محمد سهيمی
شاه واقعی و شاه تخيلی
برخی از ما ايرانيان به جعل تاريخ مشغولند. تصاوير دروغين ساختن از رهبران گذشته و کارنامه آنها، از رضاشاه و محمدرضا شاه گرفته، تا زنده ياد دکتر محمد مصدق و رهبران جمهوری اسلامی بخشی از جعل تاريخ است. اگر پژوهشگرانی مانند دکتر ميلانی، که هم همه گونه امکانات در اختيار دارند و هم توانائی پژوهش واقعی را، تصاوير غيرواقعی از شخصيتهای تاريخی معاصر ايران ترسيم کنند، که ديگر اميدی به هموطنانی که نه فرصت پژوهش دارند، نه امکانات لازمه آن و نه احياناً توانايی آن را، نيست
مقدمه
بعد از گذشت سی و پنج سال از انقلاب ايران بحث در باره علل انقلاب، مشروعيت و پايه مردمی آن، نقش خاندان پهلوی در تولد و پيروزی انقلاب، دستاوردهای خاندان پهلوی برای آبادانی ايران، و اينکه آيا انقلاب ايران اجتناب پذير بود و يا خير همچنان ادامه دارد، و البته تنوع عقايد راجع به اين سوالات زياد است. سلطنت طلبان ايرانی همچنان در رويای بازگشت سلطنت به ايران هستند، و در اينراه از گفتن هيچ گونه دروغی يا اغراقی، و اعتقاد به هرگونه تئوری توطئه - از قبيل تئوری دايی جان ناپلئونی "کار کار جيمی کارتر بود" - ابائی ندارند. از آنها انتظاری غير از اينهم نمیرود. بخشی از استالينيستها و مائويئست های سابق که جيغ بنفش "ضدّ امپرياليست" بودن آنها آوازه فلک بود، ولی حالا بريدهاند، از گذشته خود پشيمان هستند و برای جبران "اشتباهات" خود به جعل تاريخ پرداخته اند و چنان راجع به رژيم پهلوی مینويسند که گويی ايران آن دوره بهشت برين بود.
قبل از ادامه اين مقاله اجازه دهيد نگارنده موضع خود را راجع به انقلاب ايران به روشنی بيان کند. اين هم "خوراک" برای "مظنونان هميشگی" برای فحاشی به امثال نگارنده فراهم میکند - که بخاطر آن بايد سپاسگزار نگارنده باشند - و هم بخشی از انگيزه نگارنده را برای نوشتن مقاله حاضر آشکار میکند. نگارنده نه تنها از انقلاب ايران به عنوان يک دانشجوی دانشگاه در آن زمان حمايت کرد، بلکه به هيچ عنوان از کرده خود پشيمان نيست. از نظر نگارنده مهمترين وظيفه يک نظام سياسی سازماندهی يک جامعه و فراهم کردن شرايطی است که در تحت آن جامعه قادر باشد بطور عادلانه پيشرفت کند. پيشرفت عادلانه فقط در يک نظام دمکراتيک ميسر است. دقيقا به همين دليل است که رژيم پهلوی قابل قبول نبود، و نظام ولايت فقيه قابل قبول نيست.
خاندان پهلوی با کودتای تحت حمايت دولت فخيمه انگليس به قدرت رسيد، و دستاوردهای انقلاب با شکوه مشروطيت را فقط ۱۴ سال پس از آن به سرعت برباد داد. دوران حاکميت رضا خان سردار سپاه، عليرغم خدمات چند او به ايران، از سياهترين دوران سياسی ايران بود. از "اقتدار" ايشان همان بس که به محض اينکه ايشان روی مبارک خودرا برای انگليس زياد کردند و به آلمان نازی تمايل پيدا کردند، ايشان را به تبعيد فرستادند. رژيم فرزند ايشان، محمد رضا شاه، هم حتی اگر دارای مشروعيت قبل از کودتای خائنانه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بود، با کودتا به رهبری سازمان سيا، و همکاری ام ای۶ انگليس و وطن فروشان داخلی آنرا از دست داد. از نظر نگارنده اين چنين خاندانی که کوچکترين مشروعيت سياسی و ملی نداشت و يکسره وابسته به قدرتهای خارج بود، بايد سرنگون ميشد، که شد.
منتها، جاعلان تاريخ، بخصوص انهأيکه گربه مرتضی علی از آنها درس معلق زدن ياد میگيرد، همان کسانيکه نامه فدايت شوم هم به شاه و هم به آيتالله خمينی نوشتند، و بعد از آن اول طرفدار آقای اکبر هاشمی رفسنجانی بودند، بعد طرفدار سر سخت آقای محمد خاتمی، بعد طرفدار حمله دولت آقای جرج بوش به عراق - بطوری که در شب ۱۹ مارس ۲۰۰۳، روز آغاز هجوم به عراق، فرياد خوشحالی در تلويزيون ايرانی در لوس آنجلس سر دادند که "عراق آزاد شد و اميدواريم روز آزادی ايران - البته توسط تانکها و هواپيماهای آمريکا - هم فرا رسد،" و افتخارشان روابط خوب با شاهزادههای فاسد عربستان صعودی است که در حال حاضر بزرگترين دشمن ايران و ايرانيان هستند، از بقيه دعوت ميکنند که "خجالت نکشند" از اينکه با انقلاب همراه بودند.
اين جماعت هنوز سادهترين حقيقت راجع به انقلابات را - آنهم انقلابی مثل انقلاب ايران که متجاوز از ۹۰ در صد مردم از آن حمايت ميکردند و در غرب بعنوان "آخرين انقلاب بزرگ قرن بيستم" شناخته ميشود - نميدانند: مردمی بودن و مشروعيت يک انقلاب را شکست و يا انحراف از اهداف اصيل آن بعد از پيروزی زير سوال قرار نمیدهند، چرا که اگر اينچنين بود، ما بايد هر روز به انقلاب مشروطيت و نهضت ملی شدن صنعت نفت، و همچنين وقايعی نظير قيام دانشجويی ۱۳۷۸ و جنبش سبز لعنت فرستاده و دشنام دهيم، چراکه همگی آنها نيز "شکست" خوردند. اصولاً همانطور که زنده ياد مهندس مهدی بازرگان در آن سخن معروف خود گفت، رهبر انقلاب "خود اعليحضرت" بودند چون اگر ايشان تمامی نيروهای سياسی سکولار چپ، ملی گرايان، و نهضت آزادی را سر کوب نميکرد، نه احتياجی به انقلاب بود، و نه اگر انقلاب ميشد آنچنان ميشد که شد.
يکی از شخصيتهای ايرانی که در سالهای اخير سخت مشغول پژوهش در باره تاريخ معاصر ايران بوده است دکتر عباس ملک زاده ميلانی است. از نظر نگارنده دکتر ميلانی، بر خلاف اکثريت عظيم "صاحب نظران" ايرانی، يک پژوهشگر خوب ميباشد که برای نوشتن، بعنوان مثال يک کتاب، سعی میکند تا در حد امکان مدارک و اسناد گوناگون را مطالعه کند. کتابهای ايشان، از جمله کتاب "شاه" که در اين مقاله مورد بحث قرار میگيرد، هميشه برای نگارنده آموزنده هستند. ايشان در بحثهای تلويزيون هميشه لحنی بسيار مودبانه و آرام دارند، و با شخصيتی که بحث ميکنند هميشه با احترام رفتار ميکنند. از اين ديدگاه کارهای تحقيقاتی ايشان و سلوک ايشان مورد تحسين و احترام نگارنده است.
منتها، همانطور که نگارنده در اين مقاله مورد بحث قرار ميدهد، به نظر میرسد دکتر ميلانی پژوهش خودرا در راستای اهداف مشخصی انجام ميدهد، و آن تطهير خاندان پهلوی، رفع اتهام از مداخلات آمريکا در ايران قبل از انقلاب، سايه شک انداختن بر ماهيت ملی و دمکراتيک دولت زنده ياد دکتر محمد مصدق، و ماهيت آمريکايی-انگليسی کودتای ۱۳۳۲ ميباشند. انتقاد اصلی نگارنده در اين مقاله همين نکات است.
