اوا اونتیوروس، بیبیسی
ولادیمیر پوتین روسها را متقاعد کرده که نمیشود او را کنار گذاشت و کسی را جانشینش کرد.
روسیه، در قرن بیست و یکم تنها ولادیمیر پوتین را به عنوان رهبرش شناخته.
آقای پوتین ابتدا در سال ۱۹۹۹ نخست وزیر روسیه شد. پس از آن از سال۲۰۰۰ تا ۲۰۰۸ در پست رئیس جمهور روسیه خدمت کرد. در فاصله سالهای ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۲ که مجددا پست نخست وزیری راعهده دار شده بود، قانون اساسی را ترمیم کرد و دوره ریاست جمهوری را از ۴ سال به ۶ سال افزایش داد. از سال ۲۰۱۲ تا کنون، او مجددا پست ریاست جمهوری را عهده دار بوده.
هیچ رهبر دیگری در یک چنین مدت طولانی بر روسیه حکومت نکرده نه حتی ژوزف استالین.
اکنون به نظر میرسد آقای پوتین برای چهارمین بار در انتخابات ریاست جمهوری پیروز خواهد شد و تا سال ۲۰۲۴ بر روسیه حکومت خواهد کرد.
لحظات مهمی که مسیر سیاسی پوتین را هموار کردند کدامند؟
"مسکو سکوت کرد"
سالهای پایانی جنگ سرد زمانی بود که شخصیت آقای ولادیمیر پوتین شکل میگرفت.
در زمان انقلاب ۱۹۸۹ او یک مامور رده پایین کگب (کمیته امنیت داخلی شوروی سابق) بود که در درسدن در آلمان شرقی کمونیست خدمت میکرد.
انقلاب ۱۹۸۹ که ولادیمیر پوتین را غافلگیر کرده بود دو اثر همیشگی رویش گذاشت:
- ترس از شورشهای مردمی پس از مشاهده تظاهرات جمعی که به فرو ریختن دیوار برلین و پرده آهنین منجر شد
- انزجار از خلأ قدرت در مسکو به دنبال فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی
شخص پوتین شرح داده که چگونه وقتی در دسامبر ۱۹۸۹، مرکز ک گ ب در درسدن، توسط گروهی اوباش محاصره شده بود، درخواست کمک کرده بود.
شده بود.
به همین جهت او شخصا از جانب کرملین تصمیم گرفت و شروع به از بین بردن گزارشهایی کرد که موجب گرفتاری میشد.
ولادیمیر پوتین در کتابی به نام "اولین شخص" که مجموعهای از مصاحبههای او است مینویسد: من خودم مقدار زیادی از مدارک را سوزاندم. مدارکی که سوزاندیم آنقدر زیاد بود که کوره ترکید."
بوریس رایشاوستر، یک آلمانی که زندگی نامه آقای پوتین را نوشته میگوید: "اگر پوتین دورهای را در آلمان شرقی نگذرانده بود، الان ما یک پوتین و یک روسیه متفاوت داشتیم."
از فردی گمنام تا شخصیتی کلیدی در دومین شهر بزرگ روسیه
پس از بازگشت پوتین به زادگاهش لنینگراد ( که اندکی بعد نام قدیمیاش سن پترزبورگ، را باز یافت) در ظرف مدت بسیار کوتاهی او شخص مورد اعتماد شهردار جدید شد.
به گفته کسانی که از گذشته آقای پوتین مطلع هستند هنگامی که او به آناتولی سوبچک، استاد قدیمی دانشکدهاش برخورد کرد هنوز از ک گ ب، حقوق میگرفت.
معلوم نیست به چه دلیل شهردار لنینگراد که یک اصلاح طلب سیاسی بود و به اتفاق میخاییل گورباچف و بوریس یلتسین به فروپاشی شوروی کمک کرده بود، در میان کارمندان خود به یک مامور ک گ ب هم احتیاج داشت.
پوتین که در آلمان شرقی خدمت کرده بود جزو شبکهای از افرادی بود که اگر چه ممکن بود یاران قدیمی خود را از دست داده باشند، ولی در روسیه جدید هم امکان ترقی شخصی و سیاسی آنها کاملا وجود داشت.
