مینا اسدی
همه با هم به سوی خدا برویم!
این رژیم می رود .
این مهم را نسل جوان و زنان و مردان در راه، پیش می برند و من از آنها حمایت می کنم و ایستاده گی شان را می ستایم.
سرنگونی رژیم محتوم است .
شک ندارم که نسل جوان بدون من و ما خودشان را سازمان می دهند.
دست از طلب تاج و تخت بر میدارم و تا توان و جان دارم اگر جایی به من پیر جوان مانده نیازی باشد بدون امر و نهی در کنار جوانان راه میروم و با آرزوی سرنگونی این واپسگرایان ،
با مردم سرود انقلاب می خوانم.
همیشه ی تاریخ ما همین بوده است . پا که بگذارند روی گلویمان، و ناچار که بشویم به جای چاره اندیشی و مبارزهی سخت و بی امان ، تن می دهیم. کنار می کشیم و برای آنکه این یا آن جنایتکار از تخت بزیر افتد برای آوردن مغول ها ... نادر شاه ... و هر شمشیرداری وارد بازی همه با هم میشویم وکلاهمان را قاضی می کنیم که : حالا بگذارید آن برود و این بیاید تا ببینیم چه می شود . و باز تاریخ را تکرار می کنیم .
ما ایرانی ها به دلایلی که من نمی دانم ، شاید جغرافیایی ، زود معامله را تمام می کنیم و زود تحت تاثیر قرار می گیریم و زود کاسه ی صبرمان لبریز میشود . اهل مبارزه ی پیگیر نیستیم . آمار و ارقام گولمان می زند . اصلن دوست داریم که در دروغ واوهام غرق شویم ... کلی گویی را دوست داریم ... کتاب نمی خوانیم ... ماستمالی و آسان کاری بهترین راهی ست که بر می گزینیم. در مواقع فرار از حقیقت، به سکوت یا تایید بسنده می کنیم. احترام میگذاریم و اسمش را می گذاریم "احترام به عقیده ی مردم" و سرسری از امروز و آینده می گذریم .
من بچهی زمان مصدق هستم با یک حاجی بازاری عاشق مصدق زندگی کردم و تضادها را به تجربه دیدم. می شنیدم که نباید حرفی از شاه زد و یا عکسی از او را در روزنامه تماشا کرد. پدرم با بچه ها کاری نداشت و همگام با هم نظرانش مشغول خرید اوراق قرضه ی ملی بود برای ابقای مصدق، اما دور و بری ها می گفتند: آی بچه عکس شاه را تماشا نکن به ضرر مصدق است! و آنقدر هیس هیس در مدرسه ... دبیرستان و دانشکده ادامه پیدا کرد که نمی توانستم بگویم این کفش را از خیابان شاه خریده ام . بردن اسم شاه به نفع او تمام می شد پس باید به نفع مبارزه سکوت کرد.این هیس هیس هنوز ادامه دارد" :.. به زبان خوش گفتم که هیس ...خفه .. خفه نشوی بد می بینی." نه..
حالا که همه ی پشت و روی زندگی را دیده ام می گویم نه ...و نه میدهم به سرمایه و مذهب ...آن کشور باید ازعزاداری وسینه زنی و قمه کشی و زاری برای اجساد پوسیده رها شود... من نه شاه می خواهم و نه خدا، و تنها برای مردم سرگشته و بلازده آرزوی رهایی دارم.
به من نگویید "قصاص قبل از جنایت نکنید" من ضرب المثل دیگری را پیشنهاد میکنم : "علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد."
خودتان را با شعار "سرنگونی طلبان متحد شوید" نفریبید. کی با کی متحد شود ؟ و چگونه متحد شود ؟ و شرط این اتحاد چیست؟ آمدن من به زیر پرچم شما ؟ با حفظ مرام و منشور شما؟ با آفیش و پلاکات شما؟ موافقتم با خصوصی سازی؟ بدون خودم که انسانم و حق نظر دارم؟ نظرم را مثل پالتو پشت در به رختکن آویزان کنم و به خاطر مردمی که از حضور من بیخبرند و در روزمره گی و روز مرگی دست و پا میزنندخودم را گول بزنم و زیر علم دیگران بایستم و هلهله کنم؟ برای دیده شدن، به حقارت و خواری تن بدهم شاید در یک تاریخ دروغین بمانم ؟ چه سودی نصیب مردم می شود اگر که همه با هم به سوی خدا برویم؟
این رژیم می رود . این مهم را نسل جوان و زنان و مردان در راه، پیش می برند و من از آنها حمایت می کنم و ایستاده گی شان را می ستایم. سرنگونی رژیم محتوم است . شک ندارم که نسل جوان بدون من و ما خودشان را سازمان می دهند. دست از طلب تاج و تخت بر میدارم و تا توان و جان دارم اگر جایی به من پیر جوان مانده نیازی باشد بدون امر و نهی در کنار جوانان راه میروم و با آرزوی سرنگونی این واپسگرایان ، با مردم سرود انقلاب می خوانم.
مینا اسدی....
چهار شنبه...یازدهم ماه یونی سال دوهزار و چهارده