بعنوان مثال، کتاب دو جلدی ايشان، ايرانيان نامدار، را در نظر بگيريد. آنطور که دکتر ميلانی بارها توضيح دادهاند، هدف کتاب توصيف زندگی ۱۵۰ ايرانی معاصر است که در ساختن ايران بين سالهای ۱۹۴۱ و ۱۹۷۹، چه از لحاظ فرهنگی، يا اقتصادی، و يا سياسی نقش مهمی را بازی کردند. البته اگر اينکار به درستی انجام شود، هدفی متعالی و خدمتی بزرگ به کشور است. ولی نگاهی به اين دو جلد کتاب بخوبی نشان ميدهد که هدف انی نيست که از عنوان کتاب بر ميايد، بلکه هدف حمله به مخالفين شاه و ستايش از حاميان و موافقين آن مرحوم است. به عنوان مثال، پرويز ثابتی جنايتکار چه نقشی در ساختن ايران داشت؟ مرحوم پرويز نيکخواه، همرزم دکتر ميلانی که مثل خود ايشان در خارج از ايران مائويئست و عضو سازمان انقلابی حزب توده، سازمان دانشجويی طرفدار چين، بود، ولی با بازگشت به ايران و زندانی شدن از گذشته خود پشيمان شد و بخدمت دستگاه تبليغات رژيم شاه درامد، چه نقشی در ساختن ايران آن زمان داشت؟ مرحوم مظفر بقايی، که پشت به نهضت ملی ايران کرد و نوچه ايشان، يعنی دکتر حسن آيت، نقش مهمی در وارد کردن ولايت فقيه در قانون اساسی جمهوری اسلامی داشت، چه کار مهمی برای ساختن ايران کرد؟ در عوض، زمانی که، بعنوان مثال راجع به زنده يادان حميد اشرف، دکتر علی شريعتی، خسرو روزبه و امثال اينها بحث ميشود، کتاب دکتر ميلانی مستقيم و يا غير مستقيم بر هر چه که آنها انجام داده بودند سايه شک مياندازد، که در نتيجه سوال اين خواهد بود که اگر اينطور است، چرا اينها متعلق به گروهی هستند که ايران را "ساختند"؟
هدف مقاله کنونی نقد گوشه هايی از کتاب دکتر ميلانی، "شاه"، میباشد. اگر نگارنده بخواهد به تک تک ادعاهای دکتر ميلانی در اين کتاب پاسخ دهد، ميبايست يک مثنوی هفتاد من بنويسد. به عنوان مثال، کتاب از پرويز ثابتی مستقيم و غير مستقيم ستايش میکند. کتاب از شاه يک شخصيت مظلوم به خواننده عرضه میکند که با آنچه عملکرد ايشان، و يا گفتههای نزديکترين ياران ايشان، مثل آنچه که مرحوم اسدلله علم در خاطرات خود نوشتهاند، به کلی تفاوت دارد. نگاه ضدّ چپ دکتر ميلانی، که يک مشخّصه تمامی چپهای سابق است در سرتاسر کتاب موج ميزند
مقاله کنونی اولين نقد بر اين کتاب نيست. زمانی که متن انگليسی کتاب "شاه" منتشر شد، دکتر فخرالدين عظيمی آن را به نقد کشيد. تصور اين بود که در متن فارسی که دکتر ميلانی بعدها انتشار داد، بسياری از خطاها و نگاه های ايدئولوژيک اصلاح شوند. اما چنين نشد و در "پيگفتار روايت فارسی" (صفحه ۵۴۹) دکتر ميلانی خود را "راوی وفادار حقيقت" و ناقدانش را "مناديان ايدئولوژی" خواند که "روايت و راوی را مورد حمله و دشنام و اتهام" قرار ميدهند. پس از چندی شاهد نقد آقای آرش اسدی تحت عنوان "شاه در تاريکخانه ايدئولوژی" بوديم ، نقدی از موضع چپ که به مذاق به شدت چپ ستيز کنونی دکتر ميلانی سازگار نيست. نگارنده هم متن انگليسی و هم فارسی کتاب را خوانده است و بر اين عقيده است که همچنان می توان "شاه" دکتر ميلانی را از زوايای ديگری به نقد گرفت.
قبل از آغاز نقد لازم به ذکر است که نوشتن اين نقد، و نظام ولايت فقيه قابل قبول نيست که احتياج بکار بسيار زياد نيز داشت، دارای "ريسک" است، از اين جهت که هم شاه اللهیهای گرامی و هم ديگران که چشم ديدن مقالات امثال نگارنده را ندارند، مطابق معمول وارد گود شده و تمامی ناسزا هايی را که در چنته دارند نثار نگارنده خواهند کرد. در عين حال، در گذشته پاسخ دکتر ميلانی به منتقدين کارهای پژوهشی و همينطور بسياری از مقالات ايشان مملو از کلمات "استالينيست،" "ايدئولوگ،" و "تئوری توطئه" و نسبت دادن آنها به منتقدين خود بوده است. بعنوان مثال، به اينجا بنگريد تا ببينيد که دکتر ميلانی چطور با آقای دکتر ناصر زرافشان، يکی از منتقدين مواجه شد. نگارنده در همين آغاز اعلام میکند که او در گذشته نه کمونيست، نه استالينيست، نه مائويئست، و نه ايدئولوگ مکتبی بوده، و بعنوان يک پژوهشگر علمی به تئوری توطئه نيز اعتقادی ندارد.
قبل از ادامه اين مقاله اجازه دهيد نگارنده موضع خود را راجع به انقلاب ايران به روشنی بيان کند. اين هم "خوراک" برای "مظنونان هميشگی" برای فحاشی به امثال نگارنده فراهم میکند - که بخاطر آن بايد سپاسگزار نگارنده باشند - و هم بخشی از انگيزه نگارنده را برای نوشتن مقاله حاضر آشکار میکند. نگارنده نه تنها از انقلاب ايران به عنوان يک دانشجوی دانشگاه در آن زمان حمايت کرد، بلکه به هيچ عنوان از کرده خود پشيمان نيست. از نظر نگارنده مهمترين وظيفه يک نظام سياسی سازماندهی يک جامعه و فراهم کردن شرايطی است که در تحت آن جامعه قادر باشد بطور عادلانه پيشرفت کند. پيشرفت عادلانه فقط در يک نظام دمکراتيک ميسر است. دقيقا به همين دليل است که رژيم پهلوی قابل قبول نبود، و نظام ولايت فقيه قابل قبول نيست.
خاندان پهلوی با کودتای تحت حمايت دولت فخيمه انگليس به قدرت رسيد، و دستاوردهای انقلاب با شکوه مشروطيت را فقط ۱۴ سال پس از آن به سرعت برباد داد. دوران حاکميت رضا خان سردار سپاه، عليرغم خدمات چند او به ايران، از سياهترين دوران سياسی ايران بود. از "اقتدار" ايشان همان بس که به محض اينکه ايشان روی مبارک خودرا برای انگليس زياد کردند و به آلمان نازی تمايل پيدا کردند، ايشان را به تبعيد فرستادند. رژيم فرزند ايشان، محمد رضا شاه، هم حتی اگر دارای مشروعيت قبل از کودتای خائنانه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بود، با کودتا به رهبری سازمان سيا، و همکاری ام ای۶ انگليس و وطن فروشان داخلی آنرا از دست داد. از نظر نگارنده اين چنين خاندانی که کوچکترين مشروعيت سياسی و ملی نداشت و يکسره وابسته به قدرتهای خارج بود، بايد سرنگون ميشد، که شد.
منتها، جاعلان تاريخ، بخصوص انهأيکه گربه مرتضی علی از آنها درس معلق زدن ياد میگيرد، همان کسانيکه نامه فدايت شوم هم به شاه و هم به آيتالله خمينی نوشتند، و بعد از آن اول طرفدار آقای اکبر هاشمی رفسنجانی بودند، بعد طرفدار سر سخت آقای محمد خاتمی، بعد طرفدار حمله دولت آقای جرج بوش به عراق - بطوری که در شب ۱۹ مارس ۲۰۰۳، روز آغاز هجوم به عراق، فرياد خوشحالی در تلويزيون ايرانی در لوس آنجلس سر دادند که "عراق آزاد شد و اميدواريم روز آزادی ايران - البته توسط تانکها و هواپيماهای آمريکا - هم فرا رسد،" و افتخارشان روابط خوب با شاهزادههای فاسد عربستان صعودی است که در حال حاضر بزرگترين دشمن ايران و ايرانيان هستند، از بقيه دعوت ميکنند که "خجالت نکشند" از اينکه با انقلاب همراه بودند.
اين جماعت هنوز سادهترين حقيقت راجع به انقلابات را - آنهم انقلابی مثل انقلاب ايران که متجاوز از ۹۰ در صد مردم از آن حمايت ميکردند و در غرب بعنوان "آخرين انقلاب بزرگ قرن بيستم" شناخته ميشود - نميدانند: مردمی بودن و مشروعيت يک انقلاب را شکست و يا انحراف از اهداف اصيل آن بعد از پيروزی زير سوال قرار نمیدهند، چرا که اگر اينچنين بود، ما بايد هر روز به انقلاب مشروطيت و نهضت ملی شدن صنعت نفت، و همچنين وقايعی نظير قيام دانشجويی ۱۳۷۸ و جنبش سبز لعنت فرستاده و دشنام دهيم، چراکه همگی آنها نيز "شکست" خوردند. اصولاً همانطور که زنده ياد مهندس مهدی بازرگان در آن سخن معروف خود گفت، رهبر انقلاب "خود اعليحضرت" بودند چون اگر ايشان تمامی نيروهای سياسی سکولار چپ، ملی گرايان، و نهضت آزادی را سر کوب نميکرد، نه احتياجی به انقلاب بود، و نه اگر انقلاب ميشد آنچنان ميشد که شد.
يکی از شخصيتهای ايرانی که در سالهای اخير سخت مشغول پژوهش در باره تاريخ معاصر ايران بوده است دکتر عباس ملک زاده ميلانی است. از نظر نگارنده دکتر ميلانی، بر خلاف اکثريت عظيم "صاحب نظران" ايرانی، يک پژوهشگر خوب ميباشد که برای نوشتن، بعنوان مثال يک کتاب، سعی میکند تا در حد امکان مدارک و اسناد گوناگون را مطالعه کند. کتابهای ايشان، از جمله کتاب "شاه" که در اين مقاله مورد بحث قرار میگيرد، هميشه برای نگارنده آموزنده هستند. ايشان در بحثهای تلويزيون هميشه لحنی بسيار مودبانه و آرام دارند، و با شخصيتی که بحث ميکنند هميشه با احترام رفتار ميکنند. از اين ديدگاه کارهای تحقيقاتی ايشان و سلوک ايشان مورد تحسين و احترام نگارنده است.
