند باشند، ولی اراده گرایی فردی پوپولیستی از گونه دیگر است. در نقد برنامه ملانشون تعداد فراوانی از اقتصاددانان فرانسه موضع گرفتند و برنامه اقتصادی او و خروج از اروپا را بزیان بنگاههای فرانسوی قلمداد نمودند. بزرگترین سندیکای کارگری فرانسه «کنفدراسیون دمکراتیک کار» بینش او را یک «بینش توتالیتر» ارزیابی نمود.
علیرغم این خصوصیات بخشی از جامعه شیفته او شد زیرا او تاریخ خود را می داند و سخنور قوی و عوامفریب است. البته قدرت کلامی او برای تسلط برذهنیت ساده گرا حربه نیرومندی است ولی این قدرت بیان پیوسته با شفافیت مضمون همراه نیست. پوپولیسم بیماری خطرناکی بشمار میاید و در همه جا نفوذ می کند. در انتخابات دور اول فرانسه، ذهن توده و همچنین ذهنیت ایدئولوژیک بخشی از کارمندان دولتی و روشنفکران چپگرای نوستالژیک و ذهنیت احساس گرای بخشی از جوانان به مسیر ملانشونیسم کشیده شدند.
البته ملانشون نوعی چپ افراطی است و چپ سوسیالیستی و اکولوژیستها مخالف اوهستند و در تجربه دور اول بخش مهمی از روشنفکران در برابر افکار ضداروپایی او و الگوی کاستریستی او ایستادند. روشن است که راست افراطی مارین لوپن یک خطر جدی و مهلک برای فرانسه و اروپاست. ولی تاکید من بر پوپولیسم ملانشون افراط گرا بخاطر مواضع بخشی از چپ ایران است که شیفته دیکتاتوری و پوپولیسم چپ است. بسیاری از چپهای ایران رهبرانی مانند ملانشون را نجات دهنده اروپا و دنیا می دانند و آنها را کلید مبارزه علیه لیبرالیسم جهانی قلمداد می کنند. حال آنکه داستان ملانشون یک قصه بلندپروازی ها و جاه طلبی های شخصی است. ملانشون در تبلیغ تلویریونی میگفت مطمئن باشید روزهای خوش و طعم خوشبختی از راه میرسد و او خود را رفیق و همکار بی مانند نشان می داد. ولی کسانی که درک عمیق از پوپولیسم او دارند می دانستند که واقعیت شخصیتی او چیز دیگری است. در تمام روند دور اول انتخابات، سیاست او در قبال کمونیستها تحمیل خود بود و البته کمونیستهای فرانسه تن دادند. برخورد به سوسیالیستها بر اساس تحقیر آنان بود و فشار بر آنان که زیر پرچم شخصی او باید گرد آیند. در همان دور اول حمله اصلی ملانشون و همراهان او نه علیه مارین لوپن بلکه فشار تبلیغاتی او روی چپ سوسیالیستی بود. ملانشون در پی تخریب حزب سوسیالیست بود تا انحصار بازار چپ به دست او بیافتد.
در پایان دوره اول انتخابات ریاست جمهوری فرانسه با ۱۹ درصد آرا، ملانشون شکست خورد و دو نامزد اصلی، امانوئل مکرون و مارین لوپن، به دور دوم رسیدند. نماینده دمکراسی در برابر نماینده ناسیونالیسم شوینیستی راست افراطی قرار گرفت. تمام جمهوری خواهان صادق و نگران اعلام کردند تا شهروندان به مکرون رای دهند. ولی ملانشون که فاقد اتیک اخلاقی و شجاعت سیاسی بود حتا از دادن سفارش رای برای مکرون خودداری کرد. بعلاوه از آنجا که پس انتخابات ریاست جمهوری، انتخابات مجلس آغاز میشد، ملانشون بلافاصله دستور داد که هرجا همکاران قبلی اش، یعنی کمونیست ها، دارای نامزد برای مجلس هستند، در برابر آنها باید دیوار کشید. او فقط خواستار حمایت از کاندیداهای گروه خود شد. ملانشون اعلام کرد که خواستار حذف حزب سوسیالیست از میدان سیاست فرانسه است و افراد چپ فقط زیر پرچم او باید گردآیند. نارسیسم پاتولوژیک ملانشون دستور تخریب بخش های دیگر چپ را صادر کرد.
اقتدارگرایی و کیش شخصیت پرستی ملانشون برای بخش مهمی از جامعه فرانسه اعتماد شکن بود. نقد کیش شخصیت و عوامفریبی یک رهبر، یک تحلیل شخصیتی و سیاسی از یک فرد است. هیتلر و استالین و مائو به همین صورت بودند. این تحلیل روانشناختی است و مبتنی بر رفتار و کردار و گفتار این رهبر و خصوصیات او است. پوپولیسم ملانشون از ستایش «خلق» به ستایش شخص خود می رسد و این همان پایه دیکتاتوری است.
