رامین کامران
آخیراً دو اتفاق کوچک و دور از هم افتاد که هیچکدام خیلی بحث برنیانگیخت. یکی فروش رفتن سایت (iranian.com) بودکه بعد از هفده سال حضور در فضای رسانه ای ایرانی، عملاً به حیاتش خاتمه داده شد. دوم انتشار گزارش پر آب و روغن و تمام صفحه و رنگی در روزنامهُ لوموند برای یکی از این کنفرانس های قلابی اپوزیسیون که در پراگ تشکیل شده بود. اولی مایهُ تأسف مراجعان سایت شد که مرتب یا نامرتب به آن سری میزدند و دومی باعث خشم هرکس که مختصری به اوضاع اپوزیسیون آشناست و میزان تقلب این کنفرانس سازی ها برایش روشن است.
برنامه کم کم پیش میرود
تغییری که ظرف چند ماه اخیر در این جریان پیدا شده است وارد کردن جواد خادم است که در دولت بختیار مقام وزارت داشت و بعد از خروج از ایران با وی قطع رابطه کرد و به سراغ زندگانی خود رفت و خبری از وی نبود تا بعد از سی سال تقی زاده و آهی از خواب اصحاب کهف بیدارش کردند و دستش را گرفتند و به میانهُ معرکه آوردند.
دلیل این انتخاب روشن بود: در بین افرادی که از این سو و آن سو جمع کرده بودند کسی از خط سیاسی بختیار حضور نداشت و از آنجا که این خط سیاسی راه اصلی مخالفت با خمینی و حکومت اسلامی بوده و هست و چنان که باید، از بیشترین اعتبار هم برخوردار است، میبایست کسی را از این دسته وارد بازی میکردند تا اعتبارکی پیدا کند. پس دست به دامن فرد بازنشسته ای شدند که سی سال از گود بیرون بوده.
دلیل این انتخاب روشن بود: در بین افرادی که از این سو و آن سو جمع کرده بودند کسی از خط سیاسی بختیار حضور نداشت و از آنجا که این خط سیاسی راه اصلی مخالفت با خمینی و حکومت اسلامی بوده و هست و چنان که باید، از بیشترین اعتبار هم برخوردار است، میبایست کسی را از این دسته وارد بازی میکردند تا اعتبارکی پیدا کند. پس دست به دامن فرد بازنشسته ای شدند که سی سال از گود بیرون بوده.
در اوضاع اخیر که هر نوع حرکت اعتراضی مردم ایران به دلیل فشارهای خارجی، ضربه خوردن ملت و ترس از دست رفتن مملکت فلج شده است و خود حکومت هم درگیر کارگردانی پردهُ بعدی انتخابات است، فضای سیاسی راکد به نظر میاید که نیست. تحولاتی در آن واقع میشود، اما در بخشهایی که پولی در کار هست و امکاناتی و برنامه ای، یعنی در همان جبهه ای که دارد برای ایران اپوزیسیون واحد و قلابی میتراشد. از آنجا که نقداً مضمون دندانگیری در کار نیست میتوان محض سرگرمی، مختصری به این مساعی در نهایت بی عاقبت، پرداخت.
آخیراً دو اتفاق کوچک و دور از هم افتاد که هیچکدام خیلی بحث برنیانگیخت. یکی فروش رفتن سایت (iranian.com) بودکه بعد از هفده سال حضور در فضای رسانه ای ایرانی، عملاً به حیاتش خاتمه داده شد. دوم انتشار گزارش پر آب و روغن و تمام صفحه و رنگی در روزنامهُ لوموند برای یکی از این کنفرانس های قلابی اپوزیسیون که در پراگ تشکیل شده بود. اولی مایهُ تأسف مراجعان سایت شد که مرتب یا نامرتب به آن سری میزدند و دومی باعث خشم هرکس که مختصری به اوضاع اپوزیسیون آشناست و میزان تقلب این کنفرانس سازی ها برایش روشن است.