منتها، همانطور که نگارنده در اين مقاله مورد بحث قرار ميدهد، به نظر میرسد دکتر ميلانی پژوهش خودرا در راستای اهداف مشخصی انجام ميدهد، و آن تطهير خاندان پهلوی، رفع اتهام از مداخلات آمريکا در ايران قبل از انقلاب، سايه شک انداختن بر ماهيت ملی و دمکراتيک دولت زنده ياد دکتر محمد مصدق، و ماهيت آمريکايی-انگليسی کودتای ۱۳۳۲ ميباشند. انتقاد اصلی نگارنده در اين مقاله همين نکات است.
بعنوان مثال، کتاب دو جلدی ايشان، ايرانيان نامدار، را در نظر بگيريد. آنطور که دکتر ميلانی بارها توضيح دادهاند، هدف کتاب توصيف زندگی ۱۵۰ ايرانی معاصر است که در ساختن ايران بين سالهای ۱۹۴۱ و ۱۹۷۹، چه از لحاظ فرهنگی، يا اقتصادی، و يا سياسی نقش مهمی را بازی کردند. البته اگر اينکار به درستی انجام شود، هدفی متعالی و خدمتی بزرگ به کشور است. ولی نگاهی به اين دو جلد کتاب بخوبی نشان ميدهد که هدف انی نيست که از عنوان کتاب بر ميايد، بلکه هدف حمله به مخالفين شاه و ستايش از حاميان و موافقين آن مرحوم است. به عنوان مثال، پرويز ثابتی جنايتکار چه نقشی در ساختن ايران داشت؟ مرحوم پرويز نيکخواه، همرزم دکتر ميلانی که مثل خود ايشان در خارج از ايران مائويئست و عضو سازمان انقلابی حزب توده، سازمان دانشجويی طرفدار چين، بود، ولی با بازگشت به ايران و زندانی شدن از گذشته خود پشيمان شد و بخدمت دستگاه تبليغات رژيم شاه درامد، چه نقشی در ساختن ايران آن زمان داشت؟ مرحوم مظفر بقايی، که پشت به نهضت ملی ايران کرد و نوچه ايشان، يعنی دکتر حسن آيت، نقش مهمی در وارد کردن ولايت فقيه در قانون اساسی جمهوری اسلامی داشت، چه کار مهمی برای ساختن ايران کرد؟ در عوض، زمانی که، بعنوان مثال راجع به زنده يادان حميد اشرف، دکتر علی شريعتی، خسرو روزبه و امثال اينها بحث ميشود، کتاب دکتر ميلانی مستقيم و يا غير مستقيم بر هر چه که آنها انجام داده بودند سايه شک مياندازد، که در نتيجه سوال اين خواهد بود که اگر اينطور است، چرا اينها متعلق به گروهی هستند که ايران را "ساختند"؟
هدف مقاله کنونی نقد گوشه هايی از کتاب دکتر ميلانی، "شاه"، میباشد. اگر نگارنده بخواهد به تک تک ادعاهای دکتر ميلانی در اين کتاب پاسخ دهد، ميبايست يک مثنوی هفتاد من بنويسد. به عنوان مثال، کتاب از پرويز ثابتی مستقيم و غير مستقيم ستايش میکند. کتاب از شاه يک شخصيت مظلوم به خواننده عرضه میکند که با آنچه عملکرد ايشان، و يا گفتههای نزديکترين ياران ايشان، مثل آنچه که مرحوم اسدلله علم در خاطرات خود نوشتهاند، به کلی تفاوت دارد. نگاه ضدّ چپ دکتر ميلانی، که يک مشخّصه تمامی چپهای سابق است در سرتاسر کتاب موج ميزند
مقاله کنونی اولين نقد بر اين کتاب نيست. زمانی که متن انگليسی کتاب "شاه" منتشر شد، دکتر فخرالدين عظيمی آن را به نقد کشيد. تصور اين بود که در متن فارسی که دکتر ميلانی بعدها انتشار داد، بسياری از خطاها و نگاه های ايدئولوژيک اصلاح شوند. اما چنين نشد و در "پيگفتار روايت فارسی" (صفحه ۵۴۹) دکتر ميلانی خود را "راوی وفادار حقيقت" و ناقدانش را "مناديان ايدئولوژی" خواند که "روايت و راوی را مورد حمله و دشنام و اتهام" قرار ميدهند. پس از چندی شاهد نقد آقای آرش اسدی تحت عنوان "شاه در تاريکخانه ايدئولوژی" بوديم ، نقدی از موضع چپ که به مذاق به شدت چپ ستيز کنونی دکتر ميلانی سازگار نيست. نگارنده هم متن انگليسی و هم فارسی کتاب را خوانده است و بر اين عقيده است که همچنان می توان "شاه" دکتر ميلانی را از زوايای ديگری به نقد گرفت.
قبل از آغاز نقد لازم به ذکر است که نوشتن اين نقد، و نظام ولايت فقيه قابل قبول نيست که احتياج بکار بسيار زياد نيز داشت، دارای "ريسک" است، از اين جهت که هم شاه اللهیهای گرامی و هم ديگران که چشم ديدن مقالات امثال نگارنده را ندارند، مطابق معمول وارد گود شده و تمامی ناسزا هايی را که در چنته دارند نثار نگارنده خواهند کرد. در عين حال، در گذشته پاسخ دکتر ميلانی به منتقدين کارهای پژوهشی و همينطور بسياری از مقالات ايشان مملو از کلمات "استالينيست،" "ايدئولوگ،" و "تئوری توطئه" و نسبت دادن آنها به منتقدين خود بوده است. بعنوان مثال، به اينجا بنگريد تا ببينيد که دکتر ميلانی چطور با آقای دکتر ناصر زرافشان، يکی از منتقدين مواجه شد. نگارنده در همين آغاز اعلام میکند که او در گذشته نه کمونيست، نه استالينيست، نه مائويئست، و نه ايدئولوگ مکتبی بوده، و بعنوان يک پژوهشگر علمی به تئوری توطئه نيز اعتقادی ندارد.
شاه مبادی آداب
دکتر ميلانی ادعا میکند که شاه مبادی آداب و مرغ دل بود، ولی آنچه که ايشان در کتاب خود نوشتهاند و آنچه که ديگران در باره شاه گفتهاند با اين ادعا در تناقض است. به چند نمونه از مبادی آداب بودن شاه دکتر ميلانی نگاه کنيد تا دريابيد که شاه تخيلی ايشان با شاه واقعی فاصله بسيار داشت (صفحه ۲۳۸):
"در عراق هنگام گفتگو با خبرنگاران شاه مصدق را "انسانی شيطان صفت" خواند".
تاکيد با حروف سياه در همه جا از آن نگارنده است. به شاه خبر می دهند که ژورژ پمپيدو، رئيس جمهور وقت فرانسه، در جشن های ۲۵۰۰ ساله شرکت نمی کند. شاه در اعتراض می گويد ( صفحه ۴۰۷): "مگر مرتيکه فکر می کند چه کاره است؟" دکتر ميلانی در جای ديگر مینويسند (صفحه ۴۳۲):
"شاه به ويژه، کل مملکت را ملک خود می دانست. در سی ام سپتامبر ۱۹۷۵ (۸ مهر۱۳۵۴)، جان اوکز، خبرنگار نيويورک تايمز، پس از سفری به ايران، نوشت که "در هيچ کشور ديگر دنيا اين قول لويی چهاردهم که می گفت "دولت منم" به اندازه ايران امروز صدق نمی کند" روز بعد وقتی شاه مقاله را خواند سخت برآشفت. به علم گفت، " پدرسگ نوشته من لويی چهاردهم هستم در صورتی که او مغز ارتجاع و من ليدر انقلابم".
و يا در جای ديگر ( صفحه ۴۸۳) شاه درباره هنری پرخت ]پرکت[ ، مسئول دفتر ايران در وزارت امورخارجه آمريکا (در زمان پرزيدنت جيمی کارتر)، می گفت: "اين مادرسگ از هواداران ] جرج [ مک گاورنه"- کانديدای ناکام حزب دمکرات آمريکا برای رياست جمهوری در سال ۱۹۷۲ ".
وقتی شاه پس از خروج از ايران در يکی از بيمارستان های نيويورک بستری بود، آنتونی پارسنز که در دوران انقلاب سفير انگليس در ايران بود، نماينده کشورش در سازمان ملل شده بود. او طی يک سخنرانی به شدت از شاه انتقاد کرد. شاه با ديدن اين سخنرانی به اردشير زاهدی گفت (صفحه ۵۳۰): " ببين مادر قحبه چه می گويد".
اين موارد ادب شاه با شخصيت های سياسی جهانی را نشان می دهد. ادب او نسبت به زيردستانش، که به قول دکتر ميلانی کل مملکت را ملک خود می دانست، چگونه بود؟ پرويز ثابتی، که در کتاب دکتر ميلانی به يک کارشناس منتقد و دلسوز ايران تبديل شده است، مینويسد (پرويز ثابتی، در دامگه حادثه، شرکت کتاب، صفحه ۳۷۳):
"شاه مصاحبه ای کرده و گفته بود اگر در شاخ آفريقا، بين سومالی و سودان، جنگی در بگيرد، ما بی طرف نمی مانيم! ما هم گزارشی درست کرديم که در محافل سياسی تهران، فرمايش اعليحضرت را نقد می کنند که: "ما در شاخ آفريقا چه منافعی داريم که اگر جنگی بشود، ايران دخالت می کند". نصيری آمد و گفت که :"اعليحضرت خيلی عصبانی شده و گفته است: بگوئيد اين آدم ها، چه غلط هايی می کنند و اين غلط ها به آنها نيامده!..." و به ثابتی چه مربوط است؟ اين حرف ها چيست می نويسد؟" نصيری هم در پاسخ شاه گفته بود که: قربان! اين گزارش برگرفته از سخنان محافل سياسی تهران است و شاه هم پاسخ داده بود:"محافل سياسی تهران، چه گهی هستند!؟"
مرحوم علم در خاطرات خود مینويسد که روزی به شاه گفتند که شخصی که به سمت سفير ايران در يک کشوری پيشنهاد شده بود، حاضر نيست بدان کشور برود، و شاه در پاسخ گفت، "يک مادر قحبه ديگر را بفرستيد."
