ای میله هایِ زندان،ای میله هایِ زندان
امشب دلم گرفته، بال و پرم شکسته
از زردِ شاخساران، از دشتِ بی بهاران
از ظلمت و سیاهی، از باد و بی پناهی
ای شاخه هایِ بی جان،ای تشنه هایِ باران
*
ای میله هایِ زندان،
با من سخن بگویید، زنگِ از دلم بشویید
از دخمه هایِ پنهان، از حیله هایِ شیطان
از رنج و دردِ جانان
از وضع زیست بانان
از حال و روزِ نسرین، از رنگِ خونِ ستار
*
امشب لبی گشایید، از دردِ من بکاهید
بر زخمِ کهنهِ من، مرهم همی گذارید
آن شب چه رفت بر دوست؟
جای چه بود بر پوست؟
او را که بُرد بر دار؟
با او چه کرد سردار؟
ای میله هایِ مغموم،ای برده هایِ مظلوم
ای نرده هایِ حیران،
آیا شوید هراسان، از ضجه هایِ انسان؟
آنگه که خون بپاشد، بر تخت و سقف و دیوار؟
یا بیکسی که باشد از بختِ بد گرفتار؟
وان دختری که ترسد از قصدِ شومِ بدکار؟
ای ناظرانِ غم دار،ای شاهدانِ تب دار
*
ای میلههای زندان،ای ناطرانِ میدان
ای شاهدانِ در دست، قلبِ شما چه رنگ است؟
همرنگِ داغِ لاله؟ یا رنگِ سردِ ناله؟
ای میله هایِ گلگون،ای میله هایِ دلخون
*
ای بندیانِ زندان،ای خستگانِ دوران
شوری است در خیابان،
ابری است بر بیابان، رعد است و بویِ باران
خشکی رسد به پایان
ای میلههای زندان،
باشد که نرد بازید،
با نردههای بستان، بر گِردِ سروِ خندان،
در رقصِ برگ و باران.