تجربیات آقای پوتین در روسیه جدید مفید واقع شده بود. او دوستیهای قدیم را نگاه داشته و در عین حال تماسهای تازهای برقرار کرده و یاد گرفته بود چطور با مقررات تازه بازی کند. طولی نکشید که او معاون آقای سوبچک شد.
جلب توجه مسکو
پیشرفت کاری آقای پوتین ادامه داشت و حتی کنار گذاشته شدن آقای سوبچک مانع پیشرفت او نشد.
از زمانی که ولادیمیر پوتین در درسدن کار میکرد یاد گرفته بود چطور به طبقه نخبه راه پیدا کند.
نه تنها برکناری سوبچک به ضرر پوتین تمام نشد، بلکه او به مسکو رفت و پس از کار در اف اس بی (سرویس امنیت فدرال روسیه) که جانشین ک گ ب شده بود، پیشرفت کرد و سر از کاخ کرملین درآورد.
در آنموقع بوریس یلتسین به عنوان رئیس جمهور جدید فدراسیون روسیه خدمت میکرد و به دلیل ائتلاف با الیگارشها که در دوره انتقالی ثروت و نفوذ زیادی به دست آورده بودند توانست دست حزب کمونیست را کوتاه کند.
اکنون که برگزاری انتخابات دوباره به روسیه بازگشته بود، بوریس برزوفسکی که قدرت زیادی داشت به صورت یک طرفدار مهم بوریس یلتسین و با نفوذ بالا در افکار عمومی درآمده بود.
بوریس برزوفسکی با پوتین که نشان داده بود یک عامل موثر و با استعداد برای برقراری تماسهای ثمربخش است، رابطه نزدیکی پیدا کرد.
پوتین، این سیاستمدار تازه کار به سرعت راه ترقی را پیمود: در سال ۱۹۹۷ بوریس یلتسین او را معاون اداره ریاست جمهوری کرده و در سال ۱۹۹۹ او را به سمت نخست وزیر روسیه منصوب میکند.
ریاستجمهوری غیرمنتظره
به تدریج اشتباهات زیادی در رفتار بوریس یلتسین دیده شد و در ۳۱ دسامبر ۱۹۹۹ او به طور ناگهانی استعفا داد.
ولادیمیر پوتین که از حمایت بوریس برزوفسکی و الیگارشهای مهم برخوردار بود به سهولت جای یلتسین را با سمت کفیل ریاست جمهوری گرفت و در مارس ۲۰۰۰ با برگزاری انتخابات رسمی، به طور قانونی رئیس جمهور روسیه شد.
الیگارشها و اصلاح طلبان از رئیس جمهور جدیدشان راضی بودند: شخصی که از گمنامی بیرون آورده شده بود و به سهولت نفوذپذیر بود.
به نظر میرسید که آنها میتوانند روسیه جدید را همچنان قبضه کنند.
کنترل رسانهها
ظرف سه ماه پس از زمامداری، ولادیمیر پوتین کنترل رسانهها را در دست گرفت. این تصمیم مهمی بود که نتیجهاش حمله غافلگیرانه به الیگارشها و حامیان قدیمی کرملین بود.
این اقدام همچنین بیانگر شیوه حکومت آقای پوتین در آینده بود.
برای رئیس جمهور روسیه کنترل رسانهها منفعت دو جانبه داشت: دور کردن منتقدان قدرتمند از جایگاه بانفوذشان و کنترل گزارشات اخبار مربوط به جنگ چچن، حملات تروریستی مسکو، بیشتر نشان دادن میزان محبوبیت رئیس جمهور، بزرگ نمایی روسیه جدید و رهبرش و همچنین تعیین مشخصات دشمنان جدید دولت.
اولین ضربه از کنترل رسانهها به شبکه تلویزیون خبری مستقل ان تی وی وارد شد که ۱۰۰ میلیون نفر بیننده داشت و برنامههایش قابل دریافت در ۷۰ درصد خاک کشور بود.
ولی این آخرین ضربه نبود و کنترل دولتی رسانهها شدیدتر شد.
