به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



پنجشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۹۱

رامین کامران 
پارسی پیروزمند

 اهمیت دادن به فرهنگ و بخصوص به زبان در تعریف هویت ملی یکی از مضامین ثابت گفتارهای تاریخی ایرانیان، چه پژوهشی و چه عامیانه، است. این اهمیت معمولاً به رغم عامل سیاسی و بخصوص دولت، انجام میپذیرد. دلیل این برتری بخشیدن به عامل فرهنگ را باید در گسستهایی جست که در حیات دولت ایران واقع شده است.
در طول تاریخ و به دنبال چند شکست بزرگ جنگی، دولت ایران چند بار از صفحهُ روزگار محو شده است ولی ایرانیان به دلیل یکدستی فرهنگی که در بینشان موجود بوده و نیز به خاطر اراده ای که برای ایرانی ماندن داشته اند، هر بار توانسته اند این دولت را احیأ کنند و به ایرانی بودن خود دوباره معنایی سیاسی ببخشند و از حوزهُ صرف اشتراک فرهنگی فراترش ببرند.
  خط تداوم فرهنگ ایران گسست ندارد ولی خط حیات دولتش دارد، بنابراین اگر طالب پیوستگی باشیم، بخصوص در زمینهُ هویت که تداوم و ثبات اصل است، طبیعی است که گرایش داشته باشیم بیشتر به اولی بها بدهیم.


به طور گذرا بگویم که این ترتیب اهمیت بخشیدن به فرهنگ خاص ایران نیست. آلمانی ها هم که در عین طلب وحدت سیاسی، دورانی طولانی از تاریخ خویش را از جا داشتن در دل دولت واحدی که بتوان دولت آلمان خواند، محروم بوده اند، صاحب گفتار تاریخی مشابهی هستند. برخی نظریه پردازان آلمانی، مانند فریدریش ماینه که (Friedriech Meinecke) مورخ نامدار نیمهُ اول قرن بیستم، ملتها را به دولتی (Staatsnation) و فرهنگی (Kulturnation) تقسیم میکنند و به این ترتیب آلمانی را که قرنها از بابت سیاسی غیرمتحد بود، ملتی از نوع اول به شمار میاورند. با استمداد از مفاهیم ساختهُ آنها میتوان گفت که ایرانیان اکثراً، صرفنظر از میزان اطلاعات تاریخی خویش، تمایل دارند تا ملت و کشور خویش را فرهنگی به شمار بیاورند.


من تصور نمیکنم که بتوان هیچ ملتی را صرفاً فرهنگی به شمار آورد و نقش اساسی دولت و قدرت سیاسی را در شکل دادن به آن در مرتبهُ دوم قرار داد. دولت ظرف وحدت است و تولیدات فرهنگی در این محتواست که هویت «ملی» پیدا میکند. ولی از آنجا که مسئلهُ اهمیت دولت را در شکل گیری هویت در جای دیگر (کتاب ستیز و مدارا) شکافته ام، در اینجا بیشتر به مطلب نمیپردازم و هر کس را که علاقمند باشد به آن کتاب حواله میدهم.


به هر صورت در اهمیت زبان در هویت سازی و بخصوص زبان فارسی در ساختمان هویت ایرانیان تردیدی نمیتوان کرد. من هم میخواهم در اینجا قدری راجع به عصر جدیدی که زبان ما از ابتدای قرن بیستم وارد آن شده و بخصوص یکی از تحولاتی که در این چارچوب به خود دیده است، صحبت کنم.

زبان کهنه و جهان نو


زبان فارسی از هنگام تماس ایران با تجدد وارد عصر جدیدی از حیات خویش گشت. جهانی که ایرانیان از آن غایب بودند طی چند قرن تغییراتی کرده بود که مردم ایران نه در آن سهمی داشتند و نه از آن خبری. این جهان نو زبانی نو میطلبید که قادر به بیان آن باشد و زبان فارسی را بعد از چند قرن به حرکتی عظیم واداشت. من هیچگاه علاقه ای به کاربرد اصطلاحات «زیربنا» و «روبنا» نداشته ام، ولی تصور میکنم در مورد حاضر بتوان از آنها بهرهُ درست گرفت. تغییری که به دلیل تماس با تجدد در ایران پدید آمد، به تناسب زبان فارسی و موقعیت آن حالت زیربنایی داشت. بنیاد نگرش به جهان دگرگون شده بود و باقی چیزها را دگرگون میخواست و میکرد، از جمله زبان را.


