برای فریده لاشایی
کفش هایم
در اتاق کناری که محل اصلی کارش بود و ابعاد آنچنان وسیعی هم نداشت یک تابلو خودنمایی میکرد:«تمثال دکترمحمد مصدق» که کودکی را در بغل گرفته است. کودکی آشنا با همه ما. کودکی به نام ایران. مصدق مانند پدری دلسوز، ایران را با نگرانی در آغوش گرفته بود و این فرزند کمی در آغوش او بیقراری میکرد. کمی هم لباس مصدق را آلوده کرده بود. عجب استعاره زیبایی. لاشایی در این زمان بود که گفت شاهد بسیاری از ماجراهای اجتماعی و سیاسی بوده و این تابلو گوشهای از احساسات و خاطراتش از آن دوران پرفرازونشیب بود. تابلویی با زمینه سفید با سادگی چیزی از حافظه تاریخی ایران را به ما نشان میداد.
اجازه دهید امروز به جای پرداختن به داستان هنرهای مفهومی در ابتدا تاثیر عمیق خود
را نسبت به درگذشت فریده لاشایی هنرمند برجسته کشورمان اعلام کنم زیرا بهخوبی
میدانم که او هم به اینگونه هنری علاقه داشت و ایدههایش در برخی جهات کاملا
مفهومگرایانه بهنظر میرسید. لاشایی به واقع یک سرمایه بیبدیل در نقاشی معاصر
ایران بود. با اینکه همواره نسبت به نقاشی آبستره موضع منفی داشته و دارم اما در
نقاشی آبستره لاشایی یک استثنا بهشمار میآید، به این دلیل که وی توانسته بود
برخلاف اکثر هنرمندان این سبک، دست از بازیها و تظاهرات بیرونی برداشته و به جوهره
اصلی آبستراکسیون و تجرید برسد که همان طبیعت است. آثار نقاشی لاشایی میل به تجرید
جنگل، تالاب و بیشهزار را در هر بینندهای تشدید میکرد. آثارش مانند امضا بود که
هویت او را بهسرعت افشا میکرد. با تکنیکی پرقدرت که میتوانستی ردپای ممارست را
در لابهلای خطوط و رنگهایش ببینی. زیباییشناسی لاشایی کاملا بر معیارهای جهانی
استوار بود اما چیزی نامحسوس، جغرافیای هنری او را به ما عرضه میکرد.
خوب به
یاد دارم روزی که برای اولینبار او را در منزل زیبایش دیدم. تازه از سفر آمده بود
اما باوجود خستگی فراوان میزبان من شد. از هر دری سخنی گفتیم و درباره ایدههایش
گفت و تلفیق ویدیو آرت با نقاشی. این موضوع به سال۸۸ باز میگردد. آنجا بود که
متوجه شدم عجب دید باز و رهایی دارد. این زن هنرمند به این راحتی رسانهای جدید را
وارد تعاملات ذهنیاش کرده است و نه مانند بعضی از حضرات که نسبت به هنر مفهومی و
رسانههای دیجیتال موضع میگیرند. این موضعگیریها نه بر اساس دانش بلکه بر اساس
جهل مطلق است که ندیده و تجربه نکرده فورا میگوید:«نه آقا من این بازیها را دوست
ندارم.»
لاشایی به خوبی با امکانات این رسانهها از جمله ویدیوآرت و چیدمان
آشنا بود و با همین روش توانست آثار زیبایی را خلق کند که آنزمان به صورت طراحی و
یادداشت به من نشانشان داد. بعد از یک ساعتی صحبت از وضع اجتماعی و سیاسی ایران،
گفت:«بلند شو بریم اون اتاق یک تابلو نشانت دهم.»
در اتاق کناری که محل اصلی کارش بود و ابعاد آنچنان وسیعی هم نداشت یک تابلو
خودنمایی میکرد:«تمثال دکترمحمد مصدق» که کودکی را در بغل گرفته است. کودکی آشنا
با همه ما. کودکی به نام ایران. مصدق مانند پدری دلسوز، ایران را با نگرانی در آغوش
گرفته بود و این فرزند کمی در آغوش او بیقراری میکرد. کمی هم لباس مصدق را آلوده
کرده بود. عجب استعاره زیبایی. لاشایی در این زمان بود که گفت شاهد بسیاری از
ماجراهای اجتماعی و سیاسی بوده و این تابلو گوشهای از احساسات و خاطراتش از آن
دوران پرفرازونشیب بود. تابلویی با زمینهسفید با سادگی چیزی از حافظه تاریخی
ایران را به ما نشان میداد.
