پاییز با نام شجریان آغاز شد، که زادروش بود و مهرماه به نامش از نیمه گذشت، وقتی که رفت. چنین بود که وقتی هفته تمام شد، به جز کیهان که همیشه نغمه ناساز میزند، تمامی روزنامههای کشور با تصویر سلطان آواز ایران، از درگذشت او خبر دادند. نه فقط از آن رو که خوش آواز بود و نگهبان موسیقی ملی، بل از آن جا که سی سال انعکاس صدای مردم بود، و صدایش جان آشنای مردم. از میان رفتگانی که در این سالیان، با زاری مردم عزادار بدرقه شدند، کسی مقام محمدرضا شجریان را نیافت، مگر آنان که حکومت و دولت هم با همه توش توان، نوحهخوان و عزادارشان بودند.
اما در زیر پوست هفته، همچنان کرونا و مبتلایانش، و افزایش تعداد کشتگان غم پرور بود، همچنان هنر و فرهنگ، زیر دست و پای ویروس جهانسوز افتاده. و شهرنشینان در عذابی الیم که فقط به موهبت اینترنت و دنیای مجازی، تحمل پذیر میشد. و مانند آخر هفتهای که گذشت، باز چون فرصت پدید آمد - هزاران شهرنشین، عزا و جشن را یکسان گرفته، بیاعتنا به هشدارها، سر به کوه و دشت گذاشتند، رو به شمال. جریمهها و تهدیدها چه اثر دارد بر آنها که برای گریز از تنهایی، خطر ویروس مرگزا را نادیده میگیرند.
تئاترها تعطیل شدند و فریاد اهل نمایش بلند شد، همانها که کارشان به هزار هزینه و زحمت آماده بود و بلیتها فروخته، اما باز ناگهان فرمان رسید که نه. بازیگران "در انتظار گو" نمایشی که با استقبال مردم روبرو شده بود، برای سومین بار به فرمان دولت گریمها را پاک کردند و دلخور، به خانه برگشتند. عجب نبود که فریاد بازیگر استراگون بلند شد که "فقط تیاتر تعطیل باشد، چرا کافهها بازند یا استادیومهای ورزشی، چرا جادهها چنین در شلوغیاند."
شجریان و جایگاهش
با دیدن فیلمی که در آن بزرگمهر حسین پور مشغول کشیدن تصویری است با دور تند که در آن محمدرضا شجریان دست در گردن فردوسی است، آن سوتر مهدی اخوان ثالث رقصکنان به استقبال آمده، مهدی یزدانی خرم در کانال تلگرام خود نوشت: "بیست و چهار ساعت از خبر پرواز محمدرضا شجریان گذشته و هر دم حیرتام افزون میشود. از کلماتِ خوشنقشی که نثارش میشوند تا بوسههایی که نثارِ صدایاش، همینطور نمایشِ مضحک به بهانهی کنترل مردم که حتا نمیخواهم بابتاش عصبانی شوم."
به نوشته این قصهنویس صاحب سبک: همینطور که بزرگمهر (حسین پور) نقش مردِ تاریخساز را بر بوم میکشد، مطمئن شدهام هیچ قدرتی نمیتواند جانهای روشنی چون شجریان را محدود کند.
صادق زیباکلام، شجریان را همانند تختی دانست و در مقالهای در شرق نوشت: وقتی ۶۰ سال پیش در بوئینزهرا زلزله همه چیز را نابود کرد، غلامرضا تختی پشت یک وانت در خیابانهای تهران راه افتاد و یکتنه چندین برابر جمعیت شیروخورشید برای مصیبتدیدگان آن خطه، کمکهای مردمی جمع کرد. آیا اگر همه تیم ملی کشتی ایران آن روز جمع شده بودند، ممکن بود یک صدم تختی بتوانند کمک مردمی کسب کنند؟
به نظر این استاد دانشگاه: وقتی تختی وارد سالن میشد، سالن منفجر میشد. همان احساسی که مردم نسبت به محمدرضا شجریان پیدا کرده بودند. او هم در زلزله بم که آن خطه را سیاهپوش کرد، برای ساختن آن همه کار کرد. همینها بود که وقتی مرغ سحر را ترنم میکرد، قیامت به پا میشد. برای تختیشدن، برای محمدرضا شجریان شدن، داشتههای دیگری باید؛ باید دلی پاک و صاف داشت، باید با مردم صادق بود و آنان را دوست داشت، با غم ملت اشک ریخت و با شادی آنها به وجد آمد.
محمد بهشتی در رثای شجریان نوشت: او ضمن قرار داشتن بر ریشههای تنومند فرهنگ ایرانی معاصر بود و بر معاصر بودن تاکید داشت. همین هم سبب میشد که صدایش صدای حال ما باشد. در اینکه فردوسی و مولانا و حافظ بزرگ بودند، شک نیست ولی هر زمان باید کسانی باشند که بزرگ باشند و از اهالی امروز. چنین کسانی میشوند آیینه تمامقدی که ایرانیان در آن چهره خود را میبینند و بجا میآورند. چیزی که دوستداشتنی است.
به نوشته این هنرشناس: معاصر بودن درس بزرگ شجریان به همه آنهایی است که سینه به سینه حافظان این تسلسلند؛ کسانی که آواز گرم او را در سینه دارند و وقتی میخوانند حس میکنیم جغرافیایی به وسعت ایران و تاریخی به درازای چند هزاره همین امروز ما را مخاطب قرار داده است.
چند روزنامه شعری را که محمدرضا شفیعی کدکنی، استاد ادبیات دانشگاه تهران و شاعر، در وصف هماستانی خود محمدرضا شجریان ساخته بود، در صفحه اول خود آوردهاند. در بخشی از این قطعه زیبا شفیعی که شجریان دو قطعه از اشعارش به آواز خوانده است آمده:
صدای توست جادهای، که میرود که میرود
به باغ اشتیاق جان، وزان سحر برآورد
بخوان که از صدای تو، در آسمانِ باغ ما
هزار قمری جوان، دوباره پر برآورد
سفیرِ شادی وطن، صفیر نغمههای توست
بخوان که از صدای تو، سپیده سر برآورد