رافائلا سیلوا |
چه کسی باورش میشد دختری از عمق فقر و خشونت شهر خدا برخیزد و طلای المپیک بگیرد؟
اما فقط خدا میداند که رافائلا این مقام را با چه زجر و مرارتی توانسته به دست بیاورد.
رافائلا برای کسب چنین موفقیتی موانع بسیاری را پشت سر گذاشته است. او در کودکی با پسرها جنگید. با پدر و مادرش جنگید. با محلهاش جنگید. با نداری و گرسنگی جنگید...
برخورد مردم با «رافائلا سیلوا» چیزی کاملاً متفاوت است. وقتی رافائلا چند وقت پیش بعد از بردن یک مدال طلای دیگر جهانی به طرف جمعیت رفت و شادی کرد، همه برایش بلند شدند و دست زدند. روی دست رافائلا نوشته شده بود: فقط خدا میداند من چقدر زجر کشیدم تا به اینجا رسیدم.
به گزارش ایسنا، روزنامه «ایران» افزوده است: برزیلیها خوب میدانند که منطقه «شهر خدا» چه جهنمی است! اسم «شهر خدا» که به میان میآید، تصویری جز خشونت و تیراندازی و ترس و اضطراب از ذهنها نمیگذرد. اما بعد از المپیک بود که نام این منطقه فقیرنشین در غرب شهر ریودوژانیرو در مرکز توجه رسانههای مختلف قرار گرفته است؛ نه به این دلیل که اخیراً در آنجا صحنه خونینی رقم خورده یا کسی جانش را از دست داده است (که این اتفاقات در این منطقه چیز تازهای نیست) بلکه به این دلیل که اینجا محل تولد زنی به نام رافائلا سیلوا است.
او ورزشکاری است که نخستین مدال طلای کاروان المپیک برزیل ۲۰۱۶ در ریودوژانیرو را کسب کرد. او نخستین زن برزیلی است که در طول تاریخ توانسته برای کشورش مدال طلای رشته جودو را بگیرد.
او ورزشکاری است که نخستین مدال طلای کاروان المپیک برزیل ۲۰۱۶ در ریودوژانیرو را کسب کرد. او نخستین زن برزیلی است که در طول تاریخ توانسته برای کشورش مدال طلای رشته جودو را بگیرد.
خانم سیلوا که ۲۵ ساله است در کنفرانسی خبری میگوید: «هیچ وقت فکر نمیکردم که بتوانم در رقابتهایی اینچنینی شرکت کنم. هیچ وقت فکر نمیکردم در مسابقات مهمی مثل المپیک حضور پیدا کنم! تازه به مدال هم برسم، مدال طلا.»
چه کسی باورش میشد دختری از عمق فقر و خشونت شهر خدا برخیزد و طلای المپیک بگیرد؟ اما فقط خدا میداند که رافائلا این مقام را با چه زجر و مرارتی توانسته به دست بیاورد. رافائلا برای کسب چنین موفقیتی موانع بسیاری را پشت سر گذاشته است. او در کودکی با پسرها جنگید. با پدر و مادرش جنگید. با محلهاش جنگید. با نداری و گرسنگی جنگید... . او با همهچیز جنگید تا بتواند به هدفی که در تمام زندگیاش داشت، برسد. فکر نکنید پدر و مادر رافائلا خیلی جدی بودند و برای دخترشان هدف و برنامهریزی خاصی داشتند. آنها تنها با این نیت او را به کلاس جودوی محل بردند و در آنجا ثبتنامش کردند که دخترشان کمی منظم شود و کمی هم آداب اجتماعی یاد بگیرد؛ ثبتنامی که زندگی او را تغییر داد و از او یک قهرمان بزرگ ملی ساخت.