از آن زمان اولویت اساسی و حیاتی زبان فارسی این است که توانش به حدی بالا برود که از عهدهُ بیان جهان نوی که ایرانیان خواه ناخواه واردش شده اند، بربیاید. این امر در وهلهُ اول محتاج وسعت گرفتن واژگان فارسی بوده و هنوز هم هست. لغت سازی و بخصوص معادل سازی برای لغات غربی، برای لغات زبانهایی که بستر و همراه تجدد بوده اند، یکی از احتیاجات اساسی کاربران زبان فارسی است که در سطوح مختلف، از دل حرفه های گوناگون گرفته تا فرهنگستان زبان، بدین کار مبادرت کرده اند.


واژه های نوین


در جمع چهار راه برای رفع کمبود واژه های نوین پیش پای نوآوران هست.


اول از همه پذیرش مستقیم واژه های فرنگی که در بسیاری موارد به کار بسته شد و گاه هنوز هم میشود. معمولاً به عنوان چارهُ موقت البته، ولی به هر صورت به کارگیری یکسرهُ آن ممکن نبود و نیست.


دوم استفاده از کلماتی که ریشهُ عربی دارد، با به کار گرفتن قواعد مشتق سازی همان زبان. راه حل برای خوانندهُ امروزی قدری غریب جلوه میکند ولی عثمانی ها که زودتر از ما با تجدد تماس پیدا کردند و به سبک خویش برای ساختن لغات نوین چاره اندیشی نمودند، بسا اوقات از این روش استفاده کردند. برخی از این کلمات که لازمهُ بیان تجدد بود، به ایران هم سرایت کرد، مثلاً حاکمیت یا مشروطه. البته در همان زمان در ایران شاهد بودیم که ادبای مسلط به زبان عربی، نظیر علامهُ قزوینی، که تخطی از عربی کلاسیک را نمی پسندیدند، بسیار با این نوآوری ها مخالفت میکردند و آنها را فاسد کنندهُ زبان (عربی) میشمردند. ولی باید توجه داشت که گروه اخیر به زبان عربی به چشم زبان مرده ای نگاه میکرد که جا برای تغییر نداشت. در مقابل، عثمانی ها که بخش عمده ای از امپراتوریشان از عرب زبانها تشکیل شده بود، آنرا زنده میشمردند و طبیعی بود که نوآوری در آنرا امر طبیعی و عادی محسوب نمایند. به دلیل همین تفاوت بود که روش مزبور هیچگاه در ایران پا نگرفت.


راه سوم ساختن معادلهای فارسی بود با به کارگیری جمیع و بی تمایز تمامی تمامی لغات موجود واژگان فارسی، از جمله آنهایی که ریشهُ عربی دارد. میدانیم که بخش قابل توجهی از واژگان فارسی از کلماتی تشکیل شده که ریشهُ بیگانه دارد و بخصوص از عربی وارد این زبان شده است. این کلمات که اکثر اوقات هم تلفظ و هم معنایشان نسبت به زبان منشأ تغییر کرده است، کاملاً جزو زبان فارسی است و اعتبار تابعیت خویش را از به کار گرفته شدن در سطوح مختلف این زبان، از آثار کلاسیک تا محاورهُ روزمرهُ فارسی زبانان، دریافت کرده است. طبعاً این کلمات در ترکیب کلمات مرکبی هم که نیمهُ دیگرشان اصل فارسی دارد، وارد شده است و در آنها هم جا افتاده. این روش معادل سازی هم معمول بوده و هست ولی محدودیتی دارد: چنانکه بسیاری از اهل تخصص هم بدان اشاره کرده اند، کلماتی که ریشهُ غیرفارسی دارد، کلاً در زبان فارسی نازاست، یا زایایی محدود دارد و نمیتواند پاسخگوی احتیاج وسیع باشد.


راه آخر واژه سازی با استفاده از کلماتی است که اصلیت فارسی داشته باشد و طبق قواعد مشتق سازی زبان فارسی انجام شود. راه اصلی که ساختار زبان برای نوآوری باز میگذارد این است و تابع ارادهُ احدی هم نیست. اگر بخواهیم عبارت پرطمطراقی بسازیم که به مذاق بعضیها خوش بیاید، میتوانیم بگوییم که فارسی تر شدن زبان فارسی تقدیری است که تجدد برای آن رقم زده است. فقط باید یادآوری کرد که میتوان در این باب متافیزیک بافت ولی نباید فراموش کرد که اصل و اساس کار امر زبانشناسی ساده و روشنی است و ربطی به مابعدالطبیعه ندارد.


