در 20 سال گذشته، در هر گوشه جهان که جنگی بوده، او حضور داشته؛ دوربین به دست. کارش شده ثبت مصیبت، آتش و خمپاره. «رضا دقتی» و دوربینش، از افغانستان و سارایوو تا عراق و سوریه در تعقیب جنگ بوده اند. او حالا در «شنگال» است. شهری که دو سال آزگار دست «داعش» بوده و به تازگی آزاد شده.
دقتی سالها است که در کنار عکاسی، به پناهجویان آموزش عکاسی، فیلمبرداری و روزنامهنگاری میدهد. خودش معماری خوانده و عکاسی را به صورت تفننی از نوجوانی آغاز کرده است. در گیر و دار انقلاب 57 و تظاهرات مردمی، دوربین به دست میگیرد و آن روزها را ثبت میکند. عکسها زندگی حرفهای او را تحت تاثیر قرار میدهند.
استقبال از عکسهایش، پایش را به مجله «نیوزویک» می کشاند. او تنها عکاسی است که از گروگان گیری سفارت امریکا عکاسی میکند. بعد هم به سمت میدان جنگ ایران و عراق می رود. عکاسی جنگ دیگر او را رها نمیکند؛ تا همین امروز که صدای او را از شنگال میشنوم: «با چشم خیس و دل ریش ریش، شاتر دوربین را فشار میدهم.»
از او میپرسم جنگ در همه دنیا یکسان است یا اوضاع شنگال با جاهای دیگری که قبلا بوده اید، فرق میکند؟ چند ثانیه مکث میکند و میگوید: «فرقی که شنگال با جاهای دیگر داشته، این است که کامل تخریب شده. در این دو سالی که داعش این جا بوده، یک نوع زیرزمین یا تونل در کل شهر حفر کرده بودند که از حملات هوایی امریکا و دیگر کشورها در امان بمانند. همه شهر تخریب شده، منطقه قدیمی شهر که از سنگ ساخته شده بوده و قدمت چند صدساله داشته، با خاک یکسان شده و شهر خالی از سکنه است. مردم خانه و زندگی را رها کردهاند و رفتهاند. فعلا هم امکان بازگشتشان نیست. در خیلی مکانها، داعش مواد منفجره را به صورت تله کار گذاشته که مثلا وقتی دری باز میشود، ناگهان این مواد منفجر میشوند.»
نیروهای پیشمرگه تنها حاضران شهر شنگال هستند. آنها خوشحالند، از شکست داعش استفاده کردهاند و در برخی نقاط، خط جبهه را چند کیلومتر از شهر دور بردهاند. این باعث شده که برخی اهالی گاهی برای سر زدن به خانه و کاشانه خود به شنگال سر بزنند: «میآیند لای خرابهها میگردند که اگر چیزی باقی مانده و میتوانند، به محل زندگی خود منتقل کنند.»
ترس از انفجار آن قدر قوی است که دقتی می گوید:«اجساد چند نفر از اعضای داعش وسط شهر افتاده و دارند میپوسند اما نیروهای پیشمرگه هم جرات جابه جایی جسدها را ندارند. قبلا داعشیها به جسدها مین بسته بودند برای همین جسدها را که تکان میدادند، منفجر میشد. برای همین میترسند این جسدها را تکان دهند و همه وسط شهر رها شدهاند که صحنه زشت و در عین حال دردناکی را به وجود آوردهاند.»
رضا دقتی هم دوربین به دست، همه وقایع را ثبت میکند: «وقتی در منطقه جنگی حضور داشته باشید، قصه هر کودکی که به شما چشم میدوزد یا هر آدمی که با شما حرف میزند، پر از غصه است و طبیعی است که حس و حال تان را تغییر میدهد و روی شما تاثیر میگذارد. من سعی میکنم با عکسهایم این تاثیر را نشان بدهم. شاید یک تصویر آدمها را به خودشان بیاورد.»