ساکنان ایالات روسیه تنها میتوانستند برنامههایی را که پوتین میخواهد، تماشا کننند: در حال حاضر سه هزار کانال تلویزیونی در روسیه است که بیشتر آنها از پخش اخبار به طور کلی صرفنظر میکنند، و اگر قرار باشد یک خبر سیاسی پخش شود دولت کاملا آن را کنترل میکند.
گرچه تعداد معدودی روزنامه نگار مستقل وجود دارد ولی آنها به حاشیه رانده میشوند، یا مانع پخش برنامههای آنها از رادیو و تلویزیون شده و یا به طرف اینترنت سوق داده میشوند.
کنار گذاشتن الیگارشهای ناراضی
آقای پوتین از نزدیک دیده بود که غولهای بازرگانی چه نفوذی بر بوریس یلتسین، رئیس جمهور سابق داشتند.
به همین جهت تصمیم گرفت قبل از این که آنها او را کنترل کنند، او آنها را کنترل کند.
الیگارشها بدون هیچ گونه مراسمی برکنار شدند از جمله برزوفسکی در سال ۲۰۰۰و میخائیل خودورکوفسکی در سال ۲۰۰۳.
شرکتهای بزرگ و تشکیلات بازرگانی متشکل از چند کمپانی، به تدریج به دست متحدان قابل اعتماد پوتین که بر حسب اوضاع تغییر موضع داده بودند، افتاد.
پیام به استانها: "با من در نیفتید"
در ادامه همین سیاست، ولادیمیر پوتین با انتصاب سیاستمداران معتمدش به عنوان فرماندار، به تدریج کنترل ۸۳ منطقه روسیه را در دست گرفت.
در سال ۲۰۰۴ پوتین انتخابات محلی برای تعیین فرماندار را حذف کرد.
در عوض او فهرستی از سه کاندیدا تهیه کرد و انتخاب فرماندار بعدی را به عهده قانونگذاران محل گذاشت.
منتقدان، پوتین را به "تعطیل کردن دموکراسی" متهم میکنند ولی این استراتژی کارگر واقع شده بود.
یکی از این موارد، انتصاب موفقیت آمیز رمضان قدیروف، به سمت رئیس جمهوری چچن در مارس ۲۰۰۷ است.
در پی موجی از تظاهرات طرفداران دموکراسی در سال ۲۰۱۲ برای مدت کوتاهی نظام انتخابات محلی بازگشت ولی تا آوریل ۲۰۱۳ آقای پوتین با یک قانون جدید محدود کننده، سیستم کنترل مستقیم را ابقا کرد.
لیبرالیسم، فقط جنبه اسمی دارد
در فاصله سال های ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۳ در مسکو و سایر شهرهای روسیه در تقاضا برای انتخابات سالم و اصلاحات دموکراتیک، یک رشته تظاهرات گسترده برگزار شد.
از دهه ۱۹۹۰ این بزرگترین تظاهرات اعتراضی در روسیه بود.
به دنبال "انقلابهای رنگین" در کشورهای همسایه روسیه و به دنبال آن بهار عربی، پوتین متوجه شد که افکار عمومی خواستار تغییر است.
او سرنگون شدن رهبران خودکامه در سایر نقاط را ، که یادآور خاطرات بد سال ۱۹۸۹ بود، با نگرانی مشاهده میکرد.
از نظر ولادیمیر پوتین این جنبشهای مردمی وسیلهای برای دولتهای غربی بود که به کشورهایی که در حقیقت حیاط خلوت روسیه بودند، رخنه کنند.
علاوه بر این، دوران بعد از انقلاب موجب هرج و مرج و ایجاد زمینه مساعدی برای رشد اسلامگرایی در شمال قفقاز شده بود. پوتین اجازه چنین کاری را نمیداد و لازم بود شیوه حکمرانیاش را تغییر دهد.
پوتین برای مدت کوتاهی به تجربههای لیبرال دست زد: خواستار تمرکززدایی شد و گفت مناطق روسیه باید کنترل بیشتری بر اقتصادشان داشته باشند. در آن دوره در هر سخنرانی او کلمه کلیدی "اصلاحات" گنجانده شده بود.
ولی عمر این دوره کوتاه بود و به محض رفع خطر، این استراتژی کنار گذاشته شد.