بازگشت به ایران کهن


این اجبار بنیادی فارسی گرایی با یک جنبش ایدئولوژیک نیز همراه شد که تداوم آن را تا امروز شاهدیم . این حرکت گاه چنان چشمگیر بوده که اصل منطق کار را پوشانده و خودش محور توجه و موضوع کشمکش شده. مضمون تجدید عظمت ایران از ورای مصائب تاریخی و پس زدن آثار باقیمانده از استیلای بیگانگان، از جمله در زبان، از مضامین ثابت روشنفکری ایران نوین است. هدف اصلی واژه سازی فارسی در این چارچوب زدودن کلماتی است که ریشهُ عربی دارد. آنچه از دیگر زبانها در گنجینهُ لغات فارسی به جا مانده است، هیچگاه اینچنین هدف قرار نگرفته.


این روش در حکم به گذشته گستردن فشاری است که تجدد برای به حرکت درآوردن زبان فارسی معاصر و ضرب کردن لغات نوین ایجاد کرده است. امروز هم میبینیم که برخی از دست اندکاران لغت سازی، هّم خود را در درجهُ اول معطوف به معادل سازی برای لغات معمول فارسی میکنند که ریشهُ عربی دارد، یا لااقل بخش قابل توجهی از توان خویش را مصروف این امر میسازند، کاری که بیش از غنی سازی زبان متوجه است به پاکسازی آن. منطق زبان «متروک» شدن دارد نه «تصفیه» و کلماتی که دوره ای در زبانی به کار رفته باشد تا ابد جزئی از آن خواهد بود.


دوران رضاشاهی دوره ای بود که این ایدئولوژی کمابیش توسط حکومت نیز پذیرفته شده بود و ساختن معادل برای لغات اروپایی و پاکسازی زبان از لغات عربی در دستور کار قرار داشت. آنچه هم از مساعی دوران رضاشاهی در یادها مانده همین کوشش در راه پاکسازی است، ولی این تصویر درست نیست چون وقتی به فهرست لغات ابداعی فرهنگستان نگاه میکنید اگر نه همه، اکثریت غالب آنها معادل سازی برای لغات فرنگی است در جهت پاسخگویی به نیاز عاجل زبان.


به هر حال همین وجه ایدئولوژیک کار بود که در همان دوران مایهُ ناخرسندی بسیاری از ادبای دلبسته به ادب کلاسیک شد ـ بخصوص مسئلهُ تصفیهُ کتب درسی از لغات معمول عربی نسب و جایگزین کردن آنها با کلماتی که با تمام فارسی بودن از هر بیگانه ای غریب تر مینمود. این ناخرسندی ها بعد از سقوط رضاشاه فرصت بیان یافت و در بعضی موارد هم بازگشت به کلمات و اصطلاحات معمول انجام پذیرفت ولی روال اساسی کار که معادل سازی برای لغات فرنگی بود، ادامه یافت، فقط جبنهُ ایدئولوژیک آن، به دلایل سیاسی، ضعیف شد، بدون اینکه به اصل حرکت لطمه ای وارد شود. از سوی دیگر سلیقهُ مردم هم کم کم در جهت دوری گزینی از کلمات عربی، صیقل خورد و خواست پالایش زبان از حد گروه های کوچک روشنفکری بسیار فراتر رفت و در بطن جامعه مخاطبان و پذیرندگان فراوان پیدا کرد.


بازگشت به اسلام


سیل انقلاب اسلامی تمامی گل و لای ایدئولوژیکی را که از ابتدای قرن در واکنش به بازگشت به ایران کهن شکل گرفته بود، به حیات روزمرهُ ایرانیان سرازیر کرد. متأسفانه برخی مایلند این وضعیت را قرینهُ عکس ایدئولوژی و سیاست رضاشاهی به حساب بیاورند که نیست و اعمال اسلامگرایان را با واکنش شمردن آنها نسبت به تندروی های دوران رضاشاه توجیه نمایند که توجیه شدنی نیست.