حالا در منطقه شهر خدا، بسیاری از ساکنان با نگاه ویژهای به این دختر نگاه میکنند.آنها به رافائلا افتخار میکنند و او را مایه مباهات منطقهشان میدانند. محلهای که در تمام این سالها تنها گانگستر و قاچاقچی و آدمکش داشته و اهالیاش چیزی برای افتخار کردن نداشته اند! یکی از ساکنان قدیمی این منطقه به خبرنگار ما میگوید:
«روزهایی را یادم میآید که این دختر کوچک با بچههای دیگر تمرین جودو میکرد. او دختری پرتلاش بود که میشد از چشم هایش فهمید که هدف بلند در ذهن دارد. خوشحالم او را میبینم که به هدفش رسیده است.» او در حالی که روی ظرف کلوچههای دارچینی خودش را میپوشاند، ادامه میدهد: «او یک مبارز بود، یک جنگجوی واقعی. درست همین طوری که او را در مسابقات جهانی میبینید.»
«روزهایی را یادم میآید که این دختر کوچک با بچههای دیگر تمرین جودو میکرد. او دختری پرتلاش بود که میشد از چشم هایش فهمید که هدف بلند در ذهن دارد. خوشحالم او را میبینم که به هدفش رسیده است.» او در حالی که روی ظرف کلوچههای دارچینی خودش را میپوشاند، ادامه میدهد: «او یک مبارز بود، یک جنگجوی واقعی. درست همین طوری که او را در مسابقات جهانی میبینید.»
یکی از طرفداران او پس از کسب مدال طلای اخیر سیلوا گفت: «همه تاریخچه زندگی رافائلا را میدانند. ارزش مدالهای چنین زنی خیلی بیشتر از رقبای اوست. مدال او نشانه پیروزی مردم فقیر است. او به نماد امید در میان مردم فقیر برزیل تبدیل شده است.» بیرون خانه خردلی رنگی که سیلوا در آن زندگی کرده است، پدرش و چند نفر از آشنایانش ایستادهاند و با همسایهها و رهگذران صحبت میکنند. او با افتخار سرش را بالا میگیرد و از دختر قهرمانش صحبت میکند.
«او در این محله خطرناک به ورزش رو آورد. تلاش کرد و زحمت کشید. غر نزد و فقط کار کرد. حالا نتیجه زحماتش را میبیند. اگر هیچ یک از این مدالها را هم نمیآورد، باز هم برای من قهرمان بود. اما سکوی قهرمانی چیز دیگری است. به او افتخار میکنم.»
«او در این محله خطرناک به ورزش رو آورد. تلاش کرد و زحمت کشید. غر نزد و فقط کار کرد. حالا نتیجه زحماتش را میبیند. اگر هیچ یک از این مدالها را هم نمیآورد، باز هم برای من قهرمان بود. اما سکوی قهرمانی چیز دیگری است. به او افتخار میکنم.»
چهار سال پیش و در جریان بازیهای المپیک لندن، او نادانسته و به دلیل حرکتی غیرقانونی از دور مسابقات کنار گذاشته شد. اتفاقی که باعث شد مورد هجوم طیف وسیعی از هموطنانش قرار بگیرد. او به خاطر رنگ پوستش دشنامهای زیادی را به جان خرید. حتی عده زیادی او را «میمون» صدا زدند، اما خانم سیلوا عقب نشینی نکرد، نترسید و مأیوس نشد و همچنان تلاش کرد.
پدرش با یادآوری آن روزهای تلخ میگوید: «او برای سه ماه از همه چیز دست کشید. حتی یک روز هم حاضر نشد به تمرین جودو بپردازد. دچار افسردگی شده بود و در معرض تسلیم شدن قرار داشت. اما به یک باره از جایش بلند شد. انگار نه انگار که اتفاقی افتاده! خدا را شکر که توانست از آن دوران سخت و طاقت فرسا خارج شود و دوباره به تمرین برگردد. زندگی در این جهنم از او دختری مقاوم ساخته است که مدام به او یادآوری میکند در برابر مشکلات باید مقاومت کند تا بتواند طعم شیرین پیروزی را بچشد.»
پس از ناکامی در المپیک لندن، سیلوا دوره افسردگی را پشت سر گذاشت و بعد توانست دوباره بذر امید را در دلش شکوفا کند. از سال ۲۰۱۳ به بعد او در چند مسابقه ملی و جهانی به مدالهای خوشرنگ رسید. او در مسابقات جهانی جودو در سال ۲۰۱۳ توانست مدل طلا را برای تیم ملی برزیل کسب کند.