به تصور من این هر دو نشانه های تحولاتی است که در جهت واحد انجام میپذیرد. ظاهراً آنهایی که آش سوریه ای شدن برای ایران پخته اند، هنوز کار آن کشور به آخر نرسیده شروع به مقدمه چینی کرده اند تا به محض بروز فرصت سناریوی مشابه را در مورد ایران به اجرا بگذارند. دلیل هم ندارد در جایی که قصد پاشاندن این کشور و آن کشور است منتظر بمانند، دارند کارشان را قدم به قدم پیش میبرند.
آینه ها را میشکنند
ایرانیان داتکام یکی از سایت های متنوع و جامعی بود که سالها بود در بین ایرانیان و ایرانی زادگان خارج از کشور، بخصوص آمریکا (به دلیل دوزبانه بودن) گل کرده بود و مراجعان بسیاری را به سوی خود کشیده بود. مدتی بود که صاحبش صحبت از قبول سرمایه گذاری دیگران و حتی فروش آن میکرد تا بالاخره خبر رسید که معامله سر گرفته است. نفس امر نه خارق العاده بود و نه مایهُ تعجب. رسانه ای که خوب کار کند و تبلیغ خوب بگیرد برای سرمایه گذاران جذاب میشود. آنچه حیرت انگیز بود این بود که خریدار، که هویتش هم مجهول مانده، به محض خرید آن به کلی سامان و طرز کار سایت را تغییر داد و تمامی بایگانی چندین سالهُ آنرا هم حذف کرد! یعنی در قدم اول تمامی گذشته و سرمایهُ سایت را از بین برد! خلاصه اینکه معلوم شد پول داده بوده تا سایت را عملاً تعطیل کند.
البته برخی از خود پرسیدند که فایلهایی (نوشتاری و شنیداری و دیداری) که طی سالها برای این سایت فرستاده شده و طبق تعهد بنیانگذارش قرار بوده هیچگاه از روی آن برداشته نشود و با این وجود که مجاناً در اختیار وی گذاشته شده، سرمایهُ اصلی سایت بوده، کجا رفته. خریدار سایت چگونه میتواند به این ترتیب و یکشبه همهُ اینها را پاک کند و دور بریزد و اصلاً چنین حقی دارد یا نه؟ آیا فروشنده از طرح خریدار اطلاع داشته است یا نه؟ البته پاسخ این سؤالها را باید از کسانی گرفت که با قواعد و قوانین ادارهُ سایتها (تا آنجایی که وجود دارد و اعمال میگردد) آشنایی دارند ولی اینها سؤالات اصلی نیست.
سؤال اصلی این است که چرا، به چه دلیل و به چه حسابی باید پولی (که احتمالاً قابل توجه هم بوده) صرف تعطیل دستگاهی کرد که خوب میچرخد و میتواند در حد خود پولساز هم باشد. دلیل کار هر چه باشد توجیه اقتصادی ندارد و به تصور من باید دلیل سیاسی آن را جست. حذف سایت ایرانیان بخشی از برنامهُ هرس کردن فضای مجازی اپوزیسیون است تا راه برای کنترل هر چه بیشتر آن از سوی کسانی که در دوران «جنبش سبز» با دوز و کلک های توئیتری و فیسبوکی و انواع دغل بازی های اینترنتی، کوشش بسیار برای بازی دادن مردم ایران کردند و نتایجی هم گرفتند، باز بشود.
خواهید گفت سایت ایرانیان سیاسی نبوده تا بخواهند با حذفش یکی از گزینه های سیاسی اپوزیسیون را از میدان بیرون برانند و از تعداد رقبا یا مزاحمان بکاهند. درست است، سیاسی نبوده و جامع و چندوجهی یا به قول فرنگی ها (généraliste) بوده، ولی دلیل حذفش را هم درست باید در همینجا جست. قدری که مسئله را بشکافیم مطلب روشنتر خواهد شد.
