به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



شنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۹۳

فرید زکریا . واشنگتن‌پست

مقصر کیست؟
داوطلبانی که برای جنگ با گروه داعش به ارتش پیوسته‌اند در شهر کربلا علیه این گروه شعار می‌دهند
هرچه بیشتر می‌گذرد، بیشتر به نظر می‌رسد که عراق به نقطه عطف رسیده است. نیروهای دشمن، قوی‌تر، تجهیزشده‌تر و سازمان‌یافته‌تر شده‌اند. داعش با داشتن امنیت تسلیحاتی و مهمات لازم و میلیون‌هادلار پول نقدی که از موصل -دومین شهر بزرگ عراق- دزدیده‌اند به چنین قدرتی دست یافته‌اند. به همین دلیل پرسشی به ناچار پیش‌روی واشنگتن است: چه کسی عراق را به این روز انداخته است؟ هرگاه از آمریکا این سوال را پرسیده‌ام -درباره چین در دهه 1950 و ویتنام در دهه 1970- تنها پاسخی که شنیده‌ایم این بوده است: دولت‌های محلی، ناسیونالیست‌های چینی و دولت ویتنام جنوبی فاسد، ناکارآمد و ضعیف بودند و تمایلی نداشتند در مبارزه با مخالفانشان فداکاری کنند. عراق هم داستان مشابهی دارد و همه تقصیرها به گردن نوری المالکی، نخست‌وزیر عراق انداخته می‌شود. ادعا می‌شود نخست‌وزیر گردن‌کلفتی کرده است و سنی‌ها را از ساختار قدرت کنار گذاشته و همچنین از ارتش، پلیس و شبه‌نظامیان برای ترور مخالفانش استفاده کرده است. شورشی که دولت مالکی اکنون با آن مواجه است، کاملا قابل پیش‌بینی بود زیرا در واقع پیش از این هم اتفاق افتاده بود. از سال 2003 به بعد، عراق با شورش سنی‌ها مواجه بوده که سرانجام توسط ژنرال دیوید پترائوس در هم شکسته شد.

 او صریحا در آن زمان اعلام کرد هسته اصلی استراتژی سیاسی‌اش، حذف خطر سنی‌ها و قبایل است. او معتقد بود برای این کار باید تقسیم قدرت واقعی صورت گیرد و سنی‌ها در ساختار دولت در عراق نقش مهمی داشته باشند.

 یکی از افسران درگیر در عراق در زمان دولت جورج بوش، یک‌بار به من گفت: مالکی نه‌تنها به همه توافق‌های تقسیم قدرت بی‌اعتناست که پرداخت کمک به سنی‌ها و قبایل را نیز متوقف کرده. اما مالکی چگونه نخست‌وزیر عراق شد؟ او محصول یکسری تصمیمات مهم بود که دولت بوش اتخاذ کرد.

آمریکا که با ارتش کوچکی به عراق حمله کرده بود -که تام ریکز آن را بدترین طرح جنگ در تاریخ آمریکا خواند- نیاز داشت که متحدان محلی برای خود پیدا کند. به این ترتیب تصمیم گرفت قدرت مستقر را به کلی نابود کند و به‌جای آن مخالفان اصلی صدام‌حسین بودند را به قدرت برساند. این به این معناست که ساختار قدرت در عراق که طی قرن‌ها قوام یافته بود، فروپاشید. اینگونه اقدامات -منحل‌کردن ارتش، از کارانداختن نهادهای بوروکراتیک و پاکسازی ژنرال‌های سنی- از خودِ جنگ و دخالت نظامی عواقب وخیم‌تری داشت. آشوب در خاورمیانه را غالبا جنگی فرقه‌ای می‌دانند. اما «شورش سنی‌ها» تفسیر بهتری است.

در سراسر منطقه، از عراق تا سوریه، این گروه‌های سنی هستند که تصمیم گرفته‌اند علیه نیروهای غیرسنی، شورش کنند. دولت بوش معمولا اقداماتش را اینگونه توجیه می‌کرد که شیعیان در عراق در اکثریت هستند و آنها باید حکومت کنند. ولی واقعیت این است که مرزهای این سرزمین متخلخل است و در حالی‌که شیعیان در عراق به‌لحاظ جمعیتی اکثریت هستند -البته حزب مالکی اکثریت را به دست نیاورد- ولی در خاورمیانه، به‌عنوان یک کل اقلیت محسوب می‌شوند و این حمایت‌های خارجی -از عربستان تا ترکیه است- که شورش سنی‌ها را قوام داده است. اگر قرار باشد دولت بوش را هم بابت «ازدست‌دادن عراق» سرزنش کنیم، دولت باراک اوباما و تصمیم او برای خروج نیروهای آمریکایی از عراق در سال 2012 را هم نباید استثنا کنیم. به نظر من باید بخشی از نیروهای آمریکایی در عراق می‌ماندند تا مانع فروپاشی کشور شوند. اما نباید فراموش کنیم که دلیل خروج آمریکایی‌ها چه بود.
 مالکی از پذیرفتن تضمین‌های لازم سر باز زد؛ تضمین‌هایی که همه کشورهایی که نیروهای آمریکایی در آنهاست، پذیرفته‌اند.
 بعضی مفسران دولت اوباما را بابت مذاکره بد و نصفه‌نیمه‌اش ملامت می‌کنند و شاید حق با آنها باشد. واشنگتن در حال بحث بر سر این است که حملات هوایی موثرتر است یا آموزش نیروهای عراقی؛ اما واقعیت این است که مشکل واقعی بسیار بزرگ‌تر و طی یک‌دهه ساخته شده است. عراق در حال دفاع، از چیزی غیرقابل دفاع است.