به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



جمعه، اسفند ۰۶، ۱۴۰۰

پوتین، شمشیربازی که شمشیرسازی نمی‌داند، صلاح‌الدین خدیو

همانگونه که قابل پیش بینی بود، سرانجام ولادیمیر پوتین ماشه را چکاند، نه علیه اوکراین بلکه علیه نظم بین المللی که در فردای سقوط دیوار برلین در نوامبر ۱۹۸۹ بوجود آمد.

نظام بین المللی به عنوان ساختاری که پایداری و پدیداری آن مولود تعادل قوای جهانی و منطق‌های پیچیده ناشی از آن است، به هیچ وجه پدیده‌ای ایستا و راکد نیست. بلکه در بازه‌های زمانی گوناگون و تحت تاثیر پویایی‌هایی نظیر انفلابات علمی، اقتصادی، اجتماعی و اتفاقات غیر قابل پیش بینی دگرگون می‌شود.


از قضا دیشب نطق و زبان بدن پوتین، به بهترین وجه این تمنا را هویدا می‌ساخت. وی به تلویح و تصریح خواهان بازنویسی نتیجه پایانی جنگ سرد و تبدیل وضعیت روسیه از بازنده به برنده و یا دستکم “مساوی” و در نظر گرفتن کشورش به عنوان قدرتی جهانی بود.


جنگ افروزی و توسعه‌طلبی غیرمتعارف پوتین ممکن است دلایل و محرک‌های مختلفی داشته باشد: از دلایل روان شناختی عمیق نظیر کمبود اعتماد به نفس و احساس دست کم گرفته شدن کشورش در محیط بین المللی گرفته تا سودای کسب مشروعیت داخلی از رهگذر ایجاد بحران‌های خارجی و دمیدن در شور وطن‌پرستی.


به‌ویژه در زمانی که کارنامه اقتصادی درخشانی ندارد و معدلش در درس دمکراسی هم به شدت پایین آمده است.


در کنار این‌ها پوتین نگاهش به تغییر چشم‌انداز استراتژیک بین‌المللی و کسب فرصت از آن هم هست. مقصود تمرکز آمریکا روی مهار چین و خروج نیروهایش از اروپا و خاورمیانه و افزایش شکاف میان دو سوی آتلانتیک و فرسایش تدریجی نهادهایی چون ناتو و اتحادیه اروپاست که به‌وضوح خروجی آن ضعف بی‌سابقه قدرت‌های غربی در هشتاد سال گذشته است.


چشم‌انداز پیش گفته تا جایی دگرگون شده که معادله اتحاد چین و آمریکا به قصد مهار روسیه شوروی که درست نیم قرن پیش تکوین یافت، امروز به وحدت محتاطانه چین و روسیه علیه آمریکا تبدیل شده است. در این زمینه احتمالا کرملین روی حمایت اقتصادی پکن برای مقابله با غرب حساب کرده است. می‌گویم “محتاطانه”، چون چین هم دستور کار خود را برای بازنویسی نظم جهانی دارد و علیرغم برخی اشتراک نظرها با مسکو، اما نقش اول را برای خود تعریف کرده و روسیه را بیشتر چون متحدی تاکتیکی و موقت می‌بیند.


در این که بحران اوکراین لحظه‌ای تاریخی و نقطه عطفی در روابط بین‌الملل و شورشی علیه ساختارهای امنیتی پس از جنگ سرد است، شکی نیست. اما در این که روسیه بتواند به تمام مقاصد خویش برسد و از جمله دوباره به قدرتی جهانی تبدیل شود، تردیدهای جدی وجود دارد.


روسیه پس از ۱۹۴۵ هم موفق شد به یک غول نظامی تبدیل شود، در حالیکه از لحاظ اقتصادی کشوری محروم و فقیر بود و سرانجام چهل سال بعد بدون شلیک یک گلوله و صرفا بر اثر گرسنگی سقوط کرد.


ظاهرا پوتین می‌خواهد دوباره این تجربه را تکرار کند، بدون آن که از آن درس بگیرد. اقتصاد روسیه همچنان کوچک و در تراز کشوری متوسط مانند اسپانیا است و اگر بهای بالای نفت و گاز نباشد، واقعا حرفی برای گفتن ندارد.


روشن است که قدرت اقتصادی به تنهایی تعیین کننده توان نظامی و کارایی ارتش‌ها در میدان نبرد نیست و این اصل درباره مکانیزه‌ترین نبرد‌های تاریخ هم صدق می‌کند.


اما تجربه جنگ‌های بزرگ و ظهور و سقوط امپراتوری‌ها نشان داده که جنگ پدیده‌ای مجرد و انتزاعی نیست و پیوندهای تنگاتنگی با دو مقوله اقتصاد و سیاست دارد.


کلاوزویتس نظریه‌پرداز جنگ در این زمینه می‌گوید: هنر شمشیربازی (همانند هنر جنگ) احتیاج به مهارت و تجربه و شجاعت دارد. اما اگر شمشیرباز، شمشیرهای موجود خود را از دست بدهد، طبعا از هنر و مهارت و شجاعتش بهره‌ای نبرده و شکست می‌خورد. این جاست که می‌توان گفت برنده واقعی جنگ‌ها شمشیرسازانند نه شمشیربازان. به جرات می‌توان گفت این پند قرن نوزدهمی در دنیای امروز که اقتصاد در کانون آن قرار دارد، کاربردی‌تر از گذشته است.


آقای پوتین با داشتن سوابق جاسوسی و امنیتی و داشتن نوستالژی ابرقدرتی، حتما شمشیرباز خوبی هست، اما با داشتن رتبه ۱۳ در رده بندی اندازه اقتصادهای جهان و تولید ناخالص ملی کوچک‌تر از کره و برزیل، قطعا شمشیرساز خوبی نیست. در جنگ‌های ترکیبی امروز ممکن است به مدد رسانه و پروپاگاندا و غفلت نظامی رقبا بتوان پیروزی‌های مقطعی بدست آورد، اما در نهایت برنده اصلی اقتصاد است.


آلمان نازی و ژاپن در جنگ جهانی دوم ابتدا رقبا را مقهور آمادگی رزمی فوق العاده خود و عملیات‌های برق آسا نمودند، اما در نهایت مقهور تولید ناخالص ملی بزرگ تر آنها و تاثیر آن در افزایش درجه استقامت و پایداری جنگی آنها شدند.


اکنون هم چنین است: نظامی‌گری و کشورگشایی روسیه با چرخ‌های چوبی اقتصاد عقب مانده آن، در گل و لای ناکارامدی و عدم توازن گیر می‌کند و سرنوشت امپراتوری تزاری و کمونیستی تکرار می‌شود.

ایران امروز