ادب شاه از يک سو، و نگاه شاه به شخصيت های سياسی رژيمش به عنوان گه از سوی ديگر، تجدد ادعايی دکتر ميلانی برای شاه را "اثبات" میکند.
دکتر ميلانی ادعا میکند که شاه مبادی آداب و مرغ دل بود، ولی آنچه که ايشان در کتاب خود نوشتهاند و آنچه که ديگران در باره شاه گفتهاند با اين ادعا در تناقض است. به چند نمونه از مبادی آداب بودن شاه دکتر ميلانی نگاه کنيد تا دريابيد که شاه تخيلی ايشان با شاه واقعی فاصله بسيار داشت (صفحه ۲۳۸):
"در عراق هنگام گفتگو با خبرنگاران شاه مصدق را "انسانی شيطان صفت" خواند".
تاکيد با حروف سياه در همه جا از آن نگارنده است. به شاه خبر می دهند که ژورژ پمپيدو، رئيس جمهور وقت فرانسه، در جشن های ۲۵۰۰ ساله شرکت نمی کند. شاه در اعتراض می گويد ( صفحه ۴۰۷): "مگر مرتيکه فکر می کند چه کاره است؟" دکتر ميلانی در جای ديگر مینويسند (صفحه ۴۳۲):
"شاه به ويژه، کل مملکت را ملک خود می دانست. در سی ام سپتامبر ۱۹۷۵ (۸ مهر۱۳۵۴)، جان اوکز، خبرنگار نيويورک تايمز، پس از سفری به ايران، نوشت که "در هيچ کشور ديگر دنيا اين قول لويی چهاردهم که می گفت "دولت منم" به اندازه ايران امروز صدق نمی کند" روز بعد وقتی شاه مقاله را خواند سخت برآشفت. به علم گفت، " پدرسگ نوشته من لويی چهاردهم هستم در صورتی که او مغز ارتجاع و من ليدر انقلابم".
و يا در جای ديگر ( صفحه ۴۸۳) شاه درباره هنری پرخت ]پرکت[ ، مسئول دفتر ايران در وزارت امورخارجه آمريکا (در زمان پرزيدنت جيمی کارتر)، می گفت: "اين مادرسگ از هواداران ] جرج [ مک گاورنه"- کانديدای ناکام حزب دمکرات آمريکا برای رياست جمهوری در سال ۱۹۷۲ ".
وقتی شاه پس از خروج از ايران در يکی از بيمارستان های نيويورک بستری بود، آنتونی پارسنز که در دوران انقلاب سفير انگليس در ايران بود، نماينده کشورش در سازمان ملل شده بود. او طی يک سخنرانی به شدت از شاه انتقاد کرد. شاه با ديدن اين سخنرانی به اردشير زاهدی گفت (صفحه ۵۳۰): " ببين مادر قحبه چه می گويد".
اين موارد ادب شاه با شخصيت های سياسی جهانی را نشان می دهد. ادب او نسبت به زيردستانش، که به قول دکتر ميلانی کل مملکت را ملک خود می دانست، چگونه بود؟ پرويز ثابتی، که در کتاب دکتر ميلانی به يک کارشناس منتقد و دلسوز ايران تبديل شده است، مینويسد (پرويز ثابتی، در دامگه حادثه، شرکت کتاب، صفحه ۳۷۳):
"شاه مصاحبه ای کرده و گفته بود اگر در شاخ آفريقا، بين سومالی و سودان، جنگی در بگيرد، ما بی طرف نمی مانيم! ما هم گزارشی درست کرديم که در محافل سياسی تهران، فرمايش اعليحضرت را نقد می کنند که: "ما در شاخ آفريقا چه منافعی داريم که اگر جنگی بشود، ايران دخالت می کند". نصيری آمد و گفت که :"اعليحضرت خيلی عصبانی شده و گفته است: بگوئيد اين آدم ها، چه غلط هايی می کنند و اين غلط ها به آنها نيامده!..." و به ثابتی چه مربوط است؟ اين حرف ها چيست می نويسد؟" نصيری هم در پاسخ شاه گفته بود که: قربان! اين گزارش برگرفته از سخنان محافل سياسی تهران است و شاه هم پاسخ داده بود:"محافل سياسی تهران، چه گهی هستند!؟"
مرحوم علم در خاطرات خود مینويسد که روزی به شاه گفتند که شخصی که به سمت سفير ايران در يک کشوری پيشنهاد شده بود، حاضر نيست بدان کشور برود، و شاه در پاسخ گفت، "يک مادر قحبه ديگر را بفرستيد."
ادب شاه از يک سو، و نگاه شاه به شخصيت های سياسی رژيمش به عنوان گه از سوی ديگر، تجدد ادعايی دکتر ميلانی برای شاه را "اثبات" میکند.
زنبارگی شاه
ادعای ديگر دکتر ميلانی در باره مظلوم بودن شاه است، و اينکه ايشان "شخصيتی خجالتی" بودند (به عنوان نمونه در صفحه ۵۳۳). زن بارگی شاه و نگاه او به زنان چگونه با مبادی آداب و خجالتی بودن سازگار است؟ وفای به عهد چه می شود؟ زنان در نزد او چه منزلتی داشتند؟ شاه به شدت خجالتی، در زنبارگی به طور مطلق غير خجالتی بودن خود را آشکار می کند. دکتر ميلانی می نويسد (صفحه ۷۰):
"وليعهد از علائق زنبارگی پيش از عروسی اش هم دست نکشيده بود و فوزيه پس از چندی دائم اخبار اين هوسبازی های وليعهد را می شنيد".
و يا در جای ديگر ( صفحه ۸۶)، "رابطه وليعهد با همسرش فوزيه هم به چند دليل در آستانه فروپاشی بود. از يک طرف شايعات مربوط به روابط وليعهد با دختران مختلف نقل محافل پر قدرت تهران بود. گاه حتی ديده می شد که شاه همراه يکی از دختران در يکی از اتومبيل های شکاری گرانقيمتش در خيابان های شهر جولان می دهد. شايع بود که عاشق دختری به نام فيروزه شده است".
همچنين (صفحه ۱۶۲)، "سفارت انگليس در قاهره در گزارشی خبرداد که علت قهر فوزيه "فقط ملکه مادر نيست بلکه زن ايرانی ديگری هم هست" که شاه با او روابطی عاشقانه برقرار کرده. تهران و به ويژه محافل اطراف دربار در آن روزها کانون شايعات گوناگونی در مورد اين "روابط" بودند. نام زن های مختلفی در مقاطع مختلف به عنوان واپسين معشوقه شاه بر سر زبان ها می افتاد. گاه هم شاه خود به اين شايعات دامن می زد و با يکی از اين زنان، در يکی از ماشين های گران قيمت سرباز خود در خيابان های تهران ظاهر می شد. شايد پرآوازه ترين معشوق شاه در اين دوران همان پروين غفاری بود. او در سال های بعد از انقلاب "خاطراتی" سخت بی پرده و بی پروا چاپ کرد".
و بخصوص (صفحات ۳۹۴ و ۳۹۵):
"در ۱۲ ژوئن ۱۹۷۳ (۲۲ خرداد۱۳۵۲) علم به شاه خبر داد که "اين روزها شايعه کرده اند که اعلحضرت همايونی زن گرفته ايد! بعد هم برنامه های تبليغاتی پشت پرده طوری است که شاه مقتدر را مسخره می کنند". اين گزارش علم پس از خبری است که دو هفته قبل به شاه داده بود. "عرض کردم يک دختری به نام گ...شايعات عجيبی در شهر می دهد که شاهنشاه عاشق دلباخته او هستيد." علم بلافاصله می افزايد که البته "شاهنشاه که به کسی عاشق نمی شويد!". پاسخ شاه به اين هشدار علم به اندازه لحن کلی علم در اين ماجرا شگفت انگيز است. شاه می گويد، "اين پدر سوخته را يک وقتی ديده ام و من هم اين مسائل و حرف ها را شنيده ام...او را احضار کن و بگو اگر از اين پدر سوختگی ها بکنی حبس خواهی شد." شاه در عين حال نگران بود که اين حرف ها "حتی به گوش نزديکان علياحضرت شهبانو هم رسيده"...کار شايعات مربوط به دختر خانمی به نام گ...به جايی رسيد که مادر ملکه هم وارد کارزار شد. به علم گفته بود، "دختر من خوشبختانه به تجمل عادت نکرده (يعنی می تواند طلاق بگيرد)، گو اينکه اين را بر زبان نياوردند...[شاه] فرمودند زکی . و بعد مفصل صحبت کرديم که چه بايد بشود. قرار شد برای اين دختر پدر سوخته شوهری پيدا کنيم. به گفته علم هر گاه اوقات شاه از اين يا ديگر ماجراها تلخ می شد، " نامه ای از يکی از اين "دختر[های] خوب" را به شاه می داد و خواندنش فراغتی فراهم می کرد".
