۵۰ ساله است و قبلتر از اين، زماني كه هنوز به خانههاي مختلف مردم رفت و
آمد نميكرده و غبار از سر ديوارهايشان نميتكانده، فرش ميبافته. با تار و
پود قالي عجين بوده و نخهاي رنگارنگ نرم را زير انگشتان ماهرش لمس
ميكرده و بر دل دار مينشانده. با اين حال دستهاي ماهرش اين روزها به
جاي بافتن فرش به شستن آن روي آورده. ميگويد: «قاليبافي فرصت زياد
ميخواهد اما درآمد چنداني ندارد. هرچند كه بيمه فرش هستم و هنوز هم گاهي
هوس ميكنم پاي دار بنشينم اما به درآمدش نميتوانم دل ببندم.»
از سال 1372 تاكنون، 20 سال است كه اينجا و آنجا، بالا و پايين شهر مشغول نظافت منازل است. سال اول كه شروع به كار كرد، قيمت يك روز نظافت منزل سه هزار تومان بود كه به قول خودش قيمت خيلي خوبي بود و او را براي قبول كار، وسوسه كرد و اين شد كه تا امروز به همين كار مشغول مانده، به ويژه اين روزها كه حال و هواي عيد در پيش است و همه درگير خانهتكاني هستند، او را به سختي ميتوان در خانه پيدا كرد. صبح زود بيرون ميزند و وقتي بازميگردد كه هوا تاريك باشد. روزها شرق و غرب تهران را به هم ميدوزد و اينقدر در اين سالها، هر روز تك و تنها به اين نقطه و آن نقطه شهر رفته كه به قول خودش، نقشه «تهران بزرگ» را از حفظ است.
با اين حال از لحاظ درآمد، هيچ زماني مناسبتر از روزهاي پاياني سال نيست و به خستگياش ميارزد. ميپرسم اين روزها كه در خانهتكاني نوروزي مردم سهيم هستي، براي منزل خودت چه ميكني؟ اصلا علاقهيي به خانه تكاني خانهات داري يا نظافت هر روزه اينقدر خستهات ميكند كه ترجيح ميدهي در خانه خودت استراحت كني؟ با اينكه عقربههاي ساعت به 10 شب نزديك ميشوند و او يك ساعت هم نيست كه به منزل رسيده اما انرژي صدايش شگفتزدهام ميكند وقتي كه ميگويد اتفاقا خانه خودش واجبتر است و اول از همه از شستن فرشهايش شروع كرده كه هم اينك روي بام خانه در حال هوا خوري و خشك شدن هستند.
حيرتم باعث خندهاش ميشود و ادامه ميدهد دستش به خانهتكاني عادت كرده و سرعتش بالاست. ميگويد: «البته تعجب نكنيد. خانه من كار چنداني ندارد چون هم خودم هم خانوادهام هيچوقت عادت به سختگيري نداشتهايم و آنطور كه مردم حساس هستند كه جزييترين وسايل خانهشان نظافت شود، من در منزل خودم اينطور نيستم. هر سال فرشها را ميشويم و در و پنجرهها را، فرصت كنم دستي هم به سر مبل و پرده ميكشم. ديوارهايم كه رنگ پلاستيك است و اصلا قابل شستوشو نيست. كار چنداني ندارم. همسرم هم بر خلاف پسرم كه دست به سياه و سفيد نميزند، هميشه كمك حال است كه دستش درد نكند.»
از سال 1372 تاكنون، 20 سال است كه اينجا و آنجا، بالا و پايين شهر مشغول نظافت منازل است. سال اول كه شروع به كار كرد، قيمت يك روز نظافت منزل سه هزار تومان بود كه به قول خودش قيمت خيلي خوبي بود و او را براي قبول كار، وسوسه كرد و اين شد كه تا امروز به همين كار مشغول مانده، به ويژه اين روزها كه حال و هواي عيد در پيش است و همه درگير خانهتكاني هستند، او را به سختي ميتوان در خانه پيدا كرد. صبح زود بيرون ميزند و وقتي بازميگردد كه هوا تاريك باشد. روزها شرق و غرب تهران را به هم ميدوزد و اينقدر در اين سالها، هر روز تك و تنها به اين نقطه و آن نقطه شهر رفته كه به قول خودش، نقشه «تهران بزرگ» را از حفظ است.
