ادبیات چپ پاسخگوی نياز جامعه امروز نيست
زمانی بود که چپها- به ویژه در حوزه هنر و ادبیات- جهان را به تسخیر خودشان درآورده بودند. بهویژه مارکسیستها. سوال را میشود شکل دیگری مطرح کرد. چرا با وجود این که بحرانهای عظیمی جهان را در خود گرفته، خبری از چپ نیست. همه در سکوت فرورفتهاند، درگیریها غالبا بین راست سنتی و راست مدرن است و چپها نظارهگر صحنهاند. برای این که متاسفانه عملکرد چپها خوب نبود، برای این که اندیشه چپ به نیازهای جوامع پاسخ لازم را نداد، همیشه انگیزههاست که محرک اصلی انسان است.
شعر غنایی و عاشقانههای سیاســــی – اجتماعی شمسلنگرودی در این سالها در فضای مجازی و در عرصه کتابهای کاغذی مخاطبان فراوانی دارد. لنگرودی آنقدر مورد توجه است که آهنگسازان به سراغش میروند و یکی، دو سیدی از ترانههایش ضبط و پخش شد. در یک فیلم بلند سینمایی نقش قاضی دادگاه را بازی کرد که در دهه فجر به نمایش گذاشته میشود. سه رمان نوشت که جلد دوم آن مجوز چاپ نگرفت. با این همه لنگرودی شاعر کماکان بیشتر مورد توجه است. همنسلان او خاطره مجموعه شعر «قصیده لبخند چاکچاک» را مرثیه شکست نسل خود ارزیابی میکنند و بازتاب آرمانگرایی آن دوران. اما نسل جدید که نه تجربه دوران انقلاب و دهه 60 را دارد و نه دغدغه آگاهی از چند و چون آن، شمسلنگرودی را با همین ویژگیهای امروزش دوست دارند. همین که هست.
«تو دیگر نیستی/ انار شکستهای که خاطرههای خونینش تنها بر دست و دهان میماند.
تو دیگر نیستی/ مگر به صورت شعری در دهان/و لمس سرانگشتهای تمامشدهات/ در دستهایمان./
شگفت، لعلگونه، درخشان، پرداخت شده، آبگون،.../ انار دهان گشوده/ از این بیش/نمیماند/ بردرخت.»
در مقطعی از تاریخ شعر نو، شعر سیاسی علاقهمندان فراوانی داشت. به ویژه در میان اقشار دانشجو و تحصیلکرده، زمانی انتشار یک شعر از فروغ، اخوان و شاملو جامعه روشنفکری را تکان میداد، چه شد که آن شور و شوق دیگر وجود ندارد.
زمانی بود که چپها- به ویژه در حوزه هنر و ادبیات- جهان را به تسخیر خودشان درآورده بودند. بهویژه مارکسیستها. سوال را میشود شکل دیگری مطرح کرد. چرا با وجود این که بحرانهای عظیمی جهان را در خود گرفته، خبری از چپ نیست. همه در سکوت فرورفتهاند، درگیریها غالبا بین راست سنتی و راست مدرن است و چپها نظارهگر صحنهاند. برای این که متاسفانه عملکرد چپها خوب نبود، برای این که اندیشه چپ به نیازهای جوامع پاسخ لازم را نداد، همیشه انگیزههاست که محرک اصلی انسان است. چپها سالها فکر میکردند کلید حل معضلات جوامع بشری در دستشان است و شاعران و نویسندگان چپ هم به دنبال این تئوری با شور و هیجان این آرمانگرایی را تبلیغ میکردند. منتها وقتی خود تئوریها زیر سوال رفت یا دستکم مورد تردید یا مورد بازبیبنی قرار گرفت نقش هنر و ادبیات هم در این عرصه کمرنگ شد. الان دیگر آن نوع از ادبیات به نیاز جامعه پاسخ نمیدهد. برای روشنفکر دهه 50 مسلم بود که مشکل زیربنا و روبناست. اما امروز تقریبا برایش روشن شده که چنین خبرهایی نیست که زیربنا اگر عوض شد روبنا هم عوض میشود.
آیا به همین دلیل شعر از اریکه سلطنت به زیر افتاد و رمان جایش را گرفت؟
شعر سالیان دراز است که کارکرد اولیهاش را در جهان از دست داده است. منتها در کشورهای اصطلاحا پیرامونی این اتفاق تازه دارد میافتد. فقط این نیست که شعر دیگر جایگاه سابق را ندارد. تئاتر، باله، نقاشی و... هم همین وضع را دارند. هنرهای دیگری آمدند و آنقدر با صدای بلند اعلام حضور میکنند که صدای هنرهایی مثل شعر شنیده نمیشود. مثل موسیقی و سینما، بسیاری از عناصر شعر در موسیقی تجلی پیدا میکند یا وارد سینما شده است. برای همین کارکرد این هنرها افزایش پیدا کرده است. موسیقی شاعرانه، سینمای شاعرانه. یک کنسرت موسیقی هزاران هزار نفر را جمع میکند اما شعر چنین توان و امکانی ندارد. حتی رمان هم چنین امکانی ندارد. بهترین رمان را در کمتر از دو ساعت میتوانید در یک فیلم سینمایی ببینید. در حالی که خواندن آن رمان اگر خیلی سرعت داشته باشید یک ماه طول میکشد. اما سرانجام هیچکدام از این هنرها از بین نمیروند.