دعوا بر سر کنترل آن چیزی است که «افکار عمومی» میخوانیم و محل بروز و تراش خوردنش همین رسانه هاست. رسانه های سیاسی منعکس کنندهُ یک نظر و یک تکه از افکار عمومی است و اصولاً هم ادعایی بیش از این ندارد، ولی رسانه های جامع نظیر ایرانیان محلی است برای عرضهُ عقاید مختلف از جمله در زمینهُ سیاست و قرار است تصویر جامعتری از افکار عمومی به ما عرضه نماید. همین خاصیت است که در برنامه ریزی برای کنترل فضای مجازی به آنها اهمیت میبخشد. چنین تنوعی در سایتهای سیاسی یافت نمیشود چون هر یک متمرکز بر گزیدار سیاسی معینی است. رسانهُ سیاسی که هر عقیده ای را منعکس کند بی هویت میشود، در مقابل، رسانهُ جامعی که انواع عقاید را منعکس نماید به همان نسبت غنی میگردد و این تصور را که تصویر جامعتری از افکار عمومی عرضه میکند، تقویت مینماید.
از حکایت تنوع گذشته، هیچ گزینهُ سیاسی را نمیتوان با در دست گرفتن اختیار یک یا چند رسانه یا حتی تعطیل آنها از میدان به در کرد. یکی که بسته شد، یکی دیگر جایش را میگیرد و تداومی که باید بین این دو ایجاد شود توسط ایدئولوژی و به کمک رفرانسهای تاریخی برقرار میگردد. رسانه های سیاسی بیشترین اعتبارشان را از فکری میگیرند که عرضه میکنند و مشتریان فکر هم معلومند. نه اینکه شکل و ترکیب و ادارهُ خود آنها بی اهمیت باشد، مطلقاً چنین نیست، ولی اصل جاذبهُ ُآنها از جای دیگری برمیخیزد. در رسانه های چندوجهی، بر عکس، سرمایه و جذابیت اصلی از ترکیب و شخصیتی برمیخیزد که خود رسانه پیدا کرده. به همین دلیل وقتی یکی از اینها تعطیل شد نمیتوان به این راحتی جایگزینی برایش درست کرد و بین آنها تداومی برقرار نمود. بخصوص در مورد سایتهایی که با مطالب مجانی میچرخد و به معنای درست کلمه هیئت تحریریه ندارد که جابجایی اش (چه کامل و چه محدود) بتواند تداومی برقرار سازد.
طرحی که به نظر میاید برای توسعهُ اختیار بر فضای مجازی در دست اجراست بر اساس حذف گزینه های سیاسی بنا نشده و اصلاً توان چنین کاری را هم ندارد. قرار است تظاهر کند که گزینه های مختلف را گرد هم آورده و از جمع آوردن آنها اتحادی ساخته که نمایندهُ مردم ایران است و... شرط به ثمر رسیدن آن موفقیت در عرضهُ تصویری دروغین از افکار عمومی ایرانیان و خواستهای آنان (در باب حمله به کشور یا هر امر دیگر) است. این وحدت سازی مصنوعی آنقدر از سوی رسانه های سیاسی مورد تهدید نیست که از طرف رسانه های متنوع و چندوجهی که میتوانند تصویری کلی از ایرانیان و عقاید و نظراتشان منعکس سازند. کنترل این نوع رسانه هاست که در کار برنامه ریزان اولویت دارد.