نگاه شاه خجالتی و وزير دربارش به خانم ها بخوبی شخصيت واقعی شاه و شخصيت دروغين شاه دکتر ميلانی را آشکار میکند.
دکتر ميلانی مینويسد (صفحات ۳۹۴ تا ۳۹۶):
"شاه در آن سال ها- و ديگر ادوار زندگی اش- به راستی با شماری شگفت از زنان و دختران مختلف رابطه داشت. علم در يادداشت هايش از واژه های گونه گونی برای اشاره به اين مراودات استفاده می کند. گاه "مهمان" اند و گاه "جنس" داخلی و خارجی. شاه هم خود در توجيه اين "مهمان بازی ها" می گويد،"من که به کسی دل نمی بندم، اما اگر در هفته يکی دوبار انسان تفريح نکند نمی تواند بار گرانی اين چنين به دوش بکشد. به خصوص که در خانواده جز غرولند چيز ديگری نيست. عرض کردم کاملاً حق به شاهنشاه می دهم، متأسفانه خانم های ما متوجه اين امور نيستند." البته تعداد کسانی که در آن روزها مايل بودند "مهمانان" مناسب برای "تفريح" شاه سراغ کنند چنان زياد شد که شاه به علم دستور داد که صرفاً چند نفر معتمد از آن پس حق مشارکت در اين کار را خواهند داشت. به علاوه يکی از دوستان علم منزلی در نزديکی کاخ تهيه کرده بود که کارکرد اصلی آن تأمين محلی امن برای انجام اين ديدارها بود. مثلاً در جلد پنجم يادداشت های علم، از ۲۶۵ ياداشت روزانه دست کم در ۹۱ مورد "مهمان بازی" ديده می شود ...بالاخره برای مقابله با اين شايعات، شاه و علم طرحی در انداختند که در آن برای دختری که در يادداشت های علم از او به عنوان گ...ياد شده همسری پيدا کنند و ترتيبی هم فراهم آورند که عکس اين ازدواج در مطبوعات کشور به چاپ برسد. به گفته علم، شاه مصر بود که حتما ترتيبی داده شود که ملکه هم اين مقالات و تصاوير را ببيند".
پس به گفته شاه در خانه خانم فرح پهلوی فقط "غرولند" ميکرد و مقتضای کار شاه هفته ای يکی دوبار زنبارگی بود. مرحوم علم هم استدلال شاه را تقويت می کند که "متأسفانه خانم های ما متوجه اين امور نيستند". يعنی اگر خانم ها زن بارگی و خيانت همسرانشان را قبول کنند، صاحب فهم می شوند. در مورد ديگری مرحوم علم می نويسد (صفحه ۳۹۵):
"در کيش بين فرودگاه و کاخ من در رکاب مبارکشان سوار بودم. سئوال فرمودند مهمان ها رسيدند. عرض کردم اولی رسيد ولی دومی در راه است. همان هواپيمايی که اولی را آورد برگشته که دومی را بياورد. فرمودند اين خلبان ها که اينها را می آورند فکر نمی کنند برای کيست و چيست؟ عرض کردم البته که فکر می کنند. چطور ممکن است اميدوار بود که فکر نکنند. تنها اميدی که می توان داشت اينست که فکر کنند لااقل دومی متعلق به غلام است. شاهنشاه خيلی خيلی خنديدند.عرض کردم می توان از مردم انتظار داشت که نبينند و نشوند، ولی نمی توان انتظار داشت که فکر نکنند و نفهمند. فرمودند درست است. عرض کردم به هر حال اين مسائل مهم نيست، مهم آنست که کار کشور در چه حال است و اينکه در زير سايه مبارک عالی و بالاتر از عالی است".
اخيراً جلد هفتم يادداشت های خاطرات مرحوم علم منتشر شد. آقای مسعود بهنود طی مقاله ای در بی بی سی درباره آن نوشت که اوائل کار مرحوم علم تنها "خانم بيار" شاه بوده، ولی بعدها رقيبان زيادی اضافه شدند:
"اسدالله علم که در خصوصی ترين زوايای زندگی پادشاه حضور فعال دارد و يکی از اصلی ترين کارهای خود را تمشيت امور مربوط به "استراحت" های شاه می داند که در اکثر مواقع خودش هم وی را همراهی می کند، گرچه در اين مورد سال های بعد رقيبانی يافت که برای شاه همين خدمات را فراهم می کردند، اما به نوشته او، در ابتدای کار وزارت دربار خود تنها رابط شاه با معشوقه ها و کسانی بوده که با آنان خلوت می کرده است."
به اين مصاحبه شاه با خانم باربارا والترز، خبر نگار معروف آمريکايی، نگاه کنيد که از نظر عقلی خانمها را دارای چه سطحی می داند. در مصاحبه خود با خانم اوريانا فالاچی، روزنامه نگار ايتاليائی، در ۱ دسامبر ۱۹۷۳ شاه در باره خانمها چنين گفت: "
شماها [خانم ها] هرگز يک ميکل آنجلو يا باخ نداشته ايد. هرگز يک آشپز عالی نداشته ايد. و راجع عدم فرصت [با من] صحبت نکنيد. شوخی میکنيد؟ تا بحال مجال نداشته ايد که به تاريخ يک آشپز عالی داده باشيد؟ شماها هيچ چيز با عظمت توليد نکرده ايد، هيچ چيزی."
اين نگاه واقعی شاه بود به خانم ها، همان شاهی که بنا بر ادعای دکتر ميلانی و سلطنت طلبان مظهر تمدن، روشنفکری و تجدد بود. بقيه مصاحبه را نيز مطالعه کنيد چون دارای نکات جالب ديگری در باره شاه ميباشد که در حوصله اين مقاله نيست.
تاريخ نويسی مطلق انگارانه
دکتر ميلانی در کتاب شاه، يک کتاب در باره تاريخ، به طور مکرر احکام مطلق صادر می کند. "شکی نمی توان داشت" کلام رايج اوست. صدور احکام جزمی مطلق و ترديدناپذير يکی از خصوصيات ايدئولوژی هاست، و اين در حاليست که، همانطور که گفته شد، دکتر ميلانی از برچسب "ايدئولوگ" برای انتقاد به منتقدان خود مکرر استفاده میکند. به اين موارد به عنوان نمونه نگاه کنيد (صفحه ۱۶۴):
"از سويی، در صحت شايعات مربوط به روابط شاه با زنان در اين دوره ترديدی نمی توان کرد. از سويی ديگر در صحت ادعای شاه درباره تلاش های مکرر شاه برای بازگرداندن فوزيه هم شکی روا نيست".
"شاه...در ۲۶ ژوئن ۱۹۵۰ (۵ تير ۱۳۲۹) حاج علی رزم آرأ را که در آن زمان رئيس قدرتمند ارتش بود به سمت نخست وزير منصوب کرد. شکی نبود که اين تصميمات به ميل شاه نبود" (صفحه ۱۷۶).
"خواهر شاه، اشرف، با رزم آرأ روابطی سخت نزديک برقرار کرده بود. در آن زمان هر دو مزدوج بودند اما مضمون برخی نامه هايی که ميانشان رد و بدل شده بود شکی در سرشت عاشقانه اين رابطه باقی نمی گذاشت" (صفحه ۱۷۹).
"به گمان من شکی نمی توان داشت که او[شريف امامی] هم می خواست دست کم علم، و يا حتی شاه، را در اين کار [ترور رزم آرأ] مقصر بداند" (صفحه ۱۸۰).
"به گمانم در يک نکته شکی نمی توان داشت. قتل رزم آرأ زمينه را برای تصويب قانون ملی کردن نفت فراهم کرد و تصويب اين قانون هم نخست وزيری محمد مصدق را به امری اجتناب ناپذير بدل کرد" (صفحه ۱۸۰). چگونه؟
"به رغم اختلاف فاحش روايات شاه و مصدق از آنچه به وقايع نهم اسفند انجاميده، به گمان من، در يک نکته شکی نمی توان داشت. رخدادهای آن روز کفه ترازوی سياسی را به نفع شاه تغيير داد" (صفحه ۲۰۵). چگونه؟
"به گمانم، ديگر شکی نمی توان داشت که وجود ارتشی قدرتمند - يا آن چه از اين ارتش از دست رژيم نوپای اسلامی جان سالم بدر برده بود - يکی از عوامل کليدی مقاومت ايران در برابر حمله عراق بود" (صفحه ۴۸۰). شکّی نيست که ارتش، بخصوص نيروی هوائی، واحدهای زرهی، و لشگر ۷۷ خراسان، در جنگ ايران با عراق نقش مهمی داشت، ولی نقش کليدی را سپاه در جنگ ايفا نمود.
اينگونه حکم مطلق و بدون شک صادر کردن قابل ترديد بسيار است ، بخصوص توسط يک پژوهشگر. حتی در علوم طبيعی، از قبيل فيزيک، اينچنين حکم قطعی صادر نميکنند. بعنوان مثال، تئوری نسبيت عمومی انشتين، که تا بحال حتی در فقط يک آزمايش تجربی نيز نقض نشده، را فقط تقريبی برای توصيف عالم ميدانند، نه تئوری قطعی. دکتر ميلانی درباره ارتش قدرقدرت رضاشاه پس از حمله متفقين مینويسد:
اول (صفحه ۸۶(، "شگفت اينکه وقتی خبر آغاز حمله متفقين به دربار رسيد، نه تنها رضاشاه وحشت زده شد بلکه انگار همه ساختار لشکری و دولتی هم، به توازی او، به وحشتی فلج کننده دچار شد. نهادهايی که رضا شاه در طول سال های سلطنتش به ايجاد يا تقويت آنها همت کرده بود، چون خانه ای برساخته از مقوا، به تلنگری در هم فرو ريخت".
