پرویز داورپناه
خبر سنگین و دردناک بود.
خسرو در معرفی خود در ویکی پدیا، دانشنامه آزاد مینویسد:
شاکری در سال ۱۳۴۳ به نمایندگی از کنفدراسیون در گردهماییهای اتحادیه بینالمللی دانشجویان که در نیوزیلند و نیز در بلغارستان برگذار شد، شرکت کرده بود.
وی همچنین در سال ۱۳۴۴ به عنوان یکی از اعضای دبیرخانه کنفدراسیون، مشغول بوده و سپس به عنوان دبیر بینالمللی کنفدراسیون ملاقاتهایی را با اوتانت - دبیرکل وقت سازمان ملل- به منظور جلب حمایتهای بینالمللی از مبارزات دانشجویی علیه رژیم پهلوی ترتیب داده بود.
شاکری زند در سال ۱۳۵۱ نیز پس از اعدام تعدادی از اعضای سازمان های سیاسی با دفتر کورت والدهایم - دبیرکل وقت سازمان ملل- ملاقات کرد و اعتراض کنفدراسیون را به این اقدامات به اطلاع وی رسانید.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، او به تدریس تاریخ ایران و آسیای باختری در فرانسه مشغول بود.
در غم دوست شفیق
یاران موافق همه از دست شدند
یاران موافق همه از دست شدند
در پای اجل یکان یکان پست شدند
خبر سنگین و دردناک بود.
برای من، بعد از درگذشت محمود راسخ افشار، این داغی بود روی
داغ های دیگر. چطور می شود در گرفتاری های
روزمره ی زندگی خسرو را فراموش کرد، کسی که با هم سالهای زیادی آرمان های مشترکی داشته ایم.
خسرو شاکری زند متولد سال ۱۳۱۷ در تهران و استاد بازنشستهً دانشگاه پاریس بود.
تحقیق او در زمینهٔ گروهها و اندیشهٔ چپ بود. او توانسته بود ژان پل ساتر را ببیند.
از خسرو کتابهای زیادی چون «جملهٔ انقلاب مشروطه» و «انکشاف سوسیال دموکراسی»، «میلاد زخم» دربارهٔ جنبش جنگل، کتابی دربارهٔ تقی ارانی، «اسناد سوسیال دموکراسی ایران» منتشر شدهاست.
تحقیق او در زمینهٔ گروهها و اندیشهٔ چپ بود. او توانسته بود ژان پل ساتر را ببیند.
از خسرو کتابهای زیادی چون «جملهٔ انقلاب مشروطه» و «انکشاف سوسیال دموکراسی»، «میلاد زخم» دربارهٔ جنبش جنگل، کتابی دربارهٔ تقی ارانی، «اسناد سوسیال دموکراسی ایران» منتشر شدهاست.
خسرو شاکری تحصیلات متوسطه خود را در دبیرستان البرز
تهران به پایان رساند و سپس لیسانس اقتصاد خود را از دانشگاه دولتی کالیفرنیا گرفت
و در دانشگاه ایندیانا فوق لیسانس گرفت. او موفق به اخذ دکترای تاریخ از دانشگاه
سوربن پاریس شد.
خسرو در معرفی خود در ویکی پدیا، دانشنامه آزاد مینویسد:
«من در یک خانواده مسلمان با یک گرایش شدید عرفانی و
دیدگاه نوع دوستانه و پیشینه قومی گوناگون به دنیا آمدم. تا ۱۷ سالگی در تهران
زندگی کردم. آنگاه به آمریکا و سپس به اروپا رفتم و در فرانسه، انگلیس، ایتالیا و
آلمان به تحصیل پرداختم. شکیبایی روشنفکرانه غیرمعمول خانوادهام این امکان را به
من داد تا در یک دوره حساس- دبیرستان- درگیر «سیاست» شوم. پشتیبان دکتر مصدق شدم
که میهندوستی، شکیبایی و ارزشهای دموکراتیک را به من آموخت. تربیت انسانمدارانه
اولیه من در ایران، هم در خانه و هم در جامعه تحت تأثیر رویکرد مصدق به سیاست، در
مرحله بعد و در اثر آموزش دموکراتیک غربی، کارآموزی و پالایش محققانه، خرد و
روشنگری سوسیالیستی، تقویت شد و به لحاظ کیفی قوام یافت.»
خسرو شاکری زند از جمله
نیروهای فعال سازمان کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی (اتحادیه ملی) و
نیز سازمانهای جبهه ملی ایران در اروپا بود.
او در سال ۱۳۳۹ در حالی که
سعی داشت به کوبا برود، در مکزیک بازداشت شد. یک سال بعد شاکری برای راهاندازی یک
ایستگاه رادیویی در قاهره به منظور پخش برنامههایی علیه رژیم پهلوی، با مقامات
مصری تماس گرفت که در نهایت به نتیجهای نرسید.