چپ پوپولیستی ایران در مسیر خطر
بسیاری از روشنفکران چپ ایران از استالین و مائو دور شدند ولی از الگوی روانی آنها گسست نکردند و به همین خاط بخش مهمی از روشنفکران و سیاسیون چپ ایرانی به حمایت از ملانشون پرداختند. برای این چپ مدلهای اقتدارگرا کمابیش اشتیاق برانگیز است. بسیاری از آنها انتقاد رادیکال و شفاف در نقد نظریه و پراتیک لنین و استالین و مائو و کاسترو ندارند و رفتارشان با نوستالژی و فقدان شجاعت درآمیخته است. بعنوان نمونه این چپ، درک پیش پاافتاده تئوری لنین در باره امپریالیسم را پایه استدلال خود قرار داده و مبارزه و بینش خود را برآن استوار می کند. این چپ تئوری حزب لنینی را ترک نکرده است. این چپ درک مکانیکی و استالینی از تاریخ را قبول دارد و شیفته برنامه ریزهای پنجساله دوران استالین است و دادگاههای مخوف استالینی را با قدرت افشا نمی کند. این چپ انقلاب «فرهنگی» مائو را نمونه برجسته «طبقاتی» نشان میدهد و سرشت سرکوبگر و توتالیتاریستی آنرا نمی فهمد. این چپ گواریسم بیان آزادی و انقلاب رهائیبخش می داند. این چپ در یک ایدئولوژی پوپولیستی فرورفته و «پرولتاریای» محبوب و افسانه ای خود را می پرستد.
این چپ هرچه را که بوی چپ و کمونیسم میدهد مورد ستایش قرار میدهد. در نگاه این افراد، واژه چپ کلید اصلی در ارزیابی همه پدیده ها می باشد. در این نگاه، «چپ» مقدس است، حتمن خوب است و دارای پاکی ذاتی است. به همین خاطر چپ از کاسترو و گوارا و چاوز و ملانشون حمایت میکند. این رهبران پوپولیست با گفتمان ایدئولوژیکی ضدآمریکایی به خود هویت می بخشیدند و در پی جذب متحدان بین المللی بودند. حزب کمونیست فرانسه نه تنها از چاوز و کاسترو پشتیبانی میکرد بلکه بعلاوه در زمان احمدی نژاد از او نیز حمایت می کرد زیرا برای آنان احمدی نژاد ضدامریکایی بود. این تمایل احساسی و پیش پاافتاده ضدآمریکایی که از منشا روسی و چینی است در سنت چپ ایران بسیار پایدار است. در این سنت ضدیت با آمریکا نشانه ترقی خواهی و انقلابیگری است. روشن است که تمام مبارزات علیه هر استعمار و سلطه طلبی یک امر حیاتی است. ولی ضدیت هیستریک با غرب و بویژه یا آمریکا نشانه یک احساس پاتولوژیک است. انتخابات فرانسه فرصت تازه ای بود تا چپ سنتی ایرانی و غیرایرانی مخالفت خود را علیه اروپا نشان دهد و هیجانات و شیفتگی ایدئولوژیک پوپولیستی خود را آشکارا عریان سازد.
بخش مهمی از چپ سنتی ایرانی با احساس پیش پاافتاده ضدآمریکایی و با هیجانات کاسریستی، در کارزار انتخاباتی فرانسه از ژان لوک ملانشون حمایت ایدئولوژیک کرد و او را نماینده «خلق» و سدی در برابر لیبرالیسم تلقی نمود. مارکسیسم کهنه گرای موجود در اعماق ذهنیت و روان، روشنفکر چپ ایرانی را بسیج کرد و چپ ایدئولوژیک مطمئن شد که به قهرمان خود دست یافته تا اروپا را از لیبرالیسم و بی عدالتی نجات دهد. لیدر اقتدارگرای چپ افراطی، ملانشون، با گفتارهای انقلابی و عوامفریبانه هوش عادی را ربود و افراد را به مبلغان خود تبدیل کرد. این روشنفکران چپ دیگر به آزادی فکر نمی کردند، دیگر به توتالیتاریسم تعرض نمی کردند بلکه بر عکس، مواضع طرفداری از کاسترو و چاوز آنها را نوازش میکرد. آری، بخشی از مخالفان جمهوری اسلام به کرنش در برابر فردی پرداختند که آرزوی اش الگوی کاسترو و چاوز، بود.
