به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



شنبه، مهر ۲۰، ۱۳۹۲

قديمي‌ترين ميل بشر

از توي اين قاب تكان نخور
شيوا مقانلو 

قدیمي‌ترين ميل بشر، ميل به جاودانگي است. در پس هر رويداد شخصي و فارغ از تمام اهداف و ارزش‌ها، ردپاي جاودانگي را مي‌بيني: بچه‌دار شدن، اهداي عضو، و آفرينش هنري: چيزي كه حتي وقتي اين لحظه گذشت و تو هم گذشتي، آن لحظه و تو را ادامه دهد.

يكي از معصومانه‌ترين اين شيطنت‌ها، گرفتن و ثبت شدن در عكس‌هاي يادگاري است. از نخستين دوربين سنگيني كه به دستور محمدشاه قاجار وارد ايران شد تا امروز كه كودكستاني‌ها هم با لمس موبايل‌شان عكس مي‌گيرند، تكنولوژي راه درازي رفته اما نياز سر جايش مانده است.

چه حرمسراي شاه چه حياط مدرسه: در عكس مي‌مانيم تا با فراموشي بجنگيم. عكس گرفتن در سفر را دوست ندارم چون تماشاي منظره‌يي از پشت دوربين، لذت چشيدن چشمي آن را نابود مي‌كند.



تجربه وجودي را نبايد به دستگاه بي‌جان سپرد. گاهي وسوسه مي‌شوم به مسافراني كه با دستپاچگي مدام عكس مي‌گيرند بگويم در اينترنت بهترين عكس‌هاي ممكن از منظره مقابلت را پيدا مي‌كني. اما نفسي كه اينجا با ريه‌هاي خودت مي‌كشي، تاثيري كه اين فضا روي روانت مي‌گذارد و مزمزه كردن بي‌واسطه‌ اين حال را در هيچ جست‌وجوي كامپيوتري نخواهي يافت. گاهي ده‌ها آشنا توي عكسي نشسته‌اند و با دست‌هاي دور هم رو به ميليون‌ها مخاطب فرضي لبخند مي‌زنند. لبخندها و دست‌ها مي‌گويد، ببينيد ما با هم چه خوشيم. اما من مخاطب، تصوير دشمني‌ها و خيانت‌هاي پشت اين قاب را هم ديده‌ام. مي‌دانم زندگي واقعي‌شان يك عكس خانوادگي پاره است كه انگار بايد در نگاه بيروني ديگران وصله پينه شود. اين ادامه سلطه همان عرف‌هاي كهن‌الگويي است: مهم نه حال واقعي درون، كه قضاوت بيروني روي عكس‌هاي خوشحال‌مان است.


بسيار گاهي هم اين عكس‌ها جانشين شيرين و دردناك خلأ بودن‌ها مي‌شوند: جانشين بوسيدن كسي كه مرده؛ كودكي و دست‌هاي گچي و پفكي؛ خنده‌هاي شادمانه عزيزاني كه صد جاي دنيا پراكنده‌اند؛ درختي قطع‌شده و پروانه‌يي پريده و درياچه‌يي خشكيده و عمارتي فروريخته؛ دنداني كه ديگر توي دهان نيست و پوستي چروك‌افتاده و زيبايي‌ ويران؛ منظره ‌‌نابي كه دستت هرگز به آن نخواهد رسيد؛ هديه‌يي كه هرگز خراب نشده يا غذايي كه براي ابد بخار از رويش بلند مي‌شود. من با تمام قدرت سفيد خواني‌ام به عكس‌هاي تو نگاه مي‌كنم. مي‌كوشم غياب واقعيت فيزيكي‌ات را با نگاهم ترميم كنم؛ و با تحليل تفاوت ژستت از اين عكس به آن عكس، از حال و احوالت باخبر شوم. چرا توي اين عكس مضطربي، و توي كناري آرام؟ چرا اينجا خنده‌ات مصنوعي است و توي بعدي از ته دل؟ سر و وضعت از اين عكس به آن يكي چرا عوض شده؟ اخم توي اين عكس مال آفتاب است، يا دردي داشته‌يي؟ توي كدام‌شان ياد من بوده‌يي؟ من از تماشاي عكس‌هايي كه هم جانشين حضور تو است و هم تاييد غيابت مستاصلم. «سايه» هم مستاصل بوده كه گفته «آه! هرگز صد عكس پر نخواهد كرد، جاي يك زمزمه ساكت پا را بر فرش.»