با همه این غصهها، عکسهای رضا دقتی از جنگهای مختلف همیشه وجهی از زندگی را کنار جنگ نشان میدهد. انگار همه عکسها امید را در عین ناامیدی به تصویر میکشند: «من در جنگهای مختلف دیدهام که انسانها هیچوقت امیدشان را از دست نمیدهند؛ حتی در بدترین شرایط. شما وقتی به طرف شنگال می روید، مجبورید ابتدا به بالای کوه شنگال و بعد به طرف شهر بروید. اردوگاه پناهندگان بالای کوه قرار دارد. پناهندگان دو سال پیش با پای برهنه زیر آفتاب 50 درجه و با گرسنگی فراوان خودشان را به اینجا رساندند. بعضی بچهها طاقت نیاوردند و جان دادند. وضعیت بغرنجی بود. عکسهایشان را به خاطر دارید؟ اوج بی پناهی و درماندگی آدم ها را نشان میدادند. حالا همین آدمها وقتی خبر آزادی شهرشان را شنیدند، از شدت خوشحالی میرقصیدند و شادی میکردند. آنها به زندگی امیدوارند.»
بدترین چیزی که او از این جنگ شنیده، خرید و فروش زنان «ایزدی» و مسیحی است: «من با کسانی که این صحنهها را با چشم خودشان دیدهاند، رو در رو صحبت کردهام؛ واقعا وحشتناک است. یعنی آدم نمیتواند باور کند کسانی که این کار را می کنند، وابسته به دین، مذهب یا انسانیت باشند چون کارشان هیچ توجیهی غیر از خشونت، جاهلیت و بربریت ندارد. شنیدهام بازارشان جلوی مسجد بزرگ موصل است و معاملات شان درست شبیه آن چه ما در کتاب های تاریخ درباره بردهداری میخوانیم، انجام می شود. مردم میآیند دختران را نگاه میکنند و انتخاب میکنند. قیمتها بین 100 تا 200 دلار است و بعضی از دختران را به 15 دلار هم فروختهاند.»
بعضی از خانواده های ایزدی توانستهاند از طریق واسطه، دخترانشان را از همین بازار بخرند. البته قیمت برای آن ها که از طریق واسطه بچههایشان را فراری میدهند، خیلی بیش تر است و حدود 5 تا 10 هزار دلا ر آب میخورد.
رضا دقتی از یک ماه پیش تا الان کارگاه عکاسی خود را برای زنان ایزدی آزاد شده از دست داعش آغاز کرده است. برایشان دوربین آورده و آموزش شروع شده: «در مدت دو سالی که در این منطقه رفت وآمد میکنم، در دو اردوگاه پناهندگان سوریه به 20 نفر از جوانان آموزش عکاسی، فیلم برداری و روزنامهنگاری دادم و حالا آن ها خبرنگار کمپ خودشان هستند. برای اولین بار است که نگاهی از داخل به اردوگاه پناهجویان وجود دارد و مجلات و روزنامههای معتبر از گزارشها و کارهای بچهها از داخل کمپ استقبال کردهاند.»
اولین تصویری که پس از شنیدن کلمه جنگ جلوی چشم رضا دقتی رژه میرود، تصویر زنان و کودکانی است که زجر میکشند: «رسانهها این تصاویر را کمتر نشان میدهند؛ مثلا الان وقتی خبر جنگ را میدهند، بیش تر تصویر رادار هواپیما نشان داده می شود و بعد یک دود سفید. در حالی که ما که این پایین ایستادهایم، معنی این دود سفید را میفهمیم. میدانیم این دود سفید چند خانه و خانواده، زن و کودک و... را نابود کرده است.»
کار او عکاسی از همین چیزها است؛ همین رنجها و دردها و داغهایی که جنگ برجای میگذارد. وقتی از او میپرسم چرا سراغ جنگ رفتی؟ آب دهانش را قورت میدهد و میگوید: «من خیلی راحت میتوانم همین الان سراغ عکاسی مد و فشن بروم. شاید هم معروفتر شوم و هم پول بیش تری به دست بیاورم اما مساله من فقط مساله عکاسی نیست، میخواهم در این مدت کوتاه زندگی، با هنرم به مردم خدمت کنم. عکس میگیرم تا مردم متوجه شوند جنگ و بی عدالتی یعنی چه. مردم کم کم متوجه بیعدالتیها میشوند و به حکامی که وارد بازی جنگ میشوند، اعتراض میکنند. ان روز است که مسیر تاریخ عوض میشود.»
حرفهای رضا دقتی درست مثل عکسهایش میماند، پر از درد و امید.
ایران وایر
ایران وایر