این روشنفکران ایرانی کیستند؟ یکم، روشنفکرانی که چپ مارکسیست بوده و هنوز نیز هستند و دست نخورده باقی مانده اند. دوم، روشنفکرانی که انتقاد به جلوه های ناهنجار استالینیسم کرده ولی به برش همه جانبه از مارکسیسم دگماتیک نرسیده اند. سوم، روشنفکرانی که از مارکسیسم ایدئولوژیک دور شده اند ولی در ناخودآگاه خود و برخی مواضع با گذشته مارکسیسم روسی و چینی خود پیوند دارند. چهارم، روشنفکرانی که علیرغم نقد ایدئولوژی مارکسیستی، بر نقد ساختارفکری استوار متکی نیستند و دستخوش سستی های موضعی و موسمی می شوند. بنابراین این روشنفکران و سیاسیون چپ ایرانی گوناگواند ولی در یک موضع به هم رسیدند و آن حمایت از نمایند پوپولیسم چپگرای فرانسه بود. چگونه میتوان به این چپ برای آزادی اعتماد کرد؟
بدون تردید ما از زاویه اکولوژیکی و مسئولیت اجتماعی و انسانی نمی توانیم در برابر بیعدالتی های ناشی از لیبرالیسم افسارگسیخته و فساد مالی و ویرانگری زیست محیطی در ایران و جهان خاموش باشیم. اقتصاد بازار با سیاست تعدیلی و تنظیم کننده باید همراه باشد. مکتب اقتصادی «رگولاسیون» و نیز اقتصاددانانی مانند «توما پیکتی»، «جوزف استیگلیتز» یا «آمارتیا سن» پیشنهادهای جذاب و نیرومند و معتبری مطرح ساخته اند. البته این امر کافی نیست زیرا مکانیسم تصمیم گیری کلان موجود نیست. ولی این حقیقت را فراموش نکنیم که جستجوی تعادل و عدالت اجتماعی نباید به قربانی نمودن ازادی منجر شود. خواست آزادی اساس کردار و اندیشه ما باید باشد. بسیاری از این چپ های سنتی در پشت انتقاد به لیبرالیسم جهانی، سوسیالیسم دولتی و اتوپیک را پنهان کرده اند و زمانی که فرصت دست دهد در دفاع از دیکتاتوری خلقی و پوپولیستی تردید نمی کنند. آنها به لیبرالها حمله می کنند تا از پوپولیستها و دیکتاتورهای «خوب»، دفاع کنند. چپ ایران هنوز متوجه نیست کسی که از چاوز و کاسترو حمایت میکند فقط دارای تمایل دیکتاتوری بوده و در ارزش های این فرد، حقوق بشر جایگاه رفیع و مرکزی ندارد. هفتاد سال دیکتاتوری کاسترو، چپ های پوپولیست را بدرد نمی آورد و به همین خاطر حمایت از ملانشون، یار کاسترو و چاوز، بشکل طبیعی میسر میگردد. دفاع از آزادی و دفاع از حقوق بشر در ایران به همان اندازه دارای اهمیت است که دفاع از حقوق بشر و ازادی در کوبای اسیر، مهم می باشد. کاستروها و آیت الله ها در یک جبهه می باشند، حال آنکه پوپولیستها این جبهه را به خوب و بد تبدیل می کنند. اینگونه موضع گیری در رابطه با ناسیونالیسم و ایدئولوژی پوپولیستی چپ قابل فهم است.
بهبودی نظام اقتصاد جهان با پوپولیسم چپ میسر نیست. کافی است اقتصاد رانتی و وامانده ونزوئلا، سیاست رانتی چاوز و بحران کنونی این کشور مورد مشاهده قرار گیرد. نتیجه اقتصاد رانتی احمدی نژاد یک سقوط وحشتناک بود. ضدیت ترامپ علیه سیاست محیط زیستی بیانگر یک فناتیسم لیبرالیستی است. طرحهای ضد اروپایی و اقتصادی ملانشون جز بحران اروپا و فرانسه نتیجه دیگری نمی توانست داشته باشد. اقتصاد پوپولیستها خطرناک است. بهبودی اقتصادی بطور اساسی با الگوی اکولوژیکی و انتقال مدل فسیلی به مدل انرژی های پاک و تغییرات تکنولوژیکی و محتوای کاملن تازه فعالیت شغلی و مدل توزیع ثروتی که آزادی را قربانی نمی کند، میسر است. چپ ایران به دیکتاتورهای چپ امتیاز میدهد و رهبران اقتدارگرا را حمایت می کند. بمعنای دیگر آنها آزادی انسان را مشروط به رشد و تسلط پوپولیستهای چپ می دانند. امری که ناممکن است. چپ ایران با بهانه مخالفت با لیبرالیسم علیه اروپا جبهه گیری می کند و خواهان تخریب آن می شود. حال آنکه تقویت دمکراسی در درون نهادهای تصمیم گیری اروپا نباید به نفی کل ساختمان اروپا بیانجامد. پوپولیسم راست افراطی اروپا در پی تخریب اروپاست و پوپولیسم ملانشون نیز دارای همین موضع می باشد. روشنفکران چپ ایران باید به روند تفکری انتقادی ادامه دهند و با تقویت فکری در زمینه یک اقتصاد اکولوژیکی و سکولاریسم مدرن و مبارزه آشکار با اسلام سیاسی و تعمیق نقد فرهنگی و فلسفی در مورد اسلام، استقلال اندیشه خود را حفظ کرده و توسعه دهند.
جلال ایجادی
جامعه شناس دانشگاه پاریس
منبع: گویا نیوز