شعری از شهلا بهار دوست:
نامم را در تکرار نفسهایت، بر نگین شهابی بنشان.
به ماه بگو، آرزوها را باد برده است
ستاره ها خواب نمی روند
خاطره ها کبودتر از دستها لرز می کنند.
بگو حالا دلی پشتِ دیوارها، نشسته با شکوفه های یخ
عریانی این فصل را تقسیم می کند
هنوز تازه ، هنوز خوشبو، هنوز دل گرفته دست تکان می دهد
پشتِ برهنگی پوستی سوزان، سوز می زند زیرِ این برفها.
آه ه ه
با چه امیدی هنوز شکوفه می دهد؟
شاید هنوز در باور قلبهاست
هنوز در ته آینه، چشمها را ندیده است
آی ی ی شکوفه های یخ
دلتان در انتظار کدام سپیده ؟
گونه هایتان در انتظار کدام آفتاب؟
بهار با جیک جیکِ کدام جوانه می آید؟
مرور فصلهای بی پیوست
بارانهای شبانه را رام، غبارِ شیشه را پاک نمی کند
نه ه ه ه
هیچ باغچه ای را آفتابِ زمستان داغ نمی کند
نگاه کن،
گندمها، چشمه ها، تو
با عطرتان بیگانه اند آدمها
به به ِ دهانتان را کسی نمی بلعد
مردِ من خوابیده، خوابهای کور می بیند
زنش به لحظه ای جامانده خیرگی می کند
بگذار ما، در نیازهای پر رازمان
در پیچ و واپیچ شب های خلوت
از لبلی لکِ شکستۀ دیوار آرام بیاییم
ما را با نگاهمان نوازش کنیم
برای دفترِ این فصل کمی از ما
از نم گونه ها
از خیسی سطرهای ناخوانده
از پرواز مسافران شب در کوچه های یخزده
کمی زیر گوشمان پچ پچ و خنده کنیم
بگذار کنار قصه ها احمقی در خوابهای آشفته اش گیر کند
به ما چه!
علفهای هرز در فصلهای رنگ و وارنگ سر به هوا بروند
به ما چه!
ما که در افسون واژه ای، دلداده ایم، غلتیده ایم
ما که از خوابِ خدایان به خیال پروانه ها پریده ایم
با سوت قناری ها در هر بهار چرخیده ایم
آه ه ه شکوفه های یخ
چه کسی پشتِ شیشه ها، به رویاهایمان دست می برد؟
چه کسی اینگونه دریده، روی چشمهای شب خط می کشد؟
شاید هنوز نمی داند، ستاره ها نمی خوابند
روی برفها رد پاها می مانند، من و تو می بینیم
آی ی ی شکوفه ها، شکوفه های خوشبوی یخ
دستهایم می لرزند
مردِ من هنوز خوابیده، خوابهای کور می بیند.
شکوفه های یخ
پلکهایت را ببندنامم را در تکرار نفسهایت، بر نگین شهابی بنشان.
به ماه بگو، آرزوها را باد برده است
ستاره ها خواب نمی روند
خاطره ها کبودتر از دستها لرز می کنند.
بگو حالا دلی پشتِ دیوارها، نشسته با شکوفه های یخ
عریانی این فصل را تقسیم می کند
هنوز تازه ، هنوز خوشبو، هنوز دل گرفته دست تکان می دهد
پشتِ برهنگی پوستی سوزان، سوز می زند زیرِ این برفها.
آه ه ه
با چه امیدی هنوز شکوفه می دهد؟
شاید هنوز در باور قلبهاست
هنوز در ته آینه، چشمها را ندیده است
آی ی ی شکوفه های یخ
دلتان در انتظار کدام سپیده ؟
گونه هایتان در انتظار کدام آفتاب؟
بهار با جیک جیکِ کدام جوانه می آید؟
مرور فصلهای بی پیوست
بارانهای شبانه را رام، غبارِ شیشه را پاک نمی کند
نه ه ه ه
هیچ باغچه ای را آفتابِ زمستان داغ نمی کند
نگاه کن،
گندمها، چشمه ها، تو
با عطرتان بیگانه اند آدمها
به به ِ دهانتان را کسی نمی بلعد
مردِ من خوابیده، خوابهای کور می بیند
زنش به لحظه ای جامانده خیرگی می کند
بگذار ما، در نیازهای پر رازمان
در پیچ و واپیچ شب های خلوت
از لبلی لکِ شکستۀ دیوار آرام بیاییم
ما را با نگاهمان نوازش کنیم
برای دفترِ این فصل کمی از ما
از نم گونه ها
از خیسی سطرهای ناخوانده
از پرواز مسافران شب در کوچه های یخزده
کمی زیر گوشمان پچ پچ و خنده کنیم
بگذار کنار قصه ها احمقی در خوابهای آشفته اش گیر کند
به ما چه!
علفهای هرز در فصلهای رنگ و وارنگ سر به هوا بروند
به ما چه!
ما که در افسون واژه ای، دلداده ایم، غلتیده ایم
ما که از خوابِ خدایان به خیال پروانه ها پریده ایم
با سوت قناری ها در هر بهار چرخیده ایم
آه ه ه شکوفه های یخ
چه کسی پشتِ شیشه ها، به رویاهایمان دست می برد؟
چه کسی اینگونه دریده، روی چشمهای شب خط می کشد؟
شاید هنوز نمی داند، ستاره ها نمی خوابند
روی برفها رد پاها می مانند، من و تو می بینیم
آی ی ی شکوفه ها، شکوفه های خوشبوی یخ
دستهایم می لرزند
مردِ من هنوز خوابیده، خوابهای کور می بیند.