در اواخر سال ۱۳۴۲، طی سفری
به الجزایر با احمد بن بلا رئیسجمهوری وقت این کشور ملاقات کرد و مذاکراتی برای
دریافت کمک جهت مبارزه با رژیم شاه انجام داد.
شاکری در سال ۱۳۴۳ به نمایندگی از کنفدراسیون در گردهماییهای اتحادیه بینالمللی دانشجویان که در نیوزیلند و نیز در بلغارستان برگذار شد، شرکت کرده بود.
وی همچنین در سال ۱۳۴۴ به عنوان یکی از اعضای دبیرخانه کنفدراسیون، مشغول بوده و سپس به عنوان دبیر بینالمللی کنفدراسیون ملاقاتهایی را با اوتانت - دبیرکل وقت سازمان ملل- به منظور جلب حمایتهای بینالمللی از مبارزات دانشجویی علیه رژیم پهلوی ترتیب داده بود.
شاکری زند در سال ۱۳۵۱ نیز پس از اعدام تعدادی از اعضای سازمان های سیاسی با دفتر کورت والدهایم - دبیرکل وقت سازمان ملل- ملاقات کرد و اعتراض کنفدراسیون را به این اقدامات به اطلاع وی رسانید.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، او به تدریس تاریخ ایران و آسیای باختری در فرانسه مشغول بود.
خسرو شاکری از تاریخدانان برجستهی ایرانزمین بود که به چهار زبان مختلف دنیا تسلط
داشت و در دانشگاههای مختلف اروپا و آمریکا تدریس می کرد.
خسرو
شاکری در باره ی شاملو نوشته است:
به ياد ندارم چگونه در آستانه ي
انقلاب در لندن با شاملو آشنا شدم. شايد زنده ياد ساعدي، که از پيش مي شناختم، مرا
نزد او برد و با او آشنا ساخت. آن ساعتي که آنجا بودم بيش از آنچه در فکر چگونگي
همکاري پيشنهادي او با ايرانشهر بوده باشم، به نظاره ي چهره، چشمان، حرکت
هاي صورت و دست هاي او، به زبانِ بدن
(body laguage/langage corporel) شاملو مشغول بودم. مي گشتم تا مردي را که دهه ها از راه شعرش از دور مي شناختم و برايش احترامي عميق قائل بودم، از طريق چهره، چشمان، حرکات صورت اش آنچه که وي در باره ي آينده ي تاريک انقلاب مي گفت براستي دريابم که ژرفناي افق مهيب آينده ي ايران را در چشمانم و مغزم می ترکاند. بهت زده از افقي که او از آينده ای مهيب در برابر منِ بدبين نسبت به انقلاب ساخت از وی جدا شدم، تا اينکه يک ماه و نيم بعد او در تهران مرا به همکاري براي کتاب جمعه به نزد خود خواند. در نخستين جلسه اي که با حضور مدعوين براي بحث درباره ي مجله ي مورد نظر او برگذار بود احترام ام براي او ريشه هاي عميق تري يافت، چه او با مدارا و شکيبايي بی سابقه ای در ايران به همه گوش مي داد و هيچ در صدد نبود عده اي معروف و غير معروف را به زائده هاي خود بدل سازد. در طول حدود يکسالي که از نزديک به طور روزمرَه او را مي ديدم و به نحوه ي کار او آشنا مي شدم، هرروز بيش از پيش در شگفتي مي شدم که چگونه در کشوري که هر کس دنبال نامي است و با بدست آوردن خرده نامی با ديگران، حتي کساني که از شانه هايشان بالارفته است، حقيرانه رفتار مي کند، مردي پيدا شده بود اين چنين شکيبا که هيچ چيز را بر همکارانش تحميل نمي کرد، بل حتي با آنان در تدوين نوشته ها و مصاحبه هاي خود شور مي کرد. نکته ی ديگری که طی آن سال و چند ماهی در کمبريج (ماساچوسِت) مرا در خصايل او خيره کرد اين بود که هرگز نديدم که وی، برخلاف ما ايرانيان، از کسی بد گويی کند، يا کسی را خوار سازد. بزرگمنشی او غول آسا بود.
