به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



جمعه، بهمن ۲۷، ۱۳۹۱

استعفاي آقاي پاپ

راستش احترامات آقاي پاپ به جاي خود، اما ما عادت كرده‌ايم برخي مشاغل را بي‌استعفا و پايان‌ناپذير ببينيم.
همين آقاي پاپ قبلي، ديگر حتي سنگيني شب كلاه اطلسي قرمزش را تاب نمي‌آورد و سرش زير بار آن خم مي‌شد. به زور شنل تنش مي‌كردند و مي‌آوردندش به مراسم. مطالبش را روي تابلويي به اندازه رحلي با حروف خيلي درشت برايش مي‌نوشتند و يك تابلوچي باشي با سر كج آن را مقابلش مي‌گرفت تا از روي آن بخواند.
يك نفر آب دهان چي باشي هم آب دهانش را جمع مي‌كرد و گويي سخنانش را با گاز انبر از دهانش درمي‌آوردند، كه تازه نامفهوم بود و در هر مراسم چه رنجي مي‌برد و چه رنجي مي‌داد، اما ول كن آن جايگاه قدسي خوشگوار نبود.
 
فكر مي‌كنم همين عشق به قدرت او را در ده دوازده سال پاياني زنده نگاه داشته بود، كه بي‌خود نفرموده است خواجه حافظ كه: هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق/ ثبت است بر جريده عالم دوام ما!


و الحق ايشان هم لابد دوام خودشان را در جريده عالم مرهون همان عشق بوده است. و هر وقت صحبت از كناره‌گيري از آن مقام شامخ و رها كردن قدرت مي‌شد مي‌فرمود، يا از قولش مي‌فرمودند معاونت الهي كه استعفا نيست. به هر حال قالب به همان منوال بود تا تهي شد! و دود سفيد جديد از دودكش واتيكان برخاست. پاپ جديد آلماني، برخلاف محافظه‌كاري سنتي آن مقام منيع، در اعلام تعصباتش نيز آلماني‌وار صريح بود. مثلا بر اولويت قائل بودن بر عبارت «تمدن مسيحي اروپايي» كه نقش اسلافش از كتاب سوزي گرفته تا كتاب خوان و كتاب نويس سوزاني در آن فروزنده و درخشان است، با فروتني پاي مي‌فشرد. درباره تركيه هم صريحا گفت كه به عنوان يك كشور مسلمان در اروپا جايي ندارد. يعني سخني را كه اروپاييان ديگر از بيانش طفره مي‌روند رك و راست بيان كرد آب پاكي را مانند غسل تعميد روي دست تركيه ريخت.

دوستي پرسيد پس با اين همه چرا استعفا كرد؟ نكند ماجراي برخي بداخلاقي‌هاي جنسي در ميان كشيشان خصوصا «آزار و اذيت» ‌نسبت به هم‌آوايان سرودخوان كليسايي اعصابش را به هم ريخته و تاب نياورده استعفا كرده است؟ گفتم كه فكر نمي‌كنم، اولا كه قضيه مربوط به امروز و ديروز نيست و ‌بدتر از آنش هم با يك توبه و ابراز پشيماني قابل ابتياع و حل است. گفت پس به عقيده تو موضوع چيست، ‌ظاهرا هم كه خيلي از پاپ قبلي سر حال‌تر به نظر مي‌رسدگفتم راستش هرچه فكر مي‌كنم عقلم به جايي قد نمي‌دهد! الا اينكه آلزايمر گرفته باشد! كه اثري دو طرفه دارد. اول اينكه خودش لذت مقام و جايگاهش را فراموش مي‌كند! ‌و ديگر اينكه اطرافيان فشار مي‌آورند كه تا هنوز دير نشده و به كلي نبريده است تا زنده است منزل به ديگري پردازد!

فريدون مجلسي