به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



شنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۹۱

عليرضا اميرحاجبي
خارش صدساله
بالاخره ما نفهميديم كه خبرنگار يا روزنامه‌نگار بودن براي جامعه مفيد است يا نه! بعضي‌ها كه نه، خيلي‌ها، يك‌جوري به ما اهالي رسانه نگاه مي‌كنند كه به هيچ مفهومي جز جمله «بزنم درب و داغونت كنم» يا «باز اين فضول‌ها پيداشون شد» دلالت نمي‌كند.
اعتراف مي‌كنم كه در تناقض مضحكي‌گير كرديم‌ ما. ما اهالي رسانه!  
قبل از تعطيلات نوروزي به ديدار دوستي رفتم تا با هم درباره‌ مساله‌اي صحبت كنيم. مساله‌اي نه‌چندان مهم. پس از اتمام بحث اين دوست عزيز گفت: «لطفا اين موضوع جايي نشت نكند چون شما رسانه‌اي‌ها كلا تن و بدن‌تان مي‌خارد.» با خونسردي گفتم: «عجب حرف جالبي! از كجا به اين نتيجه رسيدي؟» جواب داد: «حرف توي دهن شماها بند نمي‌شه. يك خبر فوري پخش مي‌شه، شماها اصلا به حساسيت آدم‌ها توجه نمي‌كنيد.»

جواب ندادم. مدت‌هاست كه ديگر به اينگونه زخم زبان‌ها جواب نمي‌دهم. شايد به نوعي بي‌حسي غيرموضعي دچار شدم يا وارد يك چرخه تناسخ كه در آن بايد به يك كرگدن تبديل شوم.

فكر مي‌كنم و مي‌نويسم (و بر عكس): چه صحنه‌هايي كه نديده‌ايم، چه سخن‌هاي درشتي كه نشنيده‌ايم ما اهالي رسانه؛ تشكيل‌دهندگان ركن چهارم دموكراسي! حال همين شخصيت‌هاي هنري، اقتصادي، سياسي كه در مواجهه با ما رو ترش مي‌كنند در بزنگاه‌هاي تاريخي مستقيم و غيرمستقيم دست به دامان اهالي رسانه مي‌شوند و با انواع استعارات و شامورتي بازي‌ها خواستار پوشش خبري يك رويداد يا يك اقدام مي‌شوند. به جان خودم كه همه مي‌دانند كار ما مهم است اما به روي خودشان نمي‌آورند. به جان خودم كه بيشتر اين حضرات روزنامه‌هاي معتبر صبح را مي‌خوانند و باز با پررويي ذاتي خودشان مي‌گويند: «ما روزنامه نمي‌خوانيم. چيزي نمي‌نويسيد در اين كاغذ پاره‌ها.»

اما اگر يكي از روزنامه‌هاي صبح تهران آنان را دعوت به يك مصاحبه كند با كله و مخ قبول مي‌كنند و بعد از چاپ هم صفحه و كاغذ پاره مذكور را به ديوار مي‌زنند يا به دوستان مي‌گويند: «10 نسخه از اين روزنامه را برايم بخر.» كاغذ پاره‌هايي با ارزش بهانه‌هايي كوچك براي فخرفروشي به اين و آن. مي‌گويد: «من فرصت خواندن روزنامه‌ها را ندارم و به شدت مشغول كار هستم.» بعد كاشف به عمل مي‌آيد روزي، 10، 12 ساعت پاي رايانه شخصي‌اش مي‌نشيند و صفحات فيس‌بوك را مرور مي‌كند و به تفريح و تفرج مي‌پردازد. عجب انديشمندي، عجب هنرمندي!

به‌خدا كه اگر اخلاق سفت و محكم حرفه مطبوعاتي اجازه مي‌داد نام‌ها را نيز مي‌گفتم. پس لطفا كسي جوابيه نفرستد! سكوت كنيد و به عملكردهاي خود بينديشيد. كجا ايستاده‌ايد، چه مي‌گويند و چه مي‌كنيد؟

مي‌گويد: «متن مصاحبه را بياور، من كنترل كنم.» پاسخ مي‌دهم: «من متن مصاحبه را دست هيچ بني‌بشري نمي‌دهم. شما صحبت كرديد بايد پاي حرف‌هاي خود بايستيد. فردا پشيمان مي‌شويد. يا حرف نزنيد يا واكنش‌‌هايش را بپذيريد. شتر سواري دولا دولا نمي‌شود.»

به همين دليل مدت‌هاست كمتر تن به مصاحبه با حضرات كله‌گنده مي‌دهم. به دوستان مطبوعاتي خودم پيشنهاد مي‌دهم زيربار خواسته‌هاي مصاحبه‌‌شوندگان نروند. بياييد اين قانون نانوشته ويژه ايران را يك‌بار براي هميشه نقض كنيم و بر استقلال قلم مطبوعاتي تاكيد ورزيم. هر چه عقب برويم حضرات جلوتر مي‌آيند و در نهايت چشم باز مي‌كنيم و مي‌بينيم تبديل به كارمند روابط عمومي آنها شده‌ايم، در اين سال جديد ياد بگيريم كه بگوييم: «نه»

دوستي مي‌گفت اگر بگوييم «نه»، فرصت‌هاي شغلي خود را از دست مي‌دهيم!

گفتم: «مرده‌شور اين فرصت شغلي را ببرند كه براي يك مصاحبه هزار كلمه‌اي روزنامه‌نگار موظف شود مرتب كلمه و جمله حذف يا اضافه كند.»

به‌خدا غمباد گرفتيم ما اهالي مطبوعاتي از بس كه غمباد گرفتيم. با دست پيش مي‌كشندمان و با پا پس مي‌زنند. بعضي از حضرات تماس مي‌گيرند كه «يك يادداشت هزار كلمه‌اي دارم، چاپش كنيد.» اين تماس يعني ايشان مي‌دانند كه مطبوعات يعني يك تريبون عام و مفيد، اما طوري صحبت مي‌فرمايند گويا ما اهالي مطبوعات زر خريد هستيم واي به حال ما كه روز مقرر مطلب چاپ نشود. واي به حال ما اگر بر اثر محدوديت‌هاي فني چهار، پنج كلمه حذف شود يا عكس مبارك‌شان در بالاي مطلب گوهربارشان الصاق نشود.

شايد بسياري از حرف‌هاي من ناراحت و دلگير شوند. اهميتي ندارد. من هم ناراحت هستم. شايد بنا بر ملاحظاتي بخش‌هايي از اين نوشتار توسط سردبيرمان حذف شود. اين هم مهم نيست چون اصل واقعيت براي تمامي ما اهالي رسانه به‌خصوص مطبوعاتي‌ها واضح و ملموس است. راستي بايد به دنبال يك دكتر متخصص پوست هم بگرديم براي درمان اين خارش حاد انساني!