"روسیه من، روسیه شماست"
پوتین تا کنون از نظر کاردانی و اداره کشور، مدیر خوبی بوده و از نظر ایدئولوژی برای برنامههایش چارچوب خاصی داشته باشد.
او میخواهد با تلفیق ناسیونالیسم و قدرت نظامی، تصویر یک روسیه کبیر را به دست دهد.
بهترین جا برای شروع این نقشه ، این بود که تاریخ جنگ جهانی دوم را با تعصب و جهت گیری تعریف کنند.
نگرانیهای بعدی پوتینیسم، مربوط به زمان حال است: ایجاد یک هویت منسجم، یک روسیه سرسخت و با قدرت، با رهبری که به همان اندازه سرسخت و قوی است و تمام روسها را متحد کرده و در برابر فشارهای بینالمللی سر خم نخواهد کرد.
این روسیه قدرتمند که در مقابل قویتر از خودش میایستد، با همدردی با جنبشها و رهبران دست راستی مانند مارین لو پن در فرانسه و یا دونالد ترامپ، دولتهای غربی را با خود دشمن میکند.
در داخل روسیه، رسانههای تحت کنترل کرملین، نقش مهمی پیدا میکنند و این پیام را میرسانند که غرب دروغ میگوید و میخواهد پیمان ناتو را تا همسایگی روسیه گسترش دهد، این که روسیه از متحدانش حمایت میکند و کسی نمیتواند به روسیه بگوید چکار کند.
پوتین خودش را شخصی جلوه میدهد که مرد سرسختی است، یک نظامی تندرو است که با زبان متداول در پادگانهای ارتشی صحبت میکند.
در همین حال سیاستهای داخلی او هم محافظه کارانهتر شده. پوتین به کلیسای ارتدوکس نزدیکتر شده و در مخالفت با دگرباشان جنسیتی یا هر گونه نارضایتی لیبرال، موضع سختی چه از لحاظ قانونی و چه اخلاقی اختیار میکند.
آقای پوتین انتقاد از جریان اصلی را تحمل نمیکند: اقدام علیه دولت یعنی اقدام علیه سرزمین پدری، و کسانی که عمدا ملت را تضعیف میکنند نباید انتظار برخورد انعطاف پذیر داشته باشند.
در مارس ۲۰۱۲، دستگیری و محاکمه دو نفر از اعضای یک گروه موسیقی که علیه دولت شعار داده بودند، توجه بینالمللی را جلب کرد ولی این تنها یکی از موارد مشابه متعدد در سراسر روسیه بود.
کریمه، آماده برای اشغال
خلأ قدرت در اوکراین پس از انقلاب، یک فرصت عملی برای پوتین بود.
اشغال شبه جزیره کریمه در فوریه ۲۰۱۴، تا کنون بزرگترین پیروزی پوتین و موجب سرافکندگی غرب بوده است.
روسیه قدرت خود را نشان داده و در حالی که جهان عاجزانه فقط یک نظارهگر بوده بخشی از یک کشور همسایه را تصرف کرده. روسیه را نمیتوان متوقف کرد.
پوتین میداند که ممکن است روسیه به تنهایی نتواند جایگاه خود را در جهان تعیین کند، ولی همچنین به این نکته واقف است که این کشور برای این که راه خودش را بپیماید، لزومی ندارد مانند دوره جنگ سرد یک ابرقدرت واقعی باشد.
از این به بعد پوتین نحوه روابط روسیه با قدرتهای غربی را تعیین خواهد کرد.
اشغال کریمه به طور ناگهانی اتفاق نیفتاد. پوتین گسترش سیاسی روسیه را در کشورهای مستقلی که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی تاسیس شده بودند و روسیه هنوز آنها را منطقه طبیعی نفوذش میدانست، محک زده بود و در مناقشه گرجستان (۲۰۰۸) پیروزیهایی به دست آورده بود.
بهرهبرداری از سوریه: نقطه ضعف غرب
پوتین میداند که موقعی که به امور خارجی می رسد، غرب فاقد انسجام و یک سیاست واحد است.
او همچنین میداند چطور از این ضعف غرب به نفع خود استفاده کند.
مداخله روسیه در سوریه، یعنی حمایت از نیروهای بشار اسد، مانع پیشروی غرب شده و ابتکار عمل در مناقشه به دست روسیه افتاده است.
