طعمهُ آخری که وارد این دستگاه آبگیری شده است منصور اسانلوست که در سازمان
دادن کارکنان شرکت واحد اتوبوسرانی خودی نشان داد و از آن پس در چشم
آنهایی که مبارزات کارگری را تنها شکل اصیل مبارزه میشمارند، قدر و قیمت
پیدا کرد. بسیاری شادی کردند که در ایرانی که سرجنبانان چپ آن همه از طبقهُ
متوسط یا بالا برخاسته اند، بالاخره رهبری کارگری ظهور کرده است. میزان
سرمایهُ تبلیغاتی و توجهی که نثار اسانلو شد، اگر نه بیسابقه، حتماً کم
سابقه بود. تمامی تحولات وضعیت وی در زندان و... همه به طور دائم توسط
رسانه های چپگرا تعقیب میشد و به اطلاع همگان میرسید.
آخرین طعمه
هوادارنش چنان رفتار میکردند که گویی قرار است رهبر کارگری معجزه ای بکند
که البته در نهایت کرد منتها نه آنی که انتظارش میرفت، چون با کمک گروهی
جدیدالتأسیس بیرون آمد که به جای همه چیز پول در اختیار دارد و کسی هم جدیش
نمیگیرد. گروهی که قبلاً هم مدحی را به عنوان تحفه به دوستان عرضه کرده
بود که توزرد از آب درآمد.
آنچه در این میان بسیار مایهُ تعجب بود و افتضاح را پررنگ تر کرد این بود
که اسانلو با تبلیغات وسیع چندساله ای که برایش شده بود میتوانست به امید و
احیاناً با یاری چپگرایان بیرون بیاید و با کمک همین گروه ها در خارج از
ایران به حیات و احیاناً مبارزه ادامه بدهد. انتخاب گروهی که یاری آنرا
پذیرفت بدترین دست ردی بود که میتوانست به سینهُ هواداران خویش در خارج
بزند و زد.
باز هم عادات قدیمی؟
این مسئله، ورای بعد شخصی آن، یکی از نشانه های دیروقت شکست تفکر چپ در
ایران است، قرینه ای بر آنچه که در مورد آمریکایی ها و روشهای جنگ سردیشان
گفتم: فکر و عمل بی ارتباط با واقعیت موجود تاریخی.
شاید بتوان نقطهُ تمایز بنیادی دو بینش لیبرال (کلاسیک) و مارکسیستی را
اولویتی دانست که اولی برای سیاست قائل است و دومی برای اقتصاد. این «آخرین
مرحله» شمردن اقتصاد اصلاً پرسپکتیو تحلیل تاریخی و اجتماعی را عوض میکند و
این توهم را ایجاد مینماید که میتوان سیاست را به چیزی غیر از آن (در این
مورد اقتصاد) تقلیل داد، به عبارت دیگر اگر هم سیاست در صورت مسئله هست، از
حل مسئله حذفش کرد و راه حلش را در حوزه ای غیر از خودش یافت. وقتی
پرسپکتیو این طور عوض شد هر امر و پدیده و چهرهُ اقتصادی اهمیتی بسیار بیش
از آن که در واقعیت دارد، پیدا میکند. از این دیدگاه تناسب اشیأ بر هم
میخورد و طبعاً مبارزه با کاپیتالیسم هم در مقام دعوای اصلی قرار میگیرد،
آن هم در ایرانی که مشکل اصلی آن از مشروطیت به این سو سیاسی است و دستیابی
به دمکراسی.
ابراز ارادت های خارج از مقیاس به اسانلو در این چارچوب است که معنی پیدا
میکند. دفاع از حقوق کارگران البته مهم است و شایستهُ احترام ولی راه حل
خلاصی از حکومت اسلامی را نمیتوان در آن یافت. طبقهُکارگر منجی و مشکل گشای
تاریخ نیست. در جنبش مشروطیت طبقات فرادست و طبقهُ متوسط شهری مهمترین نقش
را بازی میکردند و اگر محمدعلیشاه به فکر کودتا نیافتاده بود، اصلاً آن
انقلاب چهرهُ خلقی را که در تبریز و در خیزش عشایری پیدا کرد، پیدا نمی
نمود. آنچه هم در جنبش ملی شدن نفت و انقلاب اسلامی واقع گشت سنگین شدن
وزنهُ طبقهُ متوسط بود در جامعه ای که مداوماً توسط پهلوی ها نخبه زدایی
شده بود. در اعتراض هایی هم که نام جنبش سبز گرفت باز دیدیم که همین طبقهُ
متوسط شهرنشین نقش آفرین بود. ولی در همهُ این موارد شاهد بودیم که
چپگرایان به جای تحلیل سیاسی مسئله و ابراز موافقت یا مخالفت بر این اساس،
برای «بورژوازی» پشت چشم نازک میکردند و مترصد ورود کارگران به صحنه بودند،
با این تصور که پیروزی به این ترتیب ممکن است و بس! همگی منتظر ظهور! بی
اعتنا به وضعیت ایجاد شده و استفاده ای که میتوان از آن برای برانداختن
نظام نمود.
