شاهین نجفی
سری میان دست تو بریده
نگاه من به ساعت پُکیده
و شعرهای غمگین و عاصی
و گرگ خسته کز تفنگ نترسیده
ایستاده مردن
سری میان دست تو بریده
نگاه من به ساعت پُکیده
و شعرهای غمگین و عاصی
و گرگ خسته کز تفنگ نترسیده
به شبهه های من به اصل هستی
به بغض بی کسیت وقت مستی
به بغض بی کسیت وقت مستی
وحسرت تو را و بو کشیدن
و عمق فاجعه تو را ندیدن
و عمق فاجعه تو را ندیدن
همیشه انتهای قصه تلخ است / و شاعری که حکم اش ارتداد است