به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



دوشنبه، آذر ۱۴، ۱۳۹۰

فریدون مشیری
شعر دست با صدای شاعر


دست

از دل و ديده ، گرامی تر هم

 هست ؟


- دست ،


آری ، ز دل و ديده گرامی تر :


دست !


زين همه گوهر پيدا و نهان در تن و جان ،


بی گمان دست گرانقدرتر است .


هر چه حاصل كنی از دنيا ،


دستاورد است !


هر چه اسباب جهان باشد ، در روی زمين ،


دست دارد همه را زير نگين !


سلطنت را كه شنيده ست چنين ؟!


شرف دست همين بس كه نوشتن با اوست !


خوشترين مايه دلبستگي من با اوست .


در فروبسته ترين دشواری ،


در گرانبارترين نوميدی ،


بارها بر سرخود ، بانگ زدم :


- هيچت ار نيست مخور خون جگر ،


دست كه هست !


بيستون را ياد آر ،


دست هايت را بسپار به كار ،


كوه را چون پَر كاه از سر راهت بردار !


وه چه نيروی شگفت انگيزي است ،


دست هايی كه به هم پيوسته است !


به يقين ، هر كه به هر جای ، در آيد از پاي


دست هايش بسته است !


دست در دست كسی ،


يعنی : پيوند دو جان !


دست در دست كسی


يعنی : پيمان دو عشق !


دست در دست كسی داری اگر ،


دانی ، دست ،


چه سخن ها كه بيان می كند از دوست به دوست ؛


لحظه ای چند كه از دست طبيب ،


گرمی مهر به پيشانی بيمار رسد ؛


نوشداروی شفا بخش تر از داروی اوست !


چون به رقص آيی و سرمست برافشاني دستٰ


پرچم شادی و شوق است كه افراشته ای !


لشكر غم خورد از پرچم دست تو شكست !


دست ، گنجينه مهر و هنر است :


خواه بر پرده ساز ،


خواه در گردن دوست ،


خواه بر چهره نقش ،


خواه بر دنده چرخ ،


خواه بر دسته داس ،


خواه در ياري نابينايی ،


خواه در ساختن فردايی !


آنچه آتش به دلم مي زند ، اينك ، هر دم


سرنوشت بشرست ،


داده با تلخی غم های دگر دست به هم !


بار اين درد و دريغ است كه ما


تيرهامان به هدف نيك رسيده است ، ولی


دست هامان ، نرسيده است به هم !