محسن نامجو
مرغ سخندان
به شکوه گفتم بَرم ز دل / یاد روی تو آرزوی تو
به خنده گفتا نرنجم از / خلق و خوی تو یاد روی تو
ولی ز من دل چو برکنی / حدیث خود بر که افکنی
هر کجا روی وصله منی / ساغر وفا از چه بشکنی؟
به خنده گفتا نرنجم از / خلق و خوی تو یاد روی تو
ولی ز من دل چو برکنی / حدیث خود بر که افکنی
هر کجا روی وصله منی / ساغر وفا از چه بشکنی؟
مرغ سخندان
به شکوه گفتم بَرم ز دل / یاد روی تو آرزوی تو
به خنده گفتا نرنجم از / خلق و خوی تو یاد روی تو
ولی ز من دل چو برکنی / حدیث خود بر که افکنی
هر کجا روی وصله منی / ساغر وفا از چه بشکنی؟
گذشتم از او به خیره سری / گرفته ره مه دگری
کنون چه کنم با خطای دلم / گرم برود آشنای دلم
به جز ره او نه راه دگر/ دگر نکنم خطای دگر
به شکوه گفتم برم ز دل / یاد روی تو آرزوی تو
به خنده گفتا نرنجم از / خلق و خوی تو یاد روی تو
ولی ز من دل چو برکنی / حدیث خود بر که افکنی
هر کجا روی وصله منی / ساغر وفا از چه بشکنی؟
نخفته ام به خیالی
که می پزد دل من، خمار صد شبه دارم
شراب خانه کجاست...
به شکوه گفتم بَرم ز دل / یاد روی تو آرزوی تو
به خنده گفتا نرنجم از / خلق و خوی تو یاد روی تو
ولی ز من دل چو برکنی / حدیث خود بر که افکنی
هر کجا روی وصله منی / ساغر وفا از چه بشکنی؟
گذشتم از او به خیره سری / گرفته ره مه دگری
کنون چه کنم با خطای دلم / گرم برود آشنای دلم
به جز ره او نه راه دگر/ دگر نکنم خطای دگر
به شکوه گفتم برم ز دل / یاد روی تو آرزوی تو
به خنده گفتا نرنجم از / خلق و خوی تو یاد روی تو
ولی ز من دل چو برکنی / حدیث خود بر که افکنی
هر کجا روی وصله منی / ساغر وفا از چه بشکنی؟
نخفته ام به خیالی
که می پزد دل من، خمار صد شبه دارم
شراب خانه کجاست...