ابراهيم رها
نامه به يك مرغ
سلام مرغ! آه اي كيلويي هفت هزار توماني، اي «پر و بالت سفيد رنگ و قشنگ/ نيست بالاتر از گراني رنگ»، اي آرزوي دستنيافتني، اي مرغ!باور كن تو را من چشم در راهم. چرا هي وعده ميدهي و از تو خبري نيست؟ چرا نيستي مرغ زيبا و دلفريب من؟ تو را بايد تماشا كرد اي پري روي! تو را بايد بوييد، ديد، شنيد، و يك تعداد فعل ديگر با همين قافيه. اما قطعا تو را نميتوان خريد و خورد! چون فعل «خورد» هم قافيه را خراب ميكند و هم اينكه غيرممكن است. مرغ عزيز، تو كيلويي هفت هزار توماني و مسوولان هي ميآيند مصاحبه ميكنند و ميگويند نرخ اصلي پنج هزار و پانصد تومان است و البته در بعضي جاها با قيمتهاي ديگري نيز به فروش ميرسد. تو فكر ميكني چرا صحبتهاي مسوولان ما به مترجم احتياج دارد؟ چرا رويشان نميشود از قيمت تو درست صحبت كنند؟ راستي تو چرا چند قيمت داري؟ اي شيطون! اي مرغ عزيز من آرزو ميكنم تو بياوري پايين... قيمتت را و كشور هم به سوي آب پرتقالي شدن قدم بردارد. و مردم با خوردن مرغ به اين آخرين آرزوي ديرينشان برسند. نه اينكه وقتي به فاصله صدمتري مرغ فروشي نزديك ميشوند احساس كنند بهشدت از اون بالا كفتر ميايه و بعد راه شان را كج كنند و بروند. اي مرغ نازنين، من به اندام تو كه نگاه ميكنم حسي غريب وجودم را فرا ميگيرد. البته تو خيلي بيشتر از كيلويي هفت هزار تومان هم ميارزي اما جسارتا مردم ... ، اين خانم ...، آن آقا ... ، معصومه خانم ...، دخترش و دامادش و خيليهاي ديگر نيز هوس غذا خوردن ميكنند... و اين عادت زشت تمايل به خوردن شما را نيز ترك نميكنند. شما هم كه ارزان نميشوي، خودت بگو ما چه كار كنيم؟ البته ما از تلاشهاي مسوولان در اين زمينه كمال تشكر را داريم از بيخ اما اين عزيزان اگر لطف كنند و كمتر تلاش كنند ما بيشتر ممنون خواهيم شد. اي مرغ گرانقدر، ما اميدوار خواهيم ماند. ما فعلا سيبزميني آبپز ميخوريم و اميدوار خواهيم ماند تا روزي كنار تو عكسي به يادگار بگيريم. و احساس آب پرتقالي شدن اوضاع تمام وجودمان را فرا بگيرد. به قول آن شاعر دلسوخته: «دنياي من فقط مرغ، عاشقيهام فقط مرغ/ مرغ مرغ هميشه در قلب مني.»