کتاب سانسور نشده مهندس بازرگان
یکسال ونیم پیش بود تلفن کرد وخواست ملاقات داشته باشیم این بارتاکید داشت هرچه زودتر، تاریخ وساعت دیدار را تعیین کرد به علت ریشه دارشدن بیماری مدتی بود ترجیح میداد دیدارها دریک کافه نزدیک محل سکونتش باشد، عوارض ورنج ناشی ازشیمی درمانی درچهره اش آشکاربود ولی مثل همیشه برخوردی گرم وصمیمی داشت. بزعم خودش میخواست زحمتی را به من تحمیل کند وپیشاپیش عذر خواهی کرد و ادامه داد میخواستم این کتاب را به توبسپارم (کتاب “شصت سال خدمت ومقاومت خاطرات مرحوم آقای مهندس بازرگان” درگفتگو با سرهنگ غلامرضا نجاتی بود)
وقبل ازاینکه اظهارکنم خود نسخه ای ازاین کتاب را دارم واین استفهام که چرا آنرا به مرکزاسناد وپژوهش های ایرانیان که خود موجد آن بوده است نمی سپارد؟ اولین صفحه کتاب را نشانم داد که چنین نوشته بود:
به دوستان گرامی ودانشورجناب آقای مهندس کشاورز صدر وخانم محترمشان تقدیم میدارد
با بهترین آرزوها-غلامرضا نجاتی مردادیکهزارسیصد وهفتاد وشش امضا نجاتی
وافزود این از نسخی است که گرفتار پنجه سانسور نشده است وتعداد آن ها ازدویست نسخه تجاوز نمیکند وبقیه آن (یازده هزارنسخه) که با این نسخه ازنظر خط وتعداد صفحات وتاریخ چاپ یکسان است ولی به تیغ سانسورگرفتار شده است وسپس, دست نوشته ای را تحت عنوان “اجرای حدود شرعی ” تحویلم داد که تایپ شده آن دردنبال این یادداشت خواهد آمد.
درهمین دیدار کشاورز سخن را به دکترایزدی (وزیرکشاورزی دولت موقت) کشاند واز ایشان به نیکی یاد کرد و تلفن ایشان را میخواست و میگفت دینی به ایشان دارم که حتما باید ادا کنم؛ فردای آن روزشماره تلفن را تلفنی به اطلاع رساندم و امیدوارم نتیجه داده باشد.
دو خواسته مذکور با توجه به روش زندگی شادروان کشاورصدر مبین نظم ودقتی بود که همواره قرین زندگی اش بود ودرآن روزهم با توجه به شرائط جسمی حکایت از همان عزم واراده استواری میکرد که مباد فرصتی از دست رود و چیزی فروگذاشته شود.
آشنائی این جانب با آقای هوشنگ کشاورزصدربه دولت موقت باز میگردد. ایشان درسمت معاونت طرح وبرنامه های وزارت کشاورزی (درزمان وزارت آقای دکترایزدی) ومن درسمت معاونت مطبوعات در وزارت ارشاد انجام وظیفه میکردیم. پس از دولت موقت از نیمه های دوم سال ۵۹ بنا به دعوت وتوصیه شادروان آقای فتح الله بنی صدر(برادر بزرگ ریاست جمهور) به کادر مشاوران رئیس جمهوری پیوستم که درآن جا آشنائی این جانب با آقای هوشنگ کشاورز به همکاری نزدیک تبدیل شد. با حوادث سال ۶۰ روابط قطع شد و پس ازدوران رنج آوراختفا نه از روی تفنن و نه بقصد تجارت، آقای کشاورز از مرزشرق واینجانب از مرزغرب ناچاربه جلای وطن شدیم و در پاریس بود که باردیگر…
مهمترین عارضه زندگی در دیارغربت بوِیژه برای آن ها که به ناخواسته جلای وطن کرده اند عدم شناخت وناهمآهنگی با سرزمین وجامعه ای است که به غلط یا درست “میزبان” نام گرفته است وخواه ناخواه شخص را به چاره جوئی برای پیدا کردن حداقل ها برای رفع نیازهای صنفی وشخصی وادار میسازد .در این دوران و در روزگار آشفته ای که اختلافات سیاسی ایرانیان مهاجر سایه ای ازعدم اعتماد در میان شان افکنده بود ابعاد وسعه صدر والای آقای کشاورز”صدر” برایم آشکارشد.