گفتوگوی ما به درازا کشید و آثار خستگی را میتوانستم در صورتش مشاهده کنم. به همین دلیل خواستم بیش از این مزاحمش نشوم اما در پایان وقتی از ایده نمایشگاه چیدمان با موضوع روسری هنرمندان زن ایرانی گفتم، گویا انرژی تازهای گرفته بود. برایم یک روسری از قبل آماده کرده بود. رفت و آورد. من هم گفتم که یک یادگاری دیگر نیز از شما میخواهم گفت هرچه میخواهی بردار. به دور و اطراف نگاه کردم همه چیز هنرمندانه بود.
نشانههای خلاقیت در سراسر منزلش دیده میشد. به کفشهای راحتیاش که در کناری پارک شده بود نگاه کردم. کفشهایی که قطرههای رنگ رویش پاشیده بود. کفشهایی که حداقل برای من اثری مفهومی بود. مانند کتابی که بر روی تو گشوده میشود. گفتم:«اگر اجازه میدهید این کفشهای راحتی را به عنوان یادگاری بر میدارم.» لبخندی دلنشین زد و فهمید که چقدر مورد احترام من است. برای من همین یک دیدار چند ساعته کافی بود. دیداری پر از اطلاعاتی که هیچ از آن نمیدانستم و مانند دانشآموزی در ظرف این چند ساعت با دهانی نیمهباز از به تصویر کشیدن رویدادها بهوسیله ایشان لذت بردم.
به شخصه لاشایی و تعداد دیگری از هنرمندان زن ایران از قبیل فرح اصولی، بهجت صدر، منیر فرمانفرماییان، منصوره حسینی، پریوش گنجی، گیزلا سینایی و... را از مهمترین و تاثیرگذارترین هنرمندان ایران میدانم که سهمشان در هنر معاصر ایران بسیار بیش این حرفهاست؛ هنرمندانی که توانستند هم راه را برای نسل بعدی و جوان باز کنند و هم خود آثاری گرانقدر برای ایران برجای گذاشتهاند.
شبی که خبر فوت او را شنیدم به کفشهای راحتیاش نگاه کردم، گویا میگفتند:«صاحبمان چقدر از ما کار کشید اما حالا برای همیشه استراحت خواهد کرد.» میراث هنری لاشایی ابدی خواهد بود. به این جمله شکنکنید.
گفتوگوی ما به درازا کشید و آثار خستگی را میتوانستم در صورتش مشاهده کنم. به همین دلیل خواستم بیش از این مزاحمش نشوم اما در پایان وقتی از ایده نمایشگاه چیدمان با موضوع روسری هنرمندان زن ایرانی گفتم، گویا انرژی تازهای گرفته بود. برایم یک روسری از قبل آماده کرده بود. رفت و آورد. من هم گفتم که یک یادگاری دیگر نیز از شما میخواهم گفت هرچه میخواهی بردار. به دور و اطراف نگاه کردم همه چیز هنرمندانه بود.
نشانههای خلاقیت در سراسر منزلش دیده میشد. به کفشهای راحتیاش که در کناری پارک شده بود نگاه کردم. کفشهایی که قطرههای رنگ رویش پاشیده بود. کفشهایی که حداقل برای من اثری مفهومی بود. مانند کتابی که بر روی تو گشوده میشود. گفتم:«اگر اجازه میدهید این کفشهای راحتی را به عنوان یادگاری بر میدارم.» لبخندی دلنشین زد و فهمید که چقدر مورد احترام من است. برای من همین یک دیدار چند ساعته کافی بود. دیداری پر از اطلاعاتی که هیچ از آن نمیدانستم و مانند دانشآموزی در ظرف این چند ساعت با دهانی نیمهباز از به تصویر کشیدن رویدادها بهوسیله ایشان لذت بردم.
به شخصه لاشایی و تعداد دیگری از هنرمندان زن ایران از قبیل فرح اصولی، بهجت صدر، منیر فرمانفرماییان، منصوره حسینی، پریوش گنجی، گیزلا سینایی و... را از مهمترین و تاثیرگذارترین هنرمندان ایران میدانم که سهمشان در هنر معاصر ایران بسیار بیش این حرفهاست؛ هنرمندانی که توانستند هم راه را برای نسل بعدی و جوان باز کنند و هم خود آثاری گرانقدر برای ایران برجای گذاشتهاند.
شبی که خبر فوت او را شنیدم به کفشهای راحتیاش نگاه کردم، گویا میگفتند:«صاحبمان چقدر از ما کار کشید اما حالا برای همیشه استراحت خواهد کرد.» میراث هنری لاشایی ابدی خواهد بود. به این جمله شکنکنید.
علیرضا امیر حاجبی، شرق