دوم (صفحات ۸۶ و ۸۷)، "ارتش شاهنشاهی ايران که در تبليغات دولتی قدرقدرت خوانده می شد و رضاشاه در ايجاد و تقويتش از هيچ کوششی فروگذار نکرده بود و در دل شهروندان ايران وحشت ايجاد می کرد به طور غير مترقبه ای در هم فروپاشيد. به رغم بودجه ای که برای تقويت ارتش صرف شده بود، در بزنگاه جنگ فايده ای از ارتش برای رضاشاه به دست نيامد.
سوم (صفحات ۸۷ و ۸۸)، "ديری نپاييد که در فضای مردسالار آن روزگار[شهريور۱۳۲۰]، شايع شد که برخی از امرا و افسران ارتش با لباس زنانه فرار را بر قرار ترجيح دادند...بسياری از افسران و سربازان در حياط منزل خود آتشی بپا می کردند و همه لباس های نظامی و نشانه های خدمت خود را می سوزاندند".
چهارم- در مورد ارتش محمد رضا شاه دکتر ميلانی می نويسد (صفحه۵۱۶) که در روز خروج شاه از ايران (۲۶ دی۱۳۵۷) ارتشبد حسين فردوست، دوست کودکی زمان شاه، به جای حضور در فرودگاه در کلوپ خصوصی در حال ورق بازی بود. شاه که به خلبان هواپيما اعتماد نداشت، در يک ساعت اول خود خلبانی را بر عهده گرفت. سرهنگ معظمی از مدتها قبل به مجاهدين پيوسته بود و همو مسعود رجوی و بنی صدر را به پاريس برد (صفحه ۵۱۸). درباره وضعيت ارتش در بهمن ۱۳۵۷ دکتر ميلانی می نويسد (صفحه ۵۰۴)، "در جلسه ای از فرماندهان ارتش تصميم گرفته شد که سربازان به سربازخانه ها برگردند. ارتش خود را "بيطرف" اعلام کرد و واپسين سد راه به قدرت رسيدن آيت الله خمينی و مقلدانش بدين سان از ميان رفت. در يکی از همين جلسات سری ارتش يکی از همين فرماندهان گفته بود "مثل برف آب می شويم."
واقعيت در دوره بعد عکس آنست که آقای ميلانی وانمود ميکند. حمله عراق به ايران نيز به اشغال بخش عظيمی از خاک ايران انجاميد. زمامداران جديد با تشکيل سپاه و بسيج توانستند نيروهای اشغالگر مورد حمايت شوروی، فرانسه، آمريکا و کشورهای حوزه خليج فارس را عقب برانند. البته ارتش هم با شجاعت از مرزهای ملی ايران دفاع کرد. اما ارتش شاه در روزهای انقلاب "مثل برف آب شد."
به چند نمونه ديگر از حکمهای قطعی دکتر ميلانی توجه کنيد:
"ولی به گمانم در دو نکته شکی نمی توان داشت. سياست حقوق بشر کارتر در قوام اين ائتلاف موثر بود. دوم اين بود که تصميم شاه داير بر چاپ مقاله ای تند و تيز عليه آيت الله خمينی در روزنامه های ايران جرقه ای بود برای بالا گرفتن آتش مخالفت ها" (صفحه ۴۸۵).
"در يک نکته شکی نمی توان داشت، شجاع الدين شفا که از سال ها پيش مهم ترين سخنرانی های شاه را تدارک می ديد و در تدوين اين سخنرانی [سخنرانی شنيدن صدای انقلاب] نقشی نداشت" (صفحه ۴۹۵).
"قطعاً شاه ديگر در آن روز سرد ۱۵ ژانويه (۲۵ دی۱۳۵۷) می دانست که تيمسار ناصر مقدم، رئيس تازه ساواک، کار ترتيب ملاقات ميان سران ارتش و مخالفان را "از دست آمريکايی خارج کرده و خود در اين کار پيشقدم شده بود" (صفحه ۵۱۶).
"در يک نکته شک نيست:[شاه] هرگز اجازه نداد رشد اقتصادی ايران به اميد ابقای استبداد سياسی اش متوقف بماند"( صفحه ۳۸۳ ).
اين اطمينان مطلق دکتر ميلانی چگونه حاصل شده است؟ فقط ادعا است، يا به گونه ای می توان آن را تأييد و تکذيب کرد؟ اگر دکتر ميلانی مستندات خود را ارائه کرده بود، امکان نقد ادعا و يا تائيد آن مهيا می شد. رشد اقتصادی سال های آخر حکومت شاه چرا کاهش يافت؟ موضع شاه چه بود؟ مگر برای باقی ماندن سلطنت رژيم شاه حدود ۳ هزار نفر از مردم را نکشت و دست به هر کاری از جمله تغييرات پياپی نخست وزيران نزد؟ توقف رشد اقتصادی که مسأله نبود. آيا دکتر ميلانی خود اذعان نکرده (صفحه ۴۷۸) که شاه آقای جمشيد آموزگار را برای کنترل اوضاع به سمت نخست وزير منصوب کرد و او با "يک برنامه انقباظی اقتصادی" که رشد اقتصادی را کاهش داد و تورم را کنترل کرد، بلندپروازی های شاه را تعديل کرد؟ مگر دکتر ميلانی نمیگويند که (صفحه ۴۸۳) "شاه در پاسخ به تاريخ می نويسد که در برکناری آموزگار عجله کرد. می گويد بايد به دولت او مجال بيشتری می داد". آيا اين معنايی جز کاهش رشد اقتصادی برای بقای سياسی داشت؟
دکتر ميلانی در کتاب شاه، يک کتاب در باره تاريخ، به طور مکرر احکام مطلق صادر می کند. "شکی نمی توان داشت" کلام رايج اوست. صدور احکام جزمی مطلق و ترديدناپذير يکی از خصوصيات ايدئولوژی هاست، و اين در حاليست که، همانطور که گفته شد، دکتر ميلانی از برچسب "ايدئولوگ" برای انتقاد به منتقدان خود مکرر استفاده میکند. به اين موارد به عنوان نمونه نگاه کنيد (صفحه ۱۶۴):
"از سويی، در صحت شايعات مربوط به روابط شاه با زنان در اين دوره ترديدی نمی توان کرد. از سويی ديگر در صحت ادعای شاه درباره تلاش های مکرر شاه برای بازگرداندن فوزيه هم شکی روا نيست".
"شاه...در ۲۶ ژوئن ۱۹۵۰ (۵ تير ۱۳۲۹) حاج علی رزم آرأ را که در آن زمان رئيس قدرتمند ارتش بود به سمت نخست وزير منصوب کرد. شکی نبود که اين تصميمات به ميل شاه نبود" (صفحه ۱۷۶).
"خواهر شاه، اشرف، با رزم آرأ روابطی سخت نزديک برقرار کرده بود. در آن زمان هر دو مزدوج بودند اما مضمون برخی نامه هايی که ميانشان رد و بدل شده بود شکی در سرشت عاشقانه اين رابطه باقی نمی گذاشت" (صفحه ۱۷۹).
"به گمان من شکی نمی توان داشت که او[شريف امامی] هم می خواست دست کم علم، و يا حتی شاه، را در اين کار [ترور رزم آرأ] مقصر بداند" (صفحه ۱۸۰).
"به گمانم در يک نکته شکی نمی توان داشت. قتل رزم آرأ زمينه را برای تصويب قانون ملی کردن نفت فراهم کرد و تصويب اين قانون هم نخست وزيری محمد مصدق را به امری اجتناب ناپذير بدل کرد" (صفحه ۱۸۰). چگونه؟
"به رغم اختلاف فاحش روايات شاه و مصدق از آنچه به وقايع نهم اسفند انجاميده، به گمان من، در يک نکته شکی نمی توان داشت. رخدادهای آن روز کفه ترازوی سياسی را به نفع شاه تغيير داد" (صفحه ۲۰۵). چگونه؟
"به گمانم، ديگر شکی نمی توان داشت که وجود ارتشی قدرتمند - يا آن چه از اين ارتش از دست رژيم نوپای اسلامی جان سالم بدر برده بود - يکی از عوامل کليدی مقاومت ايران در برابر حمله عراق بود" (صفحه ۴۸۰). شکّی نيست که ارتش، بخصوص نيروی هوائی، واحدهای زرهی، و لشگر ۷۷ خراسان، در جنگ ايران با عراق نقش مهمی داشت، ولی نقش کليدی را سپاه در جنگ ايفا نمود.
اينگونه حکم مطلق و بدون شک صادر کردن قابل ترديد بسيار است ، بخصوص توسط يک پژوهشگر. حتی در علوم طبيعی، از قبيل فيزيک، اينچنين حکم قطعی صادر نميکنند. بعنوان مثال، تئوری نسبيت عمومی انشتين، که تا بحال حتی در فقط يک آزمايش تجربی نيز نقض نشده، را فقط تقريبی برای توصيف عالم ميدانند، نه تئوری قطعی. دکتر ميلانی درباره ارتش قدرقدرت رضاشاه پس از حمله متفقين مینويسد:
اول (صفحه ۸۶(، "شگفت اينکه وقتی خبر آغاز حمله متفقين به دربار رسيد، نه تنها رضاشاه وحشت زده شد بلکه انگار همه ساختار لشکری و دولتی هم، به توازی او، به وحشتی فلج کننده دچار شد. نهادهايی که رضا شاه در طول سال های سلطنتش به ايجاد يا تقويت آنها همت کرده بود، چون خانه ای برساخته از مقوا، به تلنگری در هم فرو ريخت".