از همان بدو ورود همگرائی هم میهنان و زنده نگاهداشتن فرهنگ ایران دغدغه اصلی او را تشکیل میداد و تنگنظریهای فرقهای وموضعگیریهای خودی وغیرخودی آزارش میداد.
زمانی از ورودش به پاریس نگذشته بود که فکر تاسیس مرکزی برای اسناد وپژوهش های ایرانیان بوجود آورد ودست به کارشد. مشکل جا بسیار عمده بود وآقای کشاورز یک اطاق از آپارتمان کوچکی که درحومه پاریس خود وهمسرش زندگی میکرد را به آن اختصاص داد. پس ازمدتی به زحمت توانست در پستوی یک کتابفروشی در پاریس منطقه پانزدهم جا بگیرد و با وجود کوچکی، مرکزی شد برای استفاده محققین ودانشجویان ایرانی ودرهمانجا بود که بنیاد پژوهشی دکتر صدیقی طرح ریزی وپایه گذاری شد.
زمانی طولانی لازم بود تا با تلاش بی وقفه کشاورز و یاری هموطنان، مرکز اسناد وپژوهش های ایرانیان که (پیوسته رو به توسعه بود) درجای مناسبی در حومه پاریس (شهرکرتی ) استقرار یابد.
ابتکارکشاورزصدر موجب شد که ایرانیان دربعضی کشورهای دیگراروپا نیز مراکز مشابهی بوجود آورند.
دوفرزند آقای کشاورز ساکن امریکا هستند به همین جهت زندگی شادروان کشاورزدرواقع بین اروپا وامریکا تقسیم شده بود. درامریکا نیز بمناسبت هائی اقدام به برگزاری سمینار و گردهم آئی فرهنگی مینمود که آخرین آن سمیناری بود به منظور روشنگری مبارزات ضد استعماری قرن اخیر ملت ایران و روش ونقش رهبری دکتر محمد مصدق در نهضت ملی نفت .
این آزاده فرهیخته روزهای آخرحیات خودرا درجمع خانوادگی خود درفلوریدا گذراند وروز ۲۶ بهمن پرواز کرد.
تورا زکنگره عرش میزنند صفیر ندانمت که دراین دامگه چه افتاده است
***
اجراء ” حدود شرعی” در مورد کتاب ” خاطرات مهندس مهدی بازرگان”
آخرین اثر مهندس مهدی بازرگان، شصت سال خدمت ومقاومت (جلد نخست) که بصورت گفت وشنود با سرهنگ غلامرضا نجاتی انجام پذیرفته بود در سال ۱۳۷۵ دریازده هزار نسخه به وسیله موسسه خدمات فرهنگی رسا طبع وتوزیع گردید.
کتاب مذکور۶۵۱ صفحه دارد وشامل ده فصل وهر فصل مشتمل بر چند بخش است. درپایان کتاب چند تصویروچند سند مربوط به مضامین آن نیز ضمیمه است.
