سفره تكاني
حلوا
اولین شب براتی که مامان حلوا پخت خیلی کوچک بودم. یادم است که وقتی آماده شد کمی از حلوا که هنوز گرم بود را کف دستم گذاشت و گفت بخور ببین شیرینیاش خوب است یا نه. هیچوقت دوست نداشت خوراکی را بچشد. همیشه از اولین کسی که در آن حوالی بود میخواست که خوراکیهایش را مزه کند. بدون اینکه کسی بفهمد به آقاجان میگفت آرد سه نول بخرد. بعدها فهمیدم چرا مامان تا وقتی که حلوا را درست نکرده بود این مطلب را پنهان نگه میداشت. زیرا عقیده داشت که اگر کسی از اهل خانه کلمه حلوا را به زبان بیاورد باید حتما بپزد، والا ممکن است اتفاق بدی بیفتد. کوره را آتش میکرد و آرد را توی تیانچه مسی تهگردی که مخصوص سرخ کردن این چیزها بود تا حدی که رنگش کرم تند بشود سرخ میکرد. میگفت: اگر خوب سرخ نشود، حلوا بوی خامی میدهد. آرد سرخ شده را سه بار از الک ریز توی یک سینی بزرگ در میکرد تا هوا داخلش بشود. وسط آرد را که هنوز گرم بود گود میکرد و روغن جامد را بدون آب کردن میریخت توی گودی تا آب شود. هم میزد. بارها وقت درست کردن حلوا دیده بودم که دستهای مامان از شدت داغی آرد سرخ میشد و گاهی میسوخت. آرد را با روغن حسابی مخلوط میکرد. نیمی از آرد را کناری میگذاشت و نیم دیگر را پودر قند حریر داخل میکرد و به هم میزد تا اندازهای که حلوا شیرین شود. هل فراوان کوبیده را قاطی میکرد و ورز میداد. اگر میخواست سفیدتر شود بیشتر ورز میداد. وقتی آماده میشد، گلولههای نسبتا درشتی کمی بزرگتر از یک نارنگی درست میکرد و توی یک نعلبکی پهن میکرد. میگذاشت تا خودش را بگیرد.
وقتی حلوا خنک میشد رویش مقداری پودر قند میمالید و برای فامیل یا همسایهها میفرستاد. بقیه آرد را به جای پودر قند با شیره انگوری که خودش پخته بود شیرین میکرد. این حلوا رنگش تیرهتر میشد و به قهوهای میزد. نان سنگک را به اندازه یک لقمه بزرگ میبرید و به اندازه یک حلوا از حلوای شیرهای داخل نان ساندویچ میکرد و ردیف میچید توی سینی تا شب برات ببرد سر قبر و به نیت مردههایش پخش کند. مزه حلوای شیرهای به نظر من هنوز هم بهتر از حلوای شکری است. میدانید که مامان دایما به دنبال تنوع بود. چه در ترکیب غذاها و شیرینی و چه در خانهداری. بارها شده بود که از مدرسه برگشته بودیم و دیده بودیم که کلیه اثاثیه اتاق جابهجا شده و مبل و صندلیها به اتاق دیگری رفته. عاشق تغییر و تنوع بود. کمی بزرگتر شده بودم که مامان شکل حلوایش را تغییر داد و به جای اینکه آن را به شکل شامی درآورد، در دیسهای کوچک صاف میکرد و با چاقو به شکل باقلوا میبرید. دیس را جلو هرکس میگرفت تا لوزی از آن را بردارد. اما فکر کرده بود که این کار برای مردم سخت است. زمانی که خواهر جوانش به مرض سرطان درگذشت ابتکار دیگری زد و حلواها را به شکل لوز برید و گذاشت خشک شد و توی دیس به شکلی که اکنون در مغازهها وجود دارد روی هم چید و زرورق شفافی که لبههایش را مضرس بریده بود روی هر ردیف قرار داد تا به هم نچسبد و روی میز گذاشت. اولین باری بود که حلوا به این شکل درست میشد. همه پچپچ میکردند که این چیست و اگر حلواست چرا این شکلی است و بعد از اینکه کنجکاویشان را با خوردن یک عدد فرو مینشاندند اغلب یکی دیگر را به خانه میبردند تا به اطرافیانشان نشان دهند. حالا دیگر آوازه حلواهای مامان از مرز اطرافیان فراتر رفته بود. چون مامان بارها شده بود که به تقاضاهای دوستانش که میخواستند آبروداری کنند دیسی حلوا برایشان هدیه داده بود. این کارها را در خفا اول از آقاجان و سپس از ما که بزرگ شده بودیم و فکر میکردیم که مامان نباید این همه به دوستانش سرویس بدهد میکرد. همیشه هم به ما میگفت من به عالم و آدم حلوا پختن را یاد دادم اما میدانم که وقتی بمیرم یکی از شماها هم بلد نیست که حلوا بپزد. چرا شما یاد نمیگیرید. اگرچه همه ما تئوریاش را بلد بودیم وکوچکترین خواهرم که با مامان همخانه بود بارها با مامان درست کرده بود، اما از من و خواهر بزرگم انتظار داشت که این ارث را ببریم. این موضوع سال 60 محقق شد. یکی از دوستان نویسنده ما در خارج فوت کرد. خواستیم مجلسی در شأن او برگزار کنیم. تصمیم گرفتیم که حلوای خودمان که هرکه خورده بود تعریف کرده بود را، بپزیم. من به عنوان سردسته، با کمک سایرین یک شبانهروز مشغول درست کردن حلوا شدیم. این بار من بودم که میخواستم چیزی متفاوت درست کنم. روی میز ناهارخوری را پلاستیک کلفتی پهن کردم و حلواهای آماده را تکهتکه روی آن قرار دادم و با دست به شکل سوسیس لوله کردم و سپس با کارد کجکج بریدم. شکلش لوزی بود اما قلنبه وخوشگلتر شد. روی بعضی را خلال بادام و بقیه را خلال پسته زدیم و زیر پنکه گذاشتیم تا زودتر خشک شود و توی دیسها چیدیم. مامان در تمام این مدت ما را زیر نظر داشت بعد از چیده شدن حلواها در دیس به من گفت: حالا با خیال راحت میمیرم، پس بلدید درست کنید، تنه به کار نمیدهید. خانه از میهمان برای احترام به نویسندهشان دایم پروخالی میشد. تا شب هفت ما مجبور شدیم که دوبار دیگر حلوا درست کنیم چون اغلب یکی که امتحان میکردند، دو یا سه تای دیگر هم میخوردند. مامان آنقدراز اینکه حلوا را با شکلی جدید میدید خوشحال بود که انگار خودش درست کرده. گفت: الحق که از همه شکلهایی که تا به حال درست کردهایم خوشگلتر شده. بعد از آن تا هنگام مرگش حلوا را به همین شکل درست کرد. هرچیز تازه او را به هیجان میآورد و از هرکس سعی میکرد چیزی یاد بگیرد، بدون اینکه حسودی کند.
ناستین مجابی / نويسنده / شرق