دوم (صفحات ۸۶ و ۸۷)، "ارتش شاهنشاهی ايران که در تبليغات دولتی قدرقدرت خوانده می شد و رضاشاه در ايجاد و تقويتش از هيچ کوششی فروگذار نکرده بود و در دل شهروندان ايران وحشت ايجاد می کرد به طور غير مترقبه ای در هم فروپاشيد. به رغم بودجه ای که برای تقويت ارتش صرف شده بود، در بزنگاه جنگ فايده ای از ارتش برای رضاشاه به دست نيامد.
سوم (صفحات ۸۷ و ۸۸)، "ديری نپاييد که در فضای مردسالار آن روزگار[شهريور۱۳۲۰]، شايع شد که برخی از امرا و افسران ارتش با لباس زنانه فرار را بر قرار ترجيح دادند...بسياری از افسران و سربازان در حياط منزل خود آتشی بپا می کردند و همه لباس های نظامی و نشانه های خدمت خود را می سوزاندند".
چهارم- در مورد ارتش محمد رضا شاه دکتر ميلانی می نويسد (صفحه۵۱۶) که در روز خروج شاه از ايران (۲۶ دی۱۳۵۷) ارتشبد حسين فردوست، دوست کودکی زمان شاه، به جای حضور در فرودگاه در کلوپ خصوصی در حال ورق بازی بود. شاه که به خلبان هواپيما اعتماد نداشت، در يک ساعت اول خود خلبانی را بر عهده گرفت. سرهنگ معظمی از مدتها قبل به مجاهدين پيوسته بود و همو مسعود رجوی و بنی صدر را به پاريس برد (صفحه ۵۱۸). درباره وضعيت ارتش در بهمن ۱۳۵۷ دکتر ميلانی می نويسد (صفحه ۵۰۴)، "در جلسه ای از فرماندهان ارتش تصميم گرفته شد که سربازان به سربازخانه ها برگردند. ارتش خود را "بيطرف" اعلام کرد و واپسين سد راه به قدرت رسيدن آيت الله خمينی و مقلدانش بدين سان از ميان رفت. در يکی از همين جلسات سری ارتش يکی از همين فرماندهان گفته بود "مثل برف آب می شويم."
واقعيت در دوره بعد عکس آنست که آقای ميلانی وانمود ميکند. حمله عراق به ايران نيز به اشغال بخش عظيمی از خاک ايران انجاميد. زمامداران جديد با تشکيل سپاه و بسيج توانستند نيروهای اشغالگر مورد حمايت شوروی، فرانسه، آمريکا و کشورهای حوزه خليج فارس را عقب برانند. البته ارتش هم با شجاعت از مرزهای ملی ايران دفاع کرد. اما ارتش شاه در روزهای انقلاب "مثل برف آب شد."
به چند نمونه ديگر از حکمهای قطعی دکتر ميلانی توجه کنيد:
"ولی به گمانم در دو نکته شکی نمی توان داشت. سياست حقوق بشر کارتر در قوام اين ائتلاف موثر بود. دوم اين بود که تصميم شاه داير بر چاپ مقاله ای تند و تيز عليه آيت الله خمينی در روزنامه های ايران جرقه ای بود برای بالا گرفتن آتش مخالفت ها" (صفحه ۴۸۵).
"در يک نکته شکی نمی توان داشت، شجاع الدين شفا که از سال ها پيش مهم ترين سخنرانی های شاه را تدارک می ديد و در تدوين اين سخنرانی [سخنرانی شنيدن صدای انقلاب] نقشی نداشت" (صفحه ۴۹۵).
"قطعاً شاه ديگر در آن روز سرد ۱۵ ژانويه (۲۵ دی۱۳۵۷) می دانست که تيمسار ناصر مقدم، رئيس تازه ساواک، کار ترتيب ملاقات ميان سران ارتش و مخالفان را "از دست آمريکايی خارج کرده و خود در اين کار پيشقدم شده بود" (صفحه ۵۱۶).
"در يک نکته شک نيست:[شاه] هرگز اجازه نداد رشد اقتصادی ايران به اميد ابقای استبداد سياسی اش متوقف بماند"( صفحه ۳۸۳ ).
اين اطمينان مطلق دکتر ميلانی چگونه حاصل شده است؟ فقط ادعا است، يا به گونه ای می توان آن را تأييد و تکذيب کرد؟ اگر دکتر ميلانی مستندات خود را ارائه کرده بود، امکان نقد ادعا و يا تائيد آن مهيا می شد. رشد اقتصادی سال های آخر حکومت شاه چرا کاهش يافت؟ موضع شاه چه بود؟ مگر برای باقی ماندن سلطنت رژيم شاه حدود ۳ هزار نفر از مردم را نکشت و دست به هر کاری از جمله تغييرات پياپی نخست وزيران نزد؟ توقف رشد اقتصادی که مسأله نبود. آيا دکتر ميلانی خود اذعان نکرده (صفحه ۴۷۸) که شاه آقای جمشيد آموزگار را برای کنترل اوضاع به سمت نخست وزير منصوب کرد و او با "يک برنامه انقباظی اقتصادی" که رشد اقتصادی را کاهش داد و تورم را کنترل کرد، بلندپروازی های شاه را تعديل کرد؟ مگر دکتر ميلانی نمیگويند که (صفحه ۴۸۳) "شاه در پاسخ به تاريخ می نويسد که در برکناری آموزگار عجله کرد. می گويد بايد به دولت او مجال بيشتری می داد". آيا اين معنايی جز کاهش رشد اقتصادی برای بقای سياسی داشت؟
اشتباهات سياسی
دکتر ميلانی را در برنامه های تلويزيون صدای آمريکا و بی بی سی و کتاب شاه، استاد علوم سياسی دانشگاه برجسته استنفورد معرفی می کنند. در کتاب شاه دکتر ميلانی اشتباهات زيادی در اين دانش کرده اند. به چند مورد زير توجه کنيد:
اول (صفحه ۲۹۰)، "نظريه دمکراتيک از جمله بر اين اصل استوار است که در دراز مدت باورها و عقايد اکثريت برحق اند".
اين حرفی کاملاً نادرست است. هيچ فيلسوف سياسی، جامعه شناس يا استاد علوم سياسی تاکنون، دستکم تا جائی که نگارنده آگاه است، ادعا نکرده است که "نظريه دمکراتيک از جمله بر اين اصل استوار است که در دراز مدت باورها و عقايد اکثريت برحق اند". به کدام دليل باورها و عقايد اکثريت مردم برحق است؟ تجربه تاريخی نشان داده که باورها عقايد اکثريت آدميان در طول تاريخ نادرست و کاذب بوده و با گذشت زمان انسان ها به حقيقت نزديک می شوند. اگر دکتر ميلانی در فلسفه علم پوپريست باشد، بايد جز رياضيات و منطق، همه علوم بشری را حدسی و ظنی به شمار آورد که موقتاً مقبولند. پوپر کل علم را چيزی جز حدسها و ابطال ها نمی داند. بر خلاف نظر دکتر ميلانی، "دموکراسی بر اين اصل استوار است" که نظر و خواست اکثريت مردم، ضمن رعايت حقوق اقليت، بايد اجرا شود، نه اينکه باورها و اعتقادات اکثريت برحق است. اين سخن گرفتار تناقض عظيمی است. اديان مختلف با يکديگر تعارض های زيادی دارند. به هر يک از دين ها هم اکثريت عظيمی باور و اعتقاد دارد. نمی شود که همه آنها برحق باشند.
دکتر ميلانی نوشته اند (صفحه ۱۲)، "بسياری از شيعيان براين گمان اند که امام دوازدهم روزی از همين چاه سر برخواهد آورد و در آن روز آنان که در کنار چاه هستند به صف همرزمان و سالکان محبوب راه او خواهند پيوست". اگر دکتر ميلانی روايت درستی از اعتقاد اکثريت شيعيان داده باشد، آيا براساس ادعای ايشان در باره دموکراسی اين باور برحق است؟
دوم (صفحه ۳۲۳)، "در همان سال های پر تحول بود که نظريه پرداز مارکسيست آمريکايی به نام هربرت مارکوزه، کل پديده اصلاحات و حتی نفس تساهل و رواداری سياسی در نظام دمکراسی و سرمايه داری را به عنوان جزيی از آنچه "تساهل سرکوبگرانه" می خواند تحقير و رد می کرد. می گفت اين گونه اصلاحات صرفاً وسيله ای است در دست طبقه حاکم برای جلوگيری از انفجار انقلاب".
هربرت مارکوزه (۱۹۷۹- ۱۸۹۸) در خانواده ای يهودی در برلين زاده شد. او يکی از اعضای مکتب نقدی فرانکفورت بود. در سال ۱۹۳۴ به آمريکا مهاجرت کرد. بعدها به آلمان بازگشت و در زمان مرگ در آلمان بستری بود. پيکر مارکوزه توسط همسرش به خاکستر بدل شد و بعدها بقايای خاکستر او در قبرستان شهر برلين در کنار هگل به خاک سپرده شد. او جامعه شناس و فيلسوف آلمانی بود، نه آمريکايی. چنين خطايی از استاد علوم سياسی دانشگاه استنفورد پذيرفتنی نيست.