خلاصه کنم، برای شکل دادن افکار عمومی و احیاناً شکل دادن به آن با سیاست پیگیر تبلیغاتی باید رسانه ها جامع و چندوجهی را هدف گرفت. اینهاست که میتوان خرید یا «اجاره» کرد یا اصلاً (مثل ایرانیان) به سکوت کشاند و از کار خود نتیجه گرفت. برای اینکه ببینیند کار چه اندازه پیش رفته کافی است از خود بپرسید که به چند رسانهُ جامع (نه سایتهای سیاسی که بسیار است) دسترسی دارید و در اینترنت به غیر از سایتهای دو تلویزیون خارجی و یکی دوتای دیگر به کجاها سر میزنید. خواهید دید گزینه هایی که در باب ایران پیش رو دارید بسیار محدودتر از آنهاییست که در باب هر کشور دیگر در دسترس شماست و اکثر آنها هم متکی است به منابع خارجی. یکی دوتایی هم که تظاهر به استقلال میکنند نه گردانندگانشان معلومند و نه سیاستشان روشن. پس وقتی ورق برگشت از همصدا شدن همهُ آنها تعجب نکنید و از خود نپرسید چرا در هیچ کجا انعکاسی از افکار خود و کسانی را که با آنها معاشرید پیدا نمیکنید.
خودشان چهرهُ شما را نقش میکنند
ایرانیانی که در ششم دسامبر گذشته روزنامهُ لوموند را باز کردند با حیرت فراوان شاهد گزارش مفصل این روزنامه از نشست پراگ شدند! گسیل کردن فرستادهُ ویژه برای واقعه ای که اهمیتش در حد ختنه سوران نوهُ احمدی نژاد هم نیست، آنهم از سوی روزنامه ای که جدی محسوب میشود و تیراژ بالایی هم دارد، در بسیاری واکنش تند برانگیخت. هر کس از دوستان و آشنایان را که میدیدید با خشم و تنگ حوصلگی از انتشار این مطلب صحبت میکرد. طبعاً اعتراض هایی هم به روزنامه شد که (تا آنجا که میدانم) در جایی انعکاس پیدا نکرد.
اول نمای کلی حکایت را در نظر بگیریم. آمریکایی ها چندین سال است (در حقیقت از ماجرای عراق به این طرف) در صدد هستند برای ایران هم نوعی «شورای ملی ایرانیان» درست کنند. اولین نامزد کار صاحب ویدئوکلوبی در لندن بود که به این قصد روانهُ آمریکا شد تا این کار را راه بیاندازد ولی عمرش وفا نکرد و ناکام از دنیا رفت. بعد از او یکی دو نفر دیگر خود را جلو انداختند ولی باز کار سر نگرفت.
آخر از همه نوبت همین گروهی شد که از استکهلم شروع به کنفرانس گذاشتن کرده وفعلاً تا پراگ هم رسیده. کار هنوز هم خیلی جلو نرفته ولی مثل اینکه سر کیسه شل تر شده، نه فقط برای سفر و پلوخوری، بلکه برای تشویق تبلیغاتچی های حرفه ای. گویا برنامه ریزان بالاخره تصمیم گرفته اند همین دستگاهی را که شهریار آهی با کمک یکی دو نفر دیگر راه انداخته، جدی بگیرند و رویش سرمایه گذاری کنند. دلیل کار را نمی باید در کیفیت شورای حاضر یا موفقیت هایی که در راه گرد هم آوردن ایرانیان کسب کرده جست، چون نه کیفیتی در کار است و نه موفقیتی و اصلاً قرار هم نیست که باشد. فقط ظاهراً وصله پینه به حدی رسیده که خود برنامه گردانان ـ شاید به دلیل ضیق وقت ـ بالاخره کمی جدیش گرفته اند.
«کشتی نوح» شورا فقط باید یک خاصیت داشته باشد و آن هم جور بودن جنس است، یعنی باید از هر گروهی یکی دو نماینده در آن باشد تا به ظاهر منعکس کنندهُ چهرهُ سیاسی اپوزیسیون باشد، همین و بس. اینکه اعضای گروه که هستند، چه کرده اند، اصلاً قابلیت و حرف حسابشان چیست و... مطلقاً اهمیتی ندارد. برچسبی مهم است که به این اشخاص زده میشود. خودشان هرچه گمنام تر و موم وارتر و قابل تعویض تر بهتر.
