جدایی «نادر» از «آرگو»
ناصر فکوهی
نظامهاي متمايزكننده اجتماعي، عموما نظامهاي سلسله مراتبيكننده و مشروعيتدهنده نيز هستند. يكي از اين نظامها دائرهالمعارفها يا فرهنگنامهها و در معنايي عامتر، هر شكل از «ثبت» و به «رسميت شمرده شدن» عمومي هستند كه سپس رسما «اعلام» شوند، يعني وارد حوزه «شناخت» شده و به عنوان يك «واقعيت» تعريف و تبيين شوند. پير بورديو، جامعه شناس و فيلسوف فرانسوي (1930-2002) درباره داير\ المعارفها ميگويد:
« فرهنگنامهها، اعم از جامعهشناسي، انسانشناسي، فلسفه و غيره، اغلب زورگويانه هستند، به دليل آنكه امكان ميدهند در تظاهر به توصيف در واقع به برخي واژگان مشروعيت بدهند؛ فرهنگنامهها، ابزارهايي براي ساخت واقعيتي هستند كه مدعي ثبت آنند، ميتوانند مولفان و مفاهيمي را كه وجود ندارند، به وجود بياورند و برعكس درباره مفاهيم يا مولفاني كه وجود دارند، خاموش بمانند» (دانش دانش و بازتابندگي، انتشارات رزون اژير، 2002، ص. 77).
آنچه بورديو در اين باره ميگويد را ميتوان تا حدود زيادي به جوايز و ساير مناسك تمايزدهنده و مشروعيت بخش، به صورت عام آن تعميم داد. نظامهاي مشروعيتدهندهيي كه از طريق جايزه دادنها، يعني برتر شناختن گروهي بر گروه ديگر، اثري نسبت به اثر ديگر، فردي نسبت به فرد ديگر و... در هر حوزهيي به وجود ميآيند: اعم از جوايز و مناسك ادبي، هنري، سينمايي و حتي سياسي و علمي، دستكم در يك بعد خود ولي گاه در كليت خويش، نظامهايي هستند كه اغلب دعوي آن را دارند كه داوري جانب دارانه يك فرد يا يك گروه اجتماعي خاص در يك ظرف زماني - مكاني مشخص قابل تعميم يافتن به موقعيتي فراشخصي، فراگروهي، فرازماني و فرامكاني هستند و بنا براين «زيبايي» در مفهوم كانتي آن را جايي «كشف» كردهاند كه «واقعا» در «آنجا» بوده و صرفا بايد «نشان» داده ميشده است. در اين نظامها، آنچه بورديو، ساختارهاي ساختاردهنده (sturctures struct‚urantes) مينامد، كاملا مشخص هستند، يعني گروهي از ساختارها (نهادهاي جايزهدهنده، انتخابكننده تصميمگيرنده و داوريكننده) با ساختار دادن به گروهي ديگر از ساختارها (دريافتكنندگان جايزهها و آثارشان، برگزيدگان، افتخار يافتگان و. . . ) در واقع با مشروعيتي كه به آنها از طريق «كشف» شان يا «كشف دوباره شان» ميدهند، در پي مشروعيت دادن به خود به مثابه ساختارهاي اساسي و رسمي «كشف» هستند: آنكه از «حق» برگزيدن برخوردار است منطقا از آنكس كه «برگزيده» ميشود، بالاتر است و نسبتي همچون آفريدگار و آفريده با او برقرار ميكند كه نسبتي استعلايي و متافيزيكي است. «انتخاب شدن» سبب اوجگيري ميشود، اما تنها در جهت اوجي كه در انتهايش «انتخابكننده» قرار داشته باشد. زماني كه در سال گذشته، فيلم اصغر فرهادي در شرايطي كه تهديد حمله نظامي به ايران از هر زماني جديتر شده بود، برنده جايزه اسكار بهترين فيلم خارجي شد، ما در نوشتهيي با عنوان «جدايي ما ازجهان» (شرق 9 اسفند 1390) بر اين نكته تاكيد كرديم: صرف نظر از داوري و نظر زيباشناسانه ما نسبت به اثر اين هنرمند، ناديده انگاشتن چارچوب و مناسك سياسي كه از هر جهت (چه موافق و چه مخالف ايران) اين جايزه را همراهي ميكنند، ساده انديشي در تحليل اجتماعي است. استدلال در آن زمان درباره «جدايي نادر از سيمين» و امروز درباره «آرگو» اين بود و هست كه: جوايزي چون اسكار در چارچوبي كه تقديم ميشوند (و حتي با در نظر گرفتن ساز و كارهاي پيچيده اياما قابل دستكاريشان) همچون انتخابهاي سياسي و بسياري ديگر از اشكال داوري، در فرآيند مفهومپذيري، نشانه شناختي و روابط اجتماعي جامعهيي چون امريكا، بيش از هر چيز تبيين مادري يك فرآيند ذهنياند و آن جدالي است كه تقريبا از آغاز در اين پهنه، ميان دو ذهنيت و دو رفتار وجود داشته است. از يك سو ما با يك پوريتانيسم فردگرا و اخلاقگراي سياسي– ديني - نژادي - قومي روبهرو بودهايم كه بر پايه هژموني اروپاييان سفيدپوست پروتستان، توانسته است در طول تاريخي دويست ساله و با وجود بزرگترين بيرحميهاي تاريخ انسانيت (از كشتار بوميان سرخپوست گرفته تا بيرحمي و انباشت سرمايه از طريق شكنجهگاههايي به نام مزارع شكر و تنباكو عليه بردگان سياهپوست، يا كارگاههاي ساخت راه آهن سراسري، عليه مهاجران چيني و. . . ) به خود مشروعيت سياسي و اخلاقي بدهد. پوريتانيسمي كه تقريبا هميشه بر ساختارهاي مشروعيتدهندهيي متشكل از يك سرمايهداري سرسخت و بيرحم ليبرالي و سپس نوليبرالي قرار داشته است و هرگز نتوانسته، دموكراسي خالص و استعلايي خود را از يك نظام هژمونيك بهشدت زورگو، توطئهگر و نظاميگراي داخلي و خارجي جدا كند. و از سوي ديگر، تمايلي اتوپيايي به رهايي يافتن و تحقق دادن به جهاني آزاد و به دور از تعصبات، زورگوييها و خشونت واقعيتهاي مادي و غيرمادي كه در آن، هر انساني شانسي برابر با همه انسانهاي ديگر داشته باشد و بتواند تا اوج گرفتني استعلايي از هيچ به همهچيز برسد. به عبارت ديگر تقابل ميان واقعگرايي و مصلحت جويي عملگرايانه ولو پوريتان از يكسو و آرمانگراييهاي روشنگرانه و تقريبا هميشه خيالين از سوي ديگر. نگاه كنيم به گفتمانهاي روساي جمهور امريكا از واشنگتن تا اوباما و اخلاقگراي شديد آنها براي پيشبرد صلح درون خود و در جهان و نگاه كنيم به خشونت تقريبا بيپايان و بيحد و مرز جامعه امريكا چه درون خود و چه نسبت به كل جهان، باز هم از ابتداي تاسيسش با جنگ انقلابي و سپس جنگ داخلي امريكا تا حضور نظامياش در سرتاسر جهان امروز و شورشها و تنشها و مبارزهجوييهاي داخلي و دايما سركوب شدهيي كه كل تاريخ اين كشور يا بهتر بگوييم اين اتوپيا مشاهده ميشوند. اما اگر به موضوع اسكار «آرگو» بازگرديم، نكته جالب توجه در آن بود و هست، كه واكنش جامعه و مسوولان ما، همچون بسياري از روشنفكران و هنرمندان ما، در برابر فيلمي چون «آرگو» كه چون اكثر قريب به اتفاق فيلمهاي امريكايي به صورتي ظريف يا صريح از نظام اين كشور دفاعي روشن و آشكار و بهشدت ايدئولوژيك ميكند، آن بود، كه جايزه سال گذشته به فيلم فرهادي را «مناسب» و «بحق» ولي جايزه كنوني را «نامناسب» و «ناحق»تلقي كنند. و جالبتر آنكه فيلم «آرگو» را در برابر «لينكلن» (فيلم اسپيلبرگ و رقيب اصلي آرگو در اسكار) قرار دهند. در حالي كه اگر آرگو را نمونهيي ابتدايي و «دست و پاچلفتي» در سينماي ايدئولوژيك امريكايي بدانيم، لينكلن را بيشك بايد نمونهيي پيشرفته و ظريف از همين سينما به شمار آورد.شرق