(body laguage/langage corporel) شاملو مشغول بودم. مي گشتم تا مردي را که دهه ها از راه شعرش از دور مي شناختم و برايش احترامي عميق قائل بودم، از طريق چهره، چشمان، حرکات صورت اش آنچه که وي در باره ي آينده ي تاريک انقلاب مي گفت براستي دريابم که ژرفناي افق مهيب آينده ي ايران را در چشمانم و مغزم می ترکاند. بهت زده از افقي که او از آينده ای مهيب در برابر منِ بدبين نسبت به انقلاب ساخت از وی جدا شدم، تا اينکه يک ماه و نيم بعد او در تهران مرا به همکاري براي کتاب جمعه به نزد خود خواند. در نخستين جلسه اي که با حضور مدعوين براي بحث درباره ي مجله ي مورد نظر او برگذار بود احترام ام براي او ريشه هاي عميق تري يافت، چه او با مدارا و شکيبايي بی سابقه ای در ايران به همه گوش مي داد و هيچ در صدد نبود عده اي معروف و غير معروف را به زائده هاي خود بدل سازد. در طول حدود يکسالي که از نزديک به طور روزمرَه او را مي ديدم و به نحوه ي کار او آشنا مي شدم، هرروز بيش از پيش در شگفتي مي شدم که چگونه در کشوري که هر کس دنبال نامي است و با بدست آوردن خرده نامی با ديگران، حتي کساني که از شانه هايشان بالارفته است، حقيرانه رفتار مي کند، مردي پيدا شده بود اين چنين شکيبا که هيچ چيز را بر همکارانش تحميل نمي کرد، بل حتي با آنان در تدوين نوشته ها و مصاحبه هاي خود شور مي کرد. نکته ی ديگری که طی آن سال و چند ماهی در کمبريج (ماساچوسِت) مرا در خصايل او خيره کرد اين بود که هرگز نديدم که وی، برخلاف ما ايرانيان، از کسی بد گويی کند، يا کسی را خوار سازد. بزرگمنشی او غول آسا بود.
در چند ماهي که، پس از سخنراني اش در دانشگاه هاروارد در
کمبريج، او و همسرش <مهمان>من بودند و از صبح تا شب را با هم سر مي کرديم او
را بيشتر شناختم و احترام ام براي او بيشتر شد. تصور نشود که او بي عيب و انساني
کامل بود؛ نه، اما کمال انسانيت در او بود. رابطه ي عاشقانه اش با آيدا چون دانوبي
که خروش هاي آغازين خود را پشت سر گذاشته بود در آرامشي دلپذيرِ ديدني به پيش می
رفت. آنچه مصاحبت با او را دلپذير تر مي ساخت زبان پر مزه ريز ظريف و شاعرانه ي وي
در باره ي همه چيز بود...
خسرو شاکری از دو گروه بشدت متنفر
بود. یک گروه که وقتی انسان در بیمارستان بستری
می شود دست به شایعه می زنند و او را می کشند و زنده می کنند که این کار ناشایست و
غیر انسانی است. در مورد محمود راسخ افشار چنین کردند و هنوز زنده بود که برای
مرگش امضاء تسلیت جمع می کردند.
دومین گروه، انهایی هستند که تا
انسان زنده است با او کاری ندارند و وقتی رفت برایش مجلس بزرگداشت می گذارند و از
او استفاده شخصی می کنند. خسرو بارها به
دوستان نزدیکش گفته بود که اگر مُردم، برایم مجلس ختم و بزرگداشت نگذارید. و از
این بازی ها در نیاورید.
خسرو شاکری با وجود ناراحتی های قلبی و ریوی ،
لحظه ای در راه مبارزه علیه بی عدالتی و ظلم و ستم آرام نداشت و همهً عمر چه
بعنوان استاد در دانشگاه های اروپا و آمریکا و چه بعنوان نویسنده و متفکر و مورخ
وجود بیمار و نازنین خود را وقف سعادت و دستیابی هموطنان عزیز به آزادی و دموکراسی
و عدالت و حاکمیت قانون نمود.
خسرو شاکری روز دوشنبه هشتم تیرماه ۱۳۹۴ ما را
تنها گذاشت
فقدان خسرو ضایعه ای بزرگ است. خاطره ی این دوست
مهربان و شفیق برای همه ی کسانی که علیه دو رژیم دیکتاتوری شاه و شیخ مبارزه کرده
اند، همواره در خاطره ها خواهد ماند.
مرگ خسرو عزیز را به خانواده محترم
داغدارش ، همفکران وی در صف آزادی خواهی و عدالت طلبی، بویژه به دوست و همرزم ارزشمندم آقای علی شاکری زند تسلیت
می گویم.
ای خاک اگر سینه تو بشکافند / بس گوهر قیمتی که
در سینه توست
خاطره اش همیشه زنده و جاوید و روحش شاد باد.
دکتر پرویز داورپناه
دهم تیر ماه ۱۳۹۴
دکتر پرویز داورپناه
دهم تیر ماه ۱۳۹۴
خسرو شاکری زند، اولین نفر سمت راست، ردیف نخست، در یکی از نمایشات اعتراضی دانشجویان ایرانی در لندن