امروز با توجه به فضای مجازی و حضور انواع هنرها در این فضا و نشر الکترونیک آینده شعر و داستان و رمان را چگونه میبینید؟
کتاب جالبی منتشر شده به اسم «سارقان آتش» که گفتوگوهایی است در باب رمان و شعر که تعدادی مصاحبه است با ساراماگو، امبرتو اکو، هانتکه، پل آستر و... کتاب بسیار جالب و جذابی است. یک بخش از کتاب مربوط به مصاحبهای است با امبرتو اکو که سوال خبرنگار از او همین است. امبرتو اکو جواب دقیقی به این سوال میدهد. مختصرش این است که میگوید اقیانوسی که با اینترنت پیدا شده مسلما خیلیها را از مراجعه به کتاب بینیاز میکند اما خاصیت کاغذ -کتاب و روزنامه- این است که به سادگی از دست نمیرود.
وقتی رمان درآمده بود خیلیها در اواخر قرون 18 و 19 میگفتند دوره شعر دیگر تمام شده است. اما بعدها دیدیم که تمام نشد. سینما که پیدا شد بسیاری میگفتند دوره رمان دیگر تمام شده است. امبرتو اکو میگوید وقتی از روی رمان «نام گل سرخ» فیلم سینمایی ساختند، در واقع این فیلم چیز دیگری شد که اصلا رمان من نبود. اکو میگوید در آنجا فهمیدم هر کسی روایت خودش را میتواند داشته باشد بنابراین هم سینما هست و هم این که رمان در جای خودش خواهد ماند. اکو میگوید جالب این است که دیدم تازگی از روی فیلم رمان مینویسند. نتیجه عرض بنده این است که هر کدام کارکرد خودشان را حفظ خواهند کرد. اگرچه نهایتا آنکه تازهتر است جای بیشتری برای خودش باز میکند. بهویژه که امکانات بیشتری دارد و به ویژه که قابلیت دسترسی مخاطبان به آن بیشتر است.
دوره احمدینژاد چگونه گذشت؟
بسیار بیمارگونه و سخت. در آن دوره هزاران اثر منتشر نشد. سانسور فقط جلوی اثر را نمیگیرد، به مرور خلاقیت را نابود میکند. و این چیزی است که آنها میدانند.
ولی کتابهای زیادی از شما منتشر شد.
در آن دوره تنها کتاب من نبود که منتشر میشد. هزاران کتاب از نویسندگان و شاعران و مترجمان منتشر شد. کتابهای فراوانی هم اجازه چاپ نگرفت. این که اگر شاعری کتابی منتشر کرد پس هیچ مشکلی نداشت دیدن یکطرف قضیه است. بعضیها کمکارند و بعضی پرکار. کمکارها مسلما در مواجهه با مشکل ممیزی بیشتر دیده میشوند. اما وقتی شما پرکار باشید و چند کتاب تحویل وزارت ارشاد برای گرفتن مجوز بدهید سرانجام کاری از شما منتشر میشود. در دوره احمدینژاد جلوی انتشار رمان من گرفته شد. رفتیم با مسئولان اداره کتاب صحبت کردیم ولی سر سوزنی تاثیر نداشت و غیرمجاز اعلام شد. اسم رمان بود «شکستخوردگان را چه کسی دوست دارد؟». یک مجموعه شعر دیگر به اسم «صبح آفتابتان بخیر گربه برفی» داشتم که مجوز چاپ نگرفت. یا مجموعههایی که از من منتشر شد، بدون ممیزی نبود.
شعرهای خطابی شما برای چه کسی است؟ آیا در عشق کسی است که شکست خوردهاید؟
این شعرها خطاب به هر کسی که باشد، خب نمیتوانم اسم ببرم. اما آن عشق مورد نظر شما شکست نیست. زیرساخت ذهنم اصلا این گونه نیست. یعنی در عاشقانهترین شعرهایم هم اگر دقیق شوید، مطلقا صحبت شکست به میان نمیآید. اما اندوه ازدستدادگی، همیشه در من هست. این از کجا میآید، نمیدانم و علتش را کشف نکردهام. یک حس تنهایی همیشه با من بوده و هست که شاید این شعرهای خطابی آن خلاء درون را پر میکند.
روزنامه بهار، آیناز محمدی