تغییری که ظرف چند ماه اخیر در این جریان پیدا شده است وارد کردن جواد خادم است که در دولت بختیار مقام وزارت داشت و بعد از خروج از ایران با وی قطع رابطه کرد و به سراغ زندگانی خود رفت و خبری از وی نبود تا بعد از سی سال تقی زاده و آهی از خواب اصحاب کهف بیدارش کردند و دستش را گرفتند و به میانهُ معرکه آوردند. دلیل این انتخاب روشن بود: در بین افرادی که از این سو و آن سو جمع کرده بودند کسی از خط سیاسی بختیار حضور نداشت و از آنجا که این خط سیاسی راه اصلی مخالفت با خمینی و حکومت اسلامی بوده و هست و چنان که باید، از بیشترین اعتبار هم برخوردار است، میبایست کسی را از این دسته وارد بازی میکردند تا اعتبارکی پیدا کند. پس دست به دامن فرد بازنشسته ای شدند که سی سال از گود بیرون بوده.
ممکن است تصور کنید وی فکری یا برنامه ای دارد که ممکن است به کاری بیاید. مطلقاً! فقط برچسبش مهم است و اگر وارد این داستان شده و جا افتاده درست به همین دلیل است که برچسبش درست است و خودش حرفی ندارد. کافیست به سخنانی که دائم در رسانه های مختلف از وی نقل میشود گوش بدهید تا مطلب خوب دستگیرتان شود و بفهمید چرا این اندازه به کار وحدت تراشان آمده. حرفهایش کلیات بی شکلی است که خلاصه اش این است: میخواهیم «نخبگان اپوزیسیون را گرد هم بیاوریم»، البته بدون ایدئولوژی و برنامهُ سیاسی مشخص!
در حقیقت جوهر وحدت تراشی به ضرب کنفرانس هم جز همین نیست. قرار است فقط عده ای جمع شوند. اینکه که هستند و چه فکر میکنند و چه باید بکنند مطرح نیست و در حقیقت نباید هم باشد .باید چیزی به اسم شورا تشکیل بشود تا بعد بشود به اسم آن برنامهُ اصلی را که در جای دیگری طرح شده، پیش برد. همینقدر که ظرف شورا شکل گرفت محتوایش دائم در معرض تغییر خواهد بود تا در هر زمان به تناسب خواست تشکیل دهندگان اصلی (یعنی همان «افراد خیر و ناشناسی» که مخارج همه چیز را تأمین میکنند و از فرط شرم و حیا نمیخواهند جلوی صحنه بیایند) کسانی که باید در آن رو بیایند و حرفی را که باید بزنند. همه اش به اسم ملت ایران.
نقل قول کوچکی بکنم. یک ماه پیش برای شرکت در کنفرانسی که اگر فرصت شد راجع به آن هم خواهم نوشت، در مراکش بودم. صحبت از بهار عرب بود. از یکی از دوستان که با برهان غلیون اولین رئیس شورای ملی سوریه که چندی پیش از ریاست کناره گرفت، بسیار نزدیک بود، پرسیدم چرا چنین ناگهانی کنار رفت؟ گفت آمریکایی ها گفتند برو و چاره ای نداشت، رفت. نقل کردم تا همتایان ایرانیش هم بدانند درست در همین موقعیت قرار دارند، همگی سیاهی لشکرند و گوش به فرمان.
آنچه گفتم بخشی از دستور طبخ آشی بود که دارند برای ما میپزند. اینکه بتوانند به حلق ما بریزندش یا نه بستگی به همت و جربزهُ خودمان دارد. به هر صورت فکر نکنید که میتوانید فقط با گفتن اشتها ندارم و صرف شد و از این قبیل تعارفات خود را خلاص کنید. اگر نمیخواهید این دستپخت را به خوردتان بدهند از همان اول باید با لگد به زیر دیگ بزنید.
2012-12-30
۳۰ دسامبر ۲۰۱۲
این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است