حکومت رضاشاهی، از جمله به دلیل فارسی گرایی زبانی، متهم به ضدیت با اسلام میشود که نادرست است. کوشش برای محدود کردن قدرت روحانیت و نیز برای استفادهُ سیاسی از این گروه، در حد امکان و به اقتضای سیاست روز، وجود داشت ولی «ضدیت» با اسلام خیر. رژیم رضاشاهی در دنبالهُ مشروطیت به بقیهُ مذاهب ایران فرصت ابراز وجود داد ولی هیچگاه نکوشید یکی را به نفع دیگری پس بزند یا مذهب کسی را عوض کند و اصلاً انگیزه و برنامه ای برای این کار نداشت. از این گذشته حکومت رضاشاهی هیچگاه در صدد حقیر شمردن ایران بعد از اسلام نبود، نگاهش به تاریخ، ایران قبل و بعد از اسلام ـ هر دو را ـ در بر میگرفت، با تأکید بر اولی که در نهایت هم خیلی بی منطق نبود، بخصوص که قرنها بود که ارتباط ایرانیان با تاریخ قبل از اسلامشان بیشتر جنبهُ افسانه ای داشت و تازه داشت صورت تاریخی پیدا میکرد. تاریخ ایران قبل از اسلام تاریخ عظمت ایران است و جذابیتش هم به مقدار زیاد مدیون همین است. نگاه دورهُ رضاشاهی به تاریخ ایران جامع بود، این نگرش اسلام دوستان به تاریخ ایران است که ناقص و محدود است و به بخش پیش از اسلام آن بی اعتناست. در دوران رضاشاهی کسی به این فکر نیافتاد تا سلطنت شاه عباس را به دلیل مسلمان یا شیعه بودن وی بی اهمیت بشمارد ولی اسلام خواهان بارها و در کمال وقاحت، کوشیده اند تا کورش یا نوشیروان یا... را به دلیل مسلمان نبودن و تعلق داشتن به تاریخ قبل از اسلام، تحقیر نمایند. حکومت رضاشاهی سودای تصفیهُ تاریخ نداشت و هدف دشمنیش از قاجاریه که سلطنتشان را به زور کودتا، غصب کرده بود فراتر نمیرفت. در مقابل کوشش اسلامیان برای پاکسازی تاریخ ایران نزد هیچ گروه سیاسی دیگری نظیر ندارد و حتی گروه های مارکسیست هم با تمام فلسفهُ تاریخی که به دنبال میکشیده اند و با بد و خوب کردن این و آن طبقه و با ادعای ورق زدن دفتر تاریخ و... به دنبال چنین کار سخیفی نرفته اند.


در مقابل باید اضافه کرد که نگرش اسلام خواهان به زبان وجه پاکسازانه نداشت، ولی به این دلیل ساده که نمیتوانست داشته باشد. پاکسازی زبان فارسی از لغات فارسی به نفع عربی ممکن نیست و در حکم تغییر زبان است. اگر هم چنین تصوری از ذهن برخی از تب زدگان اسلام گذشته باشد، در عمل هیچگاه به صرافت این نیافتاده اند که بدان جامهُ عمل بپوشانند و البته قدرت این کار را هم نداشته اند، ولی در عوض، به محض دستیابی به قدرت، با تمام توان کوشیده اند تا لغات و زبان عربی را (از جمله با گسترش آموزش دبیرستانی آن) و با تدریس عربی روزمرهُ امروزین، ترویج نمایند. ولی زنده کردن زبان عربی که نه تنها در چشم شاخص ترین عربی نویسان و عربی دانهای ایرانی، بلکه در نظر همین آخوندهایی که به کاربرد آن مفتخرند نیز زبان کتابت بوده نه زبان زندهُ زندگانی روزمره، از عهدهُ اسلامگرایان برنیامد که نیامد. این کار حاجت به معجزه ای داشت که از توانشان فراتر بود.


البته این فقط بخشی از کوشش آنها برای تحت اقتدار گرفتن زبان بود. حکومت اسلامی مانند دیگر حکومتهای توتالیتر مایل بود تا اختیار خویش را بر کل زبان اعمال نماید و همه را وادارد تا آنجور که مایل است سخن بگویند و بنویسند، در درجهُ اول با ترویج شیوهٌ گفتار مجاز حکومتی، از جمله با تحمیل واژگان خاص ایدئولوژیک خود به همه و حذف کلماتی که با آن هماهنگی ندارد؛ در درجهُ دوم با همه گیر کردن محتوای این گفتار. این کوشش بسیار سریع شکست خورد. انتخاب آزاد کلمات پایه و شکل بسیار ابتدایی آزادی بیان است و حکومت از این بابت نه تنها نتوانست از پس جامعه بربیاید، بلکه در مقابل، هدف واکنش آن قرار گرفت، چه با سرپیچی مردم از پیروی از دستورالعمل های حکومت و چه با تمسخری که نثار واژگان و گفتار حکومتی شد. امروز هم شاهدیم که گفتار حکومت بیش از هر چیز رنگ گفتاری خارج از عرف معمول مردم را دارد که خاص قدرتمداران است، منفور مردم عادی است و بیگانه با آنان.