اما خانم سیلوا چگونه وارد دنیای ورزش شد؟ یکی از مربیان پیشین تیم ملی جودو، آقای جرارلدو برناردس، سازمان مردم نهادی را در این منطقه از شهر بنا نهاد تا بتواند بچهها را در مسیر صحیحی هدایت کند و به بهبود این منطقه کمک کند. او در منطقه شهر خدا، کلاسهای جودو را راهاندازی کرد و سیلوا هم در کنار کودکان آماتور دیگر شروع به تمرین کرد.
حالا او خودش در این سازمان فعال است و به بچههایی مثل خودش جودو آموزش میدهد. بچهها با افتخار از او نام میبرند. ویتوریا ماتوس کوچک درباره او میگوید: «من او را دوست دارم، چون قیافه و شخصیتی محکم دارد. من میخواهم روزی شبیه رافائلا بشوم. من میخواهم قهرمان باشم.»
حالا او خودش در این سازمان فعال است و به بچههایی مثل خودش جودو آموزش میدهد. بچهها با افتخار از او نام میبرند. ویتوریا ماتوس کوچک درباره او میگوید: «من او را دوست دارم، چون قیافه و شخصیتی محکم دارد. من میخواهم روزی شبیه رافائلا بشوم. من میخواهم قهرمان باشم.»
سیلوا میخواهد به بچههای منطقه شهر خدا کمک کند تا راهی درست را برای زندگی خود انتخاب کنند. «من همیشه دنبال رؤیاهایم بودم. من همیشه برای زندگیام هدف داشتم. من میخواستم بهعنوان یک رنگین پوست خودم را ثابت کنم؛ به خودم، به مردم دور و برم و به کشورم. فکر میکنم میتوانم اینجا به کمک بچههای فقیر بیایم. میتوانم از آنها حمایت کنم. بچههایی که به خاطر رنگ پوستشان و سیاه بودن مورد تمسخر قرار میگیرند و آزار میبینند. بچههایی که از رنگین پوست بودن خجالت میکشند. میخواهم به آنها یاد بدهم که امیدوار باشند و هیچ گاه امیدشان را از دست ندهند. میخواهم به آنها مقاومت کردن و سختکوشی را یاد بدهم.
میخواهم به آنها بگویم که میتوانند از دل محلهای پر از خشونت، چون ققنوسی بیرون بیایند و افتخار کشورشان شوند. آنها از پنج سالگی برای ورزش کردن به اینجا میآیند و جودو کار میکنند. هدف اصلی سرگرم شدن و ورزش کردن آنهاست تا انسانهایی سالم باشند. اگر علاقه و استعداد و مهمتر از همه پشتکار داشته باشند، میتوانند این مسیر را طی کنند و به آرزوهایشان برسند. میخواهم برای آنها الگوی خوبی باشم تا بتوانند برای رسیدن به رؤیاهایشان در منطقه شهر خدا تلاش کنند.»
میخواهم به آنها بگویم که میتوانند از دل محلهای پر از خشونت، چون ققنوسی بیرون بیایند و افتخار کشورشان شوند. آنها از پنج سالگی برای ورزش کردن به اینجا میآیند و جودو کار میکنند. هدف اصلی سرگرم شدن و ورزش کردن آنهاست تا انسانهایی سالم باشند. اگر علاقه و استعداد و مهمتر از همه پشتکار داشته باشند، میتوانند این مسیر را طی کنند و به آرزوهایشان برسند. میخواهم برای آنها الگوی خوبی باشم تا بتوانند برای رسیدن به رؤیاهایشان در منطقه شهر خدا تلاش کنند.»
درالمپیک ریودوژانیرو، وقتی رافائلا سیلوا روی سکوی قهرمانی ایستاد و مدال طلا را بر گردنش آویختند، با شنیدن سرود ملی کشورش، اشک از چشمهایش جاری شد. همراه با او میلیونها برزیلی نیز گریه کردند. او بالاخره پس از سالها درد و رنج به حقش رسیده بود. اینها اشکهای درد بودند، اشکهای تلاشهای شبانهروزی و اشکهای سپاسگزاری از شهری بود که به او زندگی بخشیده بود. اینها اشکهای موفقیت قهرمان برزیل بود.
خبرگزاری ایسنا
خبرگزاری ایسنا