با اين حال از لحاظ درآمد، هيچ زماني مناسبتر از روزهاي پاياني سال نيست و به خستگياش ميارزد. ميپرسم اين روزها كه در خانهتكاني نوروزي مردم سهيم هستي، براي منزل خودت چه ميكني؟ اصلا علاقهيي به خانه تكاني خانهات داري يا نظافت هر روزه اينقدر خستهات ميكند كه ترجيح ميدهي در خانه خودت استراحت كني؟ با اينكه عقربههاي ساعت به 10 شب نزديك ميشوند و او يك ساعت هم نيست كه به منزل رسيده اما انرژي صدايش شگفتزدهام ميكند وقتي كه ميگويد اتفاقا خانه خودش واجبتر است و اول از همه از شستن فرشهايش شروع كرده كه هم اينك روي بام خانه در حال هوا خوري و خشك شدن هستند.
حيرتم باعث خندهاش ميشود و ادامه ميدهد دستش به خانهتكاني عادت كرده و سرعتش بالاست. ميگويد: «البته تعجب نكنيد. خانه من كار چنداني ندارد چون هم خودم هم خانوادهام هيچوقت عادت به سختگيري نداشتهايم و آنطور كه مردم حساس هستند كه جزييترين وسايل خانهشان نظافت شود، من در منزل خودم اينطور نيستم. هر سال فرشها را ميشويم و در و پنجرهها را، فرصت كنم دستي هم به سر مبل و پرده ميكشم. ديوارهايم كه رنگ پلاستيك است و اصلا قابل شستوشو نيست. كار چنداني ندارم. همسرم هم بر خلاف پسرم كه دست به سياه و سفيد نميزند، هميشه كمك حال است كه دستش درد نكند.»
چيزي كه بيشتر از همه دلش ميخواهد مسافرت نوروزي است كه امكانش خيلي به
ندرت فراهم ميشود، چون بر خلاف ساير مشاغل، كار او روزهاي تعطيل و
غيرتعطيل نميشناسد و از همان يكي دو روز بعد از عيد، مجبور است سر كارش
برگردد و باز شرق و غرب پايتخت را، آن هنگام كه اغلب مردم در سفر و تفريح
به سر ميبرند، براي كسب درآمد به هم بدوزد. ميپرسم خسته نيستي؟ دلت
استراحت نميخواهد؟ سخت نميگيرد.
به اين حرفش ايمان پيدا كردهام: «بدم
نميآيد چند روزي به سفر بروم. دلم ميخواهد 200 هزار تومان برداريم و
برويم همدان چون اصالتا به آنجا تعلق داريم. اما نه اينكه به خاطرش كار و
مشتري هايم را از دست بدهم و رويشان را زمين بيندازم. الان دستم در جيب
خودم است. بين مشتري هايم شناخته شدهام و به كارم و قول و قرارم اطمينان
دارند.
درآمدم خوب است و خدا را شكر از پس مخارجم برميآيم. به اين
راضيام. حالا سفر، كمي ديرتر و كمتر.»از سالهاي دور ميپرسم و حال هواي
عيد آن سالها. مثل خيلي از آدمهاي اين روزگار، دلش تنگ دور هم بودنها و
شلوغيهايي است كه سالها قبل در جمع خانه و خانوادههاي قديمي تجربه كرده.
ميگويد كه اكنون حتي دخترش را كه براي لحظه سال تحويل دعوت ميكند، براي
آمدن پاسخ قطعي نميدهد و ميگويد حالا ببينم چه ميشود. جوانها حس و
حالشان را از دست دادهاند و در كل، آن زمان را چيز ديگري ميداند.
برميگردم به سوالم مبني بر اينكه خودش براي عيد چه ميكند و آيا او هم در
گذر سالها، حس و انگيزه خود را از دست داده يا نه؟ ميگويد با اينكه جمع
نوروزيشان خلوتتر و خودشان تنهاتر شدهاند، با اين وجود هنوز هم نوروز
را مثل هميشه دوست دارد.
هفت سين را يار جدا ناشدني هر سالهاش ميداند،و
هنوز هم به دست خودش سمنو ميپزد. به دست خودش سبزه ميكارد و براي آن،
شيوه جالب و متفاوتي به كار ميبرد: «شوهرم وقتي جوان بوديم اين روش را ياد
گرفت و به من هم ياد داد. به چيز زيادي احتياج ندارد. يك كوزه ميخواهد و
يك جوراب نازك كه روي كوزه بكشيم و اضافهاش را داخل آن فروكنيم. شاهيهاي
خيسي كه روي آن ميريزيم وقتي سبز ميشوند يك دنيا صفا دارند. از سبزههايي
كه بيرون ميكارند و ميفروشند خوشم نميآيد. سبزهيي كه خودت سبز كرده
باشي، گره زدن دارد.»رنگ كردن تخممرغهاي پخته از آن زمان كه بچهها خيلي
كوچك بودند، هميشه بخش لذتبخش سفره هفت سين به شمار ميآمده و با اينكه
اكنون ديگر بچهها در رنگ كردن آن سهيم نيستند، او خودش به تنهايي
تخممرغهاي رنگي را به سفره هديه ميكند، و ماهيهاي پر جنب و جوش و شناور
را داخل تنگي كه روبهروي آينه و قرآن قرار ميدهد، فراموش نميكند. اما
از آجيل امسال دل پري دارد و نخستين سالي است كه تصميم گرفته آن را از ميز
پذيرايي عيد حذف كند:
«سالهاي قبل آجيل و شيريني ميگرفتم اما امسال
نميگيريم. قيمتش ارزش خريد ندارد و ما هم مثل هميشه سخت نميگيريم.» با
اين حال مشخص است كه اگر ميتوانست و ميخريد، خوشحالتر بود. اما لباسهاي
نو را آماده كرده. چادرجديدش را از سه ماه قبل به دست خود دوخته و از
فروشگاهي خودش و همسرش كفش خريدهاند و با لب خندان آماده پذيرايي از لحظه
ورود سال نوست. همچنين ماهي شب عيد را براي پختن سبزي پلو و ماهي از دست
نخواهد داد: «سبزيپلو ماهي، طعم آن سالها را برايم زنده ميكند كه همه
اينقدر از هم دور نيفتاده بودند. هنوز پراكنده نشده بودند و حال و حوصله
همديگر را داشتند.» يك بار ديگر برميگردد به آن زمان و با حسرت ميگويد با
اينكه سال نو را دوست دارد اما آن روزها چيز ديگري بود.
چهارشنبهسورياش
به كل سال ميارزيد. از همهچيز فارغ بوديم و از روي آتش ميپريديم و شعر
ميخوانديم. اينقدر سر و صداهاي بيخود هم نبود كه توي كوچه و خيابان، آدم
را سكته بدهد. برگشتن به آن سالها آرزويم است.»در زمينه كار، با همسرش
مشكلي ندارد.
اوايل پنهان از او كار ميكرده اما اكنون سالهاست كه همسرش
در جريان است. مرد آرامي كه تا جايي كه از دستش برآيد كمك حال اوست. اما
پسرش علاقهيي به كار كردن او به ويژه براي نظافت خانه ديگران، ندارد. مشخص
است از ناراحتي پسرش دل چركين است:
«بهانه ميگيرد كه اين كار را رها كنم.
ميگويد بس است هر چه در اين 20 سال كردهيي. اكنون 18 ساله است و به ويژه
در اين يكي دو سال اخير، خيلي روي كار من حساس شده. دخترم قبلا همراهم
ميآمد و كمكم ميكرد، اما حالا ازدواج كرده و پرستار سالمندان است و سرش
گرم زندگي خودش شده، او هم با بچه و شوهر و مشكلات خودش درگير است و كار
چنداني به كار من ندارد.
اين پسرم است كه اصرار دارد از اين كار دست بكشم.
اما من نميتوانم، لااقل حالا نميتوانم. جداي از درآمد، به آن عادت
كردهام.»اما معتقد است اگر بتواند سرمايهيي فراهم كند و دار قالي را
دوباره علم كند و اينبار نه دست تنها كه با كمك چند نفر نيرو، قاليبافي را
از سر بگيرد، اين كار را رها خواهد كرد.
ميگويد: «فرش و فرشبافي را دوست
دارم. خيلي اوقات اين فكر به سرم ميافتد و تا مدتها رهايم نميكند كه باز
هم به آن برگردم. هنوز كه نتوانستهام سرمايهيي برايش دست و پا كنم، اما
سخت نميگيرم. شايد روزي توانستم. خدا را چه ديدي؟»
نيلوفر رمضاني