شکست حکومت


خلاصه اینکه ظرف سی و چند سال اخیر همه شاهد ناکامی کوشش های ایدئولوژیک حکومت در زمینهُ زبان بوده ایم. ولی بارزترین بخش این ناکامی که در اینجا مورد نظر من است، اجبار در رفتن به راه ساختن لغات فارسی است که از سوی فرهنگستان ادامه یافته و نیز ترویج این لغات در نهادهای دولتی و توسط رسانه های حکومتی در کل جامعه، با ضرباهنگی که در تاریخ معاصر ایران نظیر ندارد. در ارتش هم که از بدو تأسیس یکی از مراکز اصلی فارسی گرایی زبانی بوده است، اوضاع به همین منوال است و از اسامی خاص نظیر حملهُ کربلا و فرضاً اسامی غدار و قهار و اینها که روی موشک و طیاره میگذارند، که بگذریم، در بر همان پاشنهُ فارسی گرایی میچرخد.


کار به جایی رسیده که حتی میتوان از خود پرسید که اگر طرفداران شاخص سره نویسی سر از گور بردارند چه میزان به زبان رسانه های حکومتی ایراد خواهند داشت. وراث خمینی که در نیمهُ عمر نوشته های کسروی را خوانده بود و گذشته از دشمنی اساسی و سیاسی، به دلیل غرابت سبک نگارش آنها، اصطلاح «لغت جن» را در حقشان به کار میبرد، عملاً به راهی میروند که آن قربانی اسلامگرایی توصیه میکرد و چاره ای هم جر این ندارند. پیروزی های تاریخی همیشه نقد نیست و در عین قاطع بودن گاه پس از سالها به برنده حواله میشود.


تنها چاره ای که محض سرخ نگاه داشتن صورت برای اسلامگرایان باقی مانده و دستکمی از سیلی ندارد، این است که گویندگان رسانه ها را مجبور کنند تا برخی کلمات عرب تبار زبان فارسی را با اِعراب عربی تلفظ نمایند (عَدالت به جای عِدالت یا سَید به جای سِید و از این قبیل) که البته مضحک است. کافیست تصور کنیم که اگر قرار باشد هر کلمهُ بیگانه نسب فارسی با تلفظ زبان منشأش ادا گردد، داستان چه صورتی پیدا خواهد کرد. این آخرین خط دفاع از عرب گرایی زبانی است که اسلامگرایان پشتش قایم شده اند، چون سنگرش نمیتوان شمرد که بگوییم سنگر گرفته اند. خلاصه اینکه اینها مانده اند با یک مشت اسم خاص که ساختن و کاربردشان تابع منطق کلمه سازی زبان نیست، مقداری اِعراب که این طرف و آن طرف جا کرده اند و قدری کلمات عربی غریب که کاربردشان همیشه خاص آخوندها بوده است. در جمع شکستشان به قدری فاحش است که تصور میکنم در چشم سنگدل ترین مخالفان نظام هم رقت انگیز بنماید. ادعای جهانگشایی داشته اند و رسیده اند به کدخدایی.


تعداد کلمات نوآفریدهُ این دوران از شمار بیرون است و البته همه هم به ابتکار فرهنگستان رواج نیافته. تعداد واژه هایی که مترجمان، متخصصان و... ساخته اند بسیار چشمگیر است و کار به هیچوجه منحصر به دولت نیست. در حقیقت همان ایجابی که از ابتدای رفتن به راه تجدد باعث شده بود تا کلمه سازی بر اساس ریشه های فارسی انجام بپذیرد، با وجود تغییر حکومتها و ایدئولوژی هایی که توسط آنها ترویج گشته، در طول زمان استوار مانده و حتی به دلیل تقاضای هر چه بیشتر برای تولیدات فکری و هنری غرب و افزایش تعداد کسانی که قادرند این تماس را برقرار سازند، تشدید هم شده است. در جمع نمای کلی کار عبارت است از حرکت کمابیش جبری زبان در جهتی خاص بدون اینکه موافقت یا مخالفت حکومت بتواند در آن تأثیر قابل توجهی بگذارد. حرکتی که البته به مذاق فارسی گرایان و دوستداران ایران کهن بسیار سازگار است و حتماً از یاری آنها بهره میبرد ولی پویایی اش از جای دیگر است.


تازه داستان به اینجا ختم نمیشود و مسئلهُ شکست حکومت اسلامی در باب زبان از اینها که شمردم فراتر میرود و پردهُ دیگری هم دارد که نتیجه اش ظرف دهه های آینده معلوم خواهد گشت، هرچند طلیعه اش را از امروز شاهدیم. بخش فقهی گفتار مذهبی همیشه تحت تسلط زبان عربی بوده است و تألیفات بسیاری که فارسی زبانان تا همین قرن بیستم در این زمینه انجام داداه اند به عربی انجام یافته است. این روند به احتمال قوی حفظ خواهد گشت ولی تا آنجا که به دیگر رشته های گفتار مذهبی مربوط است، بخصوص اخلاق و الهیات، حکایت غیر از این خواهد شد. اینها بخشهایی است که چند قرن متروک بوده و کم کم دارد با فعال شدن اسلام، دوباره جان میگیرد و با سقوط نظام اسلامی و کوتاه شدن دست اسلامگرایان از قدرت، به احتمال قوی احیأ خواهد شد و بر تفوق ناحق و چند قرنهُ فقه نقطهُ پایان خواهد نهاد، بخصوص اگر لائیسیته در ایران برقرار شود و بازار فقه را از بن کساد کند. نکته در این است که این بخشهای گفتار مذهبی اساساً تابع فلسفه، مفاهیم و روشها و واژگان آن است. این ارتباط و تأثیر روز به روز کمتر از راه متون عربی و ترجمه های قدیم آثار یونانی برقرار میگردد تا ترجمه های جدید. این ترجمه ها، اگر هم تا حدی با حفظ واژگان فلسفهُ قدیم انجام بپذیرد، تحت تأثیر تماس روزافزون با مفاهیم فلسفهُ مدرن و لزوم یافتن معادل برای آنها، کلمات و اصطلاحات فارسی را به کار میگیرد و آنها را هر روز بیش از پیش وارد این رشته ها خواهد کرد. به عبارت دیگر تحولی که بیش از یک قرن است که با نوسازی زبان فارسی شروع شده، در دوران پهلوی از پشتیبانی دولتی بهره مند گشته و امروز هم به اجبار و با شتابی مشابه از سوی حکومت فعلی تقویت میشود، خواهی نخواهی دامان روحانیان را خواهد گرفت و این بار نه گفتار ایدئولوژیک حکومت اسلامی که اصل گفتار مذهبی را به سوی فارسی شدن خواهد راند.


ممکن است برخی تمایل داشته باشند تا نتیجهُ کوششهای ناموفق حکومت اسلامی و بی تأثیری آنها را در روند تحول زبان به نوعی سکولاریزاسیون زبان تعبیر نمایند. ولی زبان فارسی، لااقل در ایران، هیچگاه زبان اسلام نبوده است و به همین دلیل تابع منطق مذهب هم نبوده تا رهایی اش از این منطق را بتوان به حساب سکولاریزاسیون گذاشت، زبان فارسی ملی بوده نه مذهبی. آنچه واقع شده بارز شدن ناتوانی ایدئولوژی اسلامی است در عوض کردن جهت روندی که زبان فارسی در تماس با مدرنیته پیدا کرده و به کوششهای حکومت اسلامی برای ابراز اقتدار در زمینهُ زبان شکستی چنان سخت وارد آورده که در تاریخ حکومتهای توتالیتر بیسابقه است چون نه فقط باعث شده تا از ادعاهای خود دست بکشد، بلکه وادارش ساخته تا درست در جهت عکس آنها حرکت نماید، آنهم با سرعتی قابل توجه.


در ابتدای مطلب گفتم که ایرانیان در ارزیابی و تعریف هویت خود بیشترین اهمیت را برای زبان فارسی قائلند و آنرا به نوعی رمز دوام خویش در طول تاریخ میدانند، میگویند زبانشان پیروزمند بوده و بر دشمنان پیروزشان ساخته است . آنچه که سی سال است شاهدیم حتماً در آینده از جمله مثال های اثبات این مدعا به شمار خواهد آمد.


فوریهُ ۲۰۱۳


این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است14:34 2013-02-13