آغاز یا نخستین فصل کتاب تصویر موشکافانه وظریفی است از فضای اجتماعی خانه وخانواده صاحب خاطرات، خانواده ای متدین ومقید به اصول وفرائض دینی با پیشه تجارت وگفتگوئی از چگونگی “دادوستد” در سال های آغازین قرن بیستم در ایران و…. فصل های بعدی به ترتیب مرکب است از: تحصیل در ایران، مدارس قدیم وجدید، کودتادی اسفند ۱۲۹۹، جامعه شناسی ایران، اعزام محصل به اروپا، بازگشت به ایران، بازرگان درسیاست، رفراندم ششم بهمن ۱۳۴۱ وبالاخره فصل پایانی” خاطرات مفصلی است از محاکمه مهندس بازرگان ودیگر سران نهضت آزادی ایران درسال ۱۳۴۱٫,
بنا برمقدمه آقای غلامرضا نجاتی ویراستارکتاب وطرف گفت وشنود با مرحوم مهندس بازرگان، جلد دوم که همچنان زیرنظر ایشان سامان خواهد یافت به وقایع بعد از انقلاب اختصاص خواهد یافت.
اما آنچه در این مختصر مورد نظر است بررسی ونقد ویا معرفی کتاب نیست؛ منظور اصلی طرح “سانسور”ی است که اعمال آن نقض غرضی است زشت وسخیف وغیر اخلاقی وغیر منصفانه که تنها میتواند وسیله کسانی صورت گیرد که برای بقاء خود از هر اقدامی روی گردان نیستند، از حق کشی تا آدم کشی.
سانسور به تعبیری نوعی”اندیشه خواری”است که در مواردی ازآدمخواری دردناکتراست. یکی از مصادیق چنین قضاوتی میتواند سانسور ودستکاری بخش بسیبار مهمی ازخاطرات مهندس بازرگان باشد. بخشی که به قضاوت ارزشی در مورد دیدگاهها ومنافع وبالاخره هدف های روحانیان از”عمل” اجتماعی آنها دارد.
خلاصه آنکه تمامی قضاوت ارزشی صاحب حاطرات درمورد گروه روحانیان که بخش عمده آن در فصل چهارم تحت عنوان ” جامعه شناسی ایران” ودردو زیرفصل آن –”تهران ومردم” و”مروری پیرامون طبقات اجتماعی” ص ۱۰۵—۱۴۱ (نسخه های سانسورشده یعنی کتاب های توزیع شده) به یغما رفته است.
این سانسور صرفنظر از ماهیت زشت تضییع حقوق شهروندی آنهم کسی که رخت ازجهان بسته است؛ معنی دیگری نیزدر بطن خود دارد وآن اینکه ما جماعت “معمم”، “آدم هائی از سرشت ویژه ایم . ما ازمصالح خاص برش یافته ایم” پس ما از شما جماعت”عوام” و”غیر خودی” برتریم وهیچکس را حتی آدمی چون بازرگان که عمری بر دیانت خود استواربوده ودر راه اشاعه اخلاق دینی کوشیده است، این حق را نیست که برما خرده بگیرد؛ درحقیقت نوعی حقوق “کاپیتولاسیون گروهی” یا حقوق “گروه برتر” آنهم به زمانی که صدای ناقوس های قرن بیست ویکم را می شنویم واز یاد نبریم که حدود صد سال پیش نیاکان ما حساب دین ودولت را از هم تفکیک کردند وبرخلاف ما به یمن روشن بینی شان ایران صاحب قانون عرف وایرانی دارای حقوق شهروندی غیر دینی شد.
باری بر میگردم به حکایت تلخ این سانسور: دوکتاب از” خاطرات مهندس بازرگان” پیش روست یکی سانسور شده”در توزیع فراوان- یازده هزار نسخه- ودیگری احتمالا کمترسانسور شده یا بانگاه بسیار خوشبینانه، سانسورنشده که بنظر میرسد تعدادمحدودی ازآن چاپ شده وسپس گرفتار پنجه سانسورگردیده. بخت یار بود ویکی ازاین نسخه های محدود را زنده یاد آقای غلامرضا نجاتی بزرگوارانه برسبیل سوابق دوستی برایم فرستادند. آنچه ملاحظه میفرمائید مقایسه این دونسخه است .آنه م فقط دریک فصل آن. هردو کتاب ظاهر یکسان دارند. تعدادصفحه های هر دو کتاب مساوی است-۶۵۱ ص- تاریخ چاپ یکی است. تنها در موارد سانسور شده شماره پاره ای صفحات تفاوت دارند(بااختلاف یک صفحه) . دراین نوشته ترجیح دادم متن سانسور نشده پایه قرارگیرد وموارد سانسور شده درپاراگرف مربوطه با خط کشی زیر جمله ها وحروف پررنگترمشخص گردد. بدین ترتیب این کارمیتواند به خریداران کتاب کمک کند تا لااقل بخشی از کتاب خریداری شده خودرا اصلاح کنند.
فصل چهارم – بخش یکم: ص ۱۲۶و۱۲۷ متن سانسور نشده:
۱-”…… سخنرانی ومنبر داری بصورت فرهنگ مذهبی واحساس توده ها درآمده,عامل موثری در زمینه تبلیغات سیاسی واجتماعی گردید. مهارت درسخنرانی , بمنظورنفوذ در عواطف وباورعوام , از کاه کوه ساختن و سیاه را سفید جلوه دادن, هنری بودکه بعدها, روحانیون در جهت مقاصد خود, ازآن بهره فراوان بردند.
فصل چهارم – بخش یکم : ص ۱۳۴ و۱۳۵٫
۲-”….بدین روال, در ذهن چنین مردمی که انجام هرعمل و وصول به هر مقصد را فقط درسایه زوروضربت دیده اند, رفته رفته این عقیده رسوخ یافته است که در دنیا یگانه عامل موثردرپیشرفت کارها, اجبار وتحمیل است. بهمین قرار دین خداهم اگر شمشیر نبود, پیش نمیرفت وکاملابجا وحق است که مردم را به اجبارو کشتار به راه خیر و صلاح آورند. بهمین قراراجحاف والزام وقتی از ناحیه متشرعین مقدس چندان عمل خلاف دین وانصاف جلوه نکرد, یک جوازضمنی عملی برای حکومت های استبدادی صادر می شود.
فصل چهارم – بخش دوم : ص ۱۳۸٫
۳ –”….. ارمیان طبقات وصنوف , صنفی که تسلیم غرب واروپائیان نشد وآنها را برسمیت نشناخت روحانیون وآخوندها بودند. البته این خصیصه هم حسن آنها بود وهم عیب آنها, دلیلش هم واضح است؛ زیرا آنها تمدن وافکارغرب را مساوی با نا بودی خودشان میدانستند. چون درآن زمان روی افکاروعقاید مذهبی خود فرنگی ها, کافر,بی دین وضد اسلام بودند. مردم نیز به تبعیت از روحانیون همینطورفکر میکردند. میگفتند کلاه فرنگی وکراوات وتقلید ازآنها به معنای از دست دادن دین ومذهب است وعلوم وافکارآنها نیزبمنزله انکار اسلام است, این باورشامل قرارداد کمپانی”رژی” استفاده از برق وتلفون ومدرسه وفراگیری علوم جدید میشد واسلام از میان میرفت. ازبین رفتن اسلام یعنی بسته شدن دکان این آقایان روحانی. بنابراین برداشت اصلی اکثریت آقایان ( به استثناء بعضی مانند سید جمال الدین, آیت الله طالقانی وراشد)مقابله با علوم جدید وانکارعلم بود.”
فصل چهارم –بخش دوم: ص۱۳۹
۴-”…..گفتم این مثال قانعم نکرد…..اوهم قانع نشد وگفت: در قرآن هفت آسمان هست وافزود: همه این حرف های فرنگی ها, اعم از علم وفلسفه غلط است واستدلال کرد که علماء ودانشمندان فرنگی یا معاند هستند یا شعور ندارند ودیوانه اند. با اینکه میدانند اسلام حق وبرتراست, مسلمان نمیشوند, پس تعمد دارند؛ من نظریاتشان را قبول ندارم. خلاصه ایشان نظرات علمی جدید را رد کرد ومنکر علم شد. آخوندها باید این حرف هارا می گفتند, زیرا باید زیر”علم” میزدند والا دکانشان تخته می شد”
فصل چهارم – بخش دوم : ص ۱۴۰ .
۵ –”…..طیف وسیعی با افکار ونظریات مختلف بوجود آمد؛ گروهی از تجدد خواهی طرفداری میکردند, جمعی هوا خواه علوم جدید با حفظ فرهنگ وسنت ها بودند ولی روحانیون زیر بارهیچ تحولی نرفتند؛ نه لباسشان را عوض کردند, نه فرهنگ سنت قدیم, یعنی قشری کامل و”امل” مطلق باقی ماندند؛ روی صندلی نباید نشست؛ سوار قطارنباید شد به طبیب فرنگی نباید مراجعه کرد؛ آمپول نباید زد….خلاصه مکتب آنها ضد تجدد بود. اگر از نهضتی طرفداری کردند ویا خود درآن شرکت داشتند, مانند جنبش ضد انحصار تنباکو ومشروطه طلبی نه برای آزادی بود ونه بخاطر ایران…..
انگیزه مخالفت میرزای شیرازی با انحصار تنباکو برای آن نبود که به اقتصادمان لطمه وارد میسازد واستقلال سیاسی کشور را از بین میبرد. فقط برای این بود که پای فرنگی به ایران باز نشود” فرنگی مآبی” یعنی بی دینی وسر انجام بسته شدن “دکان” واز بین رفتن همه شئون ومقامات وامتیازات وریاست مآبی وغیره…..
از زبان پدرم شنیدم که در اوایل سلطنت رضاشاه؛ حاج امام جمعه خوئی که از علماء طراز اول بود و مانند مدرس جزء پنج تن علمای طراز اول محسوب میشد , به تهران آمده بود. امام جمعه بعلت آذربایجانی بودن با پدرم آشنائی ومراوده داشت. او در ملاقاتی که با رضا شاه داشته, دست به عمامه خودش وشمشیر رضا شاه میزند ومیگوید”این دو باید حافظ یکدیگر باشند. ما باید قدرت سلطنت را حفظ کنیم وشما هم روحانیت را, در اینصورت است که ایران واسلام باقی می ماند…..” یعنی اگر وارد سیاست می شدند, برای حفظ منافع خودشان بود.
حفظ ظاهرشعائراسلامی ؛ بسته شدن مشروب فروشی ها , قمارخانه ها, تدریس تعلیمات دینی در مدارس وغیره. این یک پرده حرف هایشان بود, پرده دوم اطاعت ازآنها وتوصیه ها یشان وپرده آخر حداکثر بهره برداری خودشان وفرزندانشان, سید محمد طباطبائی بعد از مشروطیت, خانواده اش در همه شئون مملکت بودند, سید ابوالقاسم کاشانی هم همینطور, بدین ترتیب هم میخواستند قدرتشان محفوظ بماند وهم از مزایای “مربوطه” بهره برداری کنند, مخصوصا در عدلیه وفرهنگ.
رضاشاه در زمان وزارت علی اکبر داور آنها را از این دوپایگاه بیرون راند, عدلیه را غیر روحانی کرد, مدارس هم از زمان وثوق الدوله دولتی شدند.
گفتم که طبقه متوسط از جهات عدیده در حفظ وحمایت روحانیت نقش کلیدی داشت, بازاری ها نان خودشان را میخوردند , آخوند”طفیلی” بازاری بود, بهمین دلیل بین این دو پیوندی استوار وجود داشت. بازاری ها خرج روحانیت را تامین می میکردند؛ با موقوفات,نذر امام, سهم وغیره. روحانیت هم اغلب برای آنها “کلاه شرعی”می ساختند وراه های سوء استفاده در سرمایه داری ومعاملات را برای آنها فراهم می کردند.
سایت ملی ـ مذهبی