دخالت پوتین در منطقه برای او دارای چند امتیاز است: تضمین میکند که هیچ کس نمیتواند کنترل کامل این منطقه حیاتی برای ثبات در خاورمیانه را داشته باشد؛ به آقای پوتین این شانس را میدهد که تاکتیکهای تسلیحاتی و نظامی جدیدی را آزمایش کند؛ و مهمتر این که یک پیام قوی برای سایر متحدانش- علاوه بر اسد- میفرستد مبنی بر این که روسیه هیچوقت دوستان قدیمی خود را تنها نمیگذارد.
توجیه سرکوبیها
ولادیمیر پوتین ثابت کرده که برای میلیونها شهروند روسیه او تنها نهاد باثباتی بوده که این کشور تا کنون داشته.
استراتژی او در مورد مداخله در خارج از کشور و سرکوبی ناراضیان داخلی، به انسجام این اظهارات که غرب دشمن روسیه است و شخص او تنها کسی است که میتواند از منافع روسیه دفاع کند، کمک کرده.
پوتین یک رهبر ملی است که مواظب روسهاست و بدون هیچگونه تردیدی علیه "دشمن" هر جا که باشد اقدام میکند.
برخی مواقع لازمه این کار اجرای قوانین میهن پرستانه است مانند ممنوعیت واردات غذا و محصولات کشاورزی از کشورهایی که روسیه را تحریم کردهاند. (اوت ۲۰۱۴)
و در مواقعی لازمهاش دخالت در کشورهای همسایه است.
در بیشتر موارد این سیاست به معنی سرکوبهای داخلی و اجازه برخورداری از تنها بخش محدودی از دموکراسی است.
در داخل چارچوب کنونی، بیشتر مردم روسیه این محدودیتها را نه یک مشکل بلکه ضروری میدانند.
و این بهایی است که روسیه باید برای ثبات و مهم بودن خودش بپردازد. دموکراسی محدود، یک ضعف ناچیز است ولی جایگزین آن چیزی است که حتی ارزش فکر کردن ندارد.
یک تزار جدید برای روسیه؟
جای تردید نیست که ولادیمیر پوتین موفق خواهد شد برای چهارمین بار در انتخابات ریاست جمهوری پیروز شود.
سئوال مهم این است که پس از پایان دوره ریاست جمهوریاش در سال ۲۰۲۴ چه اتفاقی خواهد افتاد.
در آن تاریخ پوتین تازه ۷۰ سالگی را پشت سر گذاشته و بعید به نظر میرسد به دنبال یک بازنشستگی آرام باشد.
ولادیمیر پوتین در دوره زمامداری اش موفق شده ایده قدیمی "تحصیلدار سرزمینهای روسیه" را احیا کند، یک مفهوم فئودال که سیاست توسعه طلبی روسیه را توجیه میکند.
از این نظر، آسان است ببینیم به چه دلیل کریمه و سرزمینهای نزدیک به خاک این کشور تا این حد برای پوتین اهمیت دارد.
بعضی از کارشناسان امور روسیه مانند آرکادی اُستروسکی، فکر میکنند که ممکن است این روند به خلق یک تزار مدرن امروزی منتهی شود: یک رهبر منحصر به فرد روسیه که فراتر از سیاستهای حزبی است. در حقیقت از این لحاظ آقای پوتین هم اکنون هم به عنوان یک کاندیدای مستقل کار میکند.
هیچکس هنوز نمیداند نقشه او برای بعد از سال ۲۰۲۴ چیست، یا این که تا چه مدتی او میتواند قدرت را همچنان قبضه کند.
جوانان روسیه صرفا تبلیغات آقای پوتین را نمیپذیرند اکثر جوانان ۱۵ تا ۲۵ ساله این کشور بیشتر اطلاعات خود را از طریق رسانههای اجتماعی که نسبتا فیلتر نمیشوند میگیرند و در نتیجه واکنشهای آنان را در حال حاضر مشکل بتوان پیش بینی کرد.
هیچکس نمیتواند آینده را پیشبینی کند، ولی ولادیمیر پوتین میتواند نقشه خودش را داشته باشد.
بی بی سی فارسی