سوم، مشروعيت يکی از مباحث مهم علوم سياسی است. بحث دکتر ميلانی درباره مشروعيت کاملاً تخصصی است. شاه می خواست حزبی مخالف که رهبری و هدايت اش صد در صد در دست خودش باشد، درست کند. مهدی سميعی را برای اين منظور احضار کرد و دستورات لازم را به او داد. دکتر ميلانی اين اقدام را "بيش و کم مشروع" خوانده و در توجيه آن می نويسد (صفحه ۴۷۵):
"بيش و کم مشروع بود چون از سويی کسی چون سميعی هدايتش را به عهده داشت ولی در عين حال شاه می خواست رهبر واقعی آن باشد".
چون دکتر ميلانی آقای سميعی را فردی خوب می داند، نقش مخالف بازی کردن او در حزب شاه و تحت امر شاه، از نظر سياسی، "بيش و کم مشروع بود". اين نظريه دکتر ميلانی در باره مشروعيت سياسی است. شاه به آقای سميعی می گويد که چگونه بايد حزب اش نقش حزب مخالف را بازی کند (صفحه ۴۷۴):
"برای مثال پليس خبردار شده که مقداری ديناميت های مورد استفاده خرابکاران را کارکنان راه آهن به آنها فروخته اند." می گفت ما اين "خبر را به حزب جديد می دهيم و آنها هم با استفاده از اين خبر دولت را مورد نقد قرار می دهند."
حتی عروسکهای يک خيمه شب باز به اين آسانی بازی نميکنند، ولی اين چنين "حزبی" دارای مشروعيت "کم و بيش" بود.
چهارم، دکتر ميلانی برای سنت گريزی و تجدد شاه گاه به شواهد عجيبی استناد می کند. درباره اعلاميه ازدواج شاه با خانم ثريا اسفندياری در ۱۸ مهر ۱۳۲۹ مینويسند (صفحه ۱۹۰):
"در اعلاميه ازدواج شاه و ثريا يک دروغ آمده بود. در آن زمان ثريا در واقع شانزده ساله بود و شاه سی و دو ساله. اما در بيانيه دربار ادعا شده بود که ثريا "هجده ساله است". نگران بودند مبادا تفاوت سن[شاه و ثريا] بيش از آنچه مقبول بود به نظر بيايد. اين نگرانی شاه نشانی از روحيه سنت گريزی و متجدد او بود. در ميان مردان سنتی ايران آن زمان- و شايد حتی ايران امروز- شانزده سال تفاوت سنی بين زن و مرد عادی و حتی مطلوب تلقی می شد".
دکتر ميلانی تفاوت ۱۶ ساله سن شاه و همسرش را بايد به گونه ای توجيه کند. به همين دليل دروغ گويی دربار برای اين عمل نامقبول را به نشانه تجدد تبديل می کند. بعد خود هم ادعای عجيب ديگری اضافه کرده که مردان سنتی ايران آن زمان و حتی امروز ايران، ۱۶ سال تفاوت شوهر و همسرش را نه تنها عادی که مطلوب تلقی می کنند. زمانی که نگارنده ادعا میکند که هدف کتاب دکتر ميلانی ترسيم چهره غير واقعی از شاه است، دقيقا به دليل اينچنين ادعاهای عجيب ايشان و بزک کردن ناشيانه خاندان پهلوی است. شاه پرستی جديد تا دگرگون کردن معنای تجدد برای شاه پيش می رود.
دکتر ميلانی داستان ديگری را هم شرح داده که بايد نمونه ديگری از "تجددخواهی" خاندان پهلوی محسوب شود. ايشان مینويسند (صفحه ۵۴۱):
"شاه به دلايلی که هرگز روشن نشد، وصيت نامه سياسی ای از خود بجا نگذاشت. پس از مرگ شاه ملکه بر آن شد که وصيت نامه ای بجا ولی به نام شاه تدوين کند. می گفت، "از آنجا که در واپسين روزهای زندگی اش همواره در کنار او بودم و از کنه افکارش خبردار بودم وظيفه خود دانسته که وصيت نامه ای برای او و بجای او تدوين کنم. البته اين توضيح اجمالی ولی به غايت مهم در زيرنويسی در واپسين خاطرات ملکه آمده و اگر کسی به نص ظريف عبارات توجه نکند در نمی يابد که آنچه به عنوان وصيت سياسی شاه شهرت گرفته در واقع برساخته ذهن ملکه و قلم تنی از نزديکان او بود. برخی از نزديکان شاه، به ويژه اردشير زاهدی، مخالف تهيه چنين متنی بودند. می گفتند، نبايد، به جای شاه متنی چنين مهم تدوين و به مردم ارائه کرد. در هر حال، در واپسين عبارات متن آمده بود که وليعهد جوان را به خدا و به ملت بزرگ ايران می سپرد".
حال گوش کنيد که خانم فرح پهلوی با چه سوز و آهی اين جعليات را میخواند.
دکتر ميلانی را در برنامه های تلويزيون صدای آمريکا و بی بی سی و کتاب شاه، استاد علوم سياسی دانشگاه برجسته استنفورد معرفی می کنند. در کتاب شاه دکتر ميلانی اشتباهات زيادی در اين دانش کرده اند. به چند مورد زير توجه کنيد:
اول (صفحه ۲۹۰)، "نظريه دمکراتيک از جمله بر اين اصل استوار است که در دراز مدت باورها و عقايد اکثريت برحق اند".
اين حرفی کاملاً نادرست است. هيچ فيلسوف سياسی، جامعه شناس يا استاد علوم سياسی تاکنون، دستکم تا جائی که نگارنده آگاه است، ادعا نکرده است که "نظريه دمکراتيک از جمله بر اين اصل استوار است که در دراز مدت باورها و عقايد اکثريت برحق اند". به کدام دليل باورها و عقايد اکثريت مردم برحق است؟ تجربه تاريخی نشان داده که باورها عقايد اکثريت آدميان در طول تاريخ نادرست و کاذب بوده و با گذشت زمان انسان ها به حقيقت نزديک می شوند. اگر دکتر ميلانی در فلسفه علم پوپريست باشد، بايد جز رياضيات و منطق، همه علوم بشری را حدسی و ظنی به شمار آورد که موقتاً مقبولند. پوپر کل علم را چيزی جز حدسها و ابطال ها نمی داند. بر خلاف نظر دکتر ميلانی، "دموکراسی بر اين اصل استوار است" که نظر و خواست اکثريت مردم، ضمن رعايت حقوق اقليت، بايد اجرا شود، نه اينکه باورها و اعتقادات اکثريت برحق است. اين سخن گرفتار تناقض عظيمی است. اديان مختلف با يکديگر تعارض های زيادی دارند. به هر يک از دين ها هم اکثريت عظيمی باور و اعتقاد دارد. نمی شود که همه آنها برحق باشند.
دکتر ميلانی نوشته اند (صفحه ۱۲)، "بسياری از شيعيان براين گمان اند که امام دوازدهم روزی از همين چاه سر برخواهد آورد و در آن روز آنان که در کنار چاه هستند به صف همرزمان و سالکان محبوب راه او خواهند پيوست". اگر دکتر ميلانی روايت درستی از اعتقاد اکثريت شيعيان داده باشد، آيا براساس ادعای ايشان در باره دموکراسی اين باور برحق است؟
دوم (صفحه ۳۲۳)، "در همان سال های پر تحول بود که نظريه پرداز مارکسيست آمريکايی به نام هربرت مارکوزه، کل پديده اصلاحات و حتی نفس تساهل و رواداری سياسی در نظام دمکراسی و سرمايه داری را به عنوان جزيی از آنچه "تساهل سرکوبگرانه" می خواند تحقير و رد می کرد. می گفت اين گونه اصلاحات صرفاً وسيله ای است در دست طبقه حاکم برای جلوگيری از انفجار انقلاب".
هربرت مارکوزه (۱۹۷۹- ۱۸۹۸) در خانواده ای يهودی در برلين زاده شد. او يکی از اعضای مکتب نقدی فرانکفورت بود. در سال ۱۹۳۴ به آمريکا مهاجرت کرد. بعدها به آلمان بازگشت و در زمان مرگ در آلمان بستری بود. پيکر مارکوزه توسط همسرش به خاکستر بدل شد و بعدها بقايای خاکستر او در قبرستان شهر برلين در کنار هگل به خاک سپرده شد. او جامعه شناس و فيلسوف آلمانی بود، نه آمريکايی. چنين خطايی از استاد علوم سياسی دانشگاه استنفورد پذيرفتنی نيست.
سوم، مشروعيت يکی از مباحث مهم علوم سياسی است. بحث دکتر ميلانی درباره مشروعيت کاملاً تخصصی است. شاه می خواست حزبی مخالف که رهبری و هدايت اش صد در صد در دست خودش باشد، درست کند. مهدی سميعی را برای اين منظور احضار کرد و دستورات لازم را به او داد. دکتر ميلانی اين اقدام را "بيش و کم مشروع" خوانده و در توجيه آن می نويسد (صفحه ۴۷۵):
"بيش و کم مشروع بود چون از سويی کسی چون سميعی هدايتش را به عهده داشت ولی در عين حال شاه می خواست رهبر واقعی آن باشد".
چون دکتر ميلانی آقای سميعی را فردی خوب می داند، نقش مخالف بازی کردن او در حزب شاه و تحت امر شاه، از نظر سياسی، "بيش و کم مشروع بود". اين نظريه دکتر ميلانی در باره مشروعيت سياسی است. شاه به آقای سميعی می گويد که چگونه بايد حزب اش نقش حزب مخالف را بازی کند (صفحه ۴۷۴):
"برای مثال پليس خبردار شده که مقداری ديناميت های مورد استفاده خرابکاران را کارکنان راه آهن به آنها فروخته اند." می گفت ