حافظ در دیوان سعدی!
فیاض زاهد
فريد قاسمي نازنين داستاني از علي اكبر دهخدا در كتاب «خاطرات مطبوعاتي» خويش دارد كه خواندني است. گويا در زماني كه دهخدا به خاطر وقوع انقلاب مشروطه مدتي از ايران به دور بوده اين اتفاق را شاهد بوده است. دهخدا مينويسد: «پس از واقعه بمباران مجلس شوراي ملي، اول به سويس و از آنجا به استانبول رفتم و در استانبول شروع به نشر روزنامهيي به نام سروش كردم. در اين شهر با شخصي از اهالي تركيه (عثماني آن روز) آشنا شده بودم كه بسيار مودب و مهربان و شيفته زبان فارسي بود و به انقلاب مشروطيت در ايران و به زعماي اين نهضت به ديده احترام مينگريست. اما اطلاعاتش از شعر فارسي و حتي از شعر تركي كه چند قرن زير نفوذ شعر فارسي بوده كم بود. فرداي روزي كه نخستين شماره سروش منتشر شده بود نزد من آمد و با خوشحالي آميخته با غرور مژده داد كه در دكه روزنامهفروشي ديده كه روزنامه جديدي در استانبول به زبان فارسي منتشر شده است. گفتم اسم آن روزنامه چه بود؟ پس از چند لحظه تفكر گفت به خاطرم نمانده ولي گمان ميكنم كه نامش همان كلمهيي است كه در تركي به آن غيب ميگويند. من دريافتم كه جايي در يك شعر فارسي يا تركي دو كلمه «سروش غيب» يا «سروش غيبي» را ديده و ظاهرا پنداشته كه آن دو مترادف يكديگرند. منتها اولي فارسي است و دومي تركي. پس از آن توضيحي در اين باره دادم و دريافت كه خودم ناشر آن هستم. شوق زده شد و شرح مفصل درباره عشق و دلبستگي خود به زبان فارسي داد و براي توصيف چگونگي اين دلبستگي و بر سبيل استشهاد گفت: افنديم! چه خوش گوفته حافوظ در ديوان سعدي (چه خوش گفته حافظ در ديوان سعدي): ريشتهاي بار كارتانم افكنده دوست/ ميكشد، هر جا كه خاطرخواه اوست
(رشتهاي بر گردنم افكنده دوست / ميبرد هر جا كه خاطرخواه اوست.)