در این وضعیت اسانلو چهره ای بود که برای بسیاری از چپگرایان حالت تختهُ
نجات پیدا کرده بود، شعله ای که لابد برخی تصور میکردند روزی آتش انقلاب را
شعله ور خواهد ساخت. من نه تردیدی در اهمیت زحمات اسانلو و فایدهُ کار
سندیکایی دارم و نه در ظلمی که از دست حکومت کشیده، ولی میخواهم روی این
نکته انگشت بگذارم که اگر از بابت سیاسی ذهنش نظم و ترتیب درستی داشت،
امکان اینکه چنین انتخابی بکند کم بود و تمامی اندوختهُ سیاسی چندین سالهُ
خویش را که فراتر از خودش، میتوانست به حال مملکت مفید باشد، به این آسانی
هدر نمیداد. نه خودش از بابت سیاسی ذهن مرتب داشت و نه آنهایی که به وی
امید بسته بودند و هنوز از طبقهُ کارگر امید معجزه دارند. ایدئولوژی اقتصاد
مدار مقولات سیاسی را به پس میراند و راه درک و تحلیل جدی آنها را سد
میکند. جزای بی اعتنایی به سیاست ناتوانی از حل مشکلات سیاسی است. به سختی
میتوان مجازاتی سخت تر از این در تصور آورد.
مخارج بر عهدهُ کیست؟
دستگاه تبلیغاتی که در ابتدای کار از آن سخن گفتم آسیایی است که دائم
میچرخد و دائم حاجت به دانه دارد، همه برای استفادهُ آنی. اینکه اینها بعد
از آرد شدن چه بر سرشان خواهد آمد، مهم نیست. آنهایی که در این میان متضرر
میشوند مردم ایرانند. زیرا این سرمایه ها، هر قدر هم کوچک، باید در راه
آزادی آنها به کار بیافتد. دولتهای خارجی مثل زالو به این اپوزیسیون بی رمق
ایران چسبیده اند. از یک طرف سیاست هایی در پیش میگیرند که جامعهُ ایران
را روز به روز در برابر دولت ضعیفتر و به آن نیازمندتر میکند، از طرف دیگر
پولی به میدان ریخته اند که هر چه و هر که را در بازار اپوزیسیون خریدنی
است میخرد و در راه اهداف آنی و بی عاقبت هدر میدهد و دست آخر هم تبلیغات
میکنند که این اپوزیسیون بی قابلیت است و کار را باید به دست خارجی سپرد!
به هر صورت اگر قرار باشد کسی یا چیزی ایران را نجات بدهد همین اپوزیسیون
است، کس دیگری نه میتواند و نه میخواهد به فکر ایرانیان باشد. هزاری هم که
به آن خرده بگیریم در نهایت برایش جایگزین نداریم. اپوزیسیون آینهُ قابلیت
ایرانی ها یعنی خود ماست برای کار سیاسی جمعی. پس بهتر است بکوشیم تقویتش
کنیم و به آن سر و صورت بدهیم. اگر اختیار سرنوشتمان را خود به دست نگیریم،
سیاهی لشکر نمایش دیگران خواهیم شد.
دخالت خارجی فقط آنی نیست که صورت حملهٌ نظامی بگیرد، در درجهُ اول همین
تسخیر اپوزیسیون به ضرب پول است که واقع شده و از بس وسعت گرفته عادی شده و
به چشم کسی نمیاید. از یک طرف پول باند رفسنجانی و از طرف دیگر پولهایی که
نومحافظه کاران خرج میکنند. در جمع صحنه پردازی برای نمایشی که حتی
نمایشنامهُ درست هم ندارد. سستی به خرج دادن در مقابل این وضعیت در حکم
واگذاشتن فردای ایران است به اختیار کسانی که توان ارزیابی و طرح ریزیشان
در حدیست که میبینیم و از این بدتر به خود ایران و مردمش به چشم کالا نگاه
میکنند و در استفاده ای که میخواهند از آنها بکنند نه گذشتهُ آنان را در
نظر میگیرند و نه به فکر آینده شان هستند.
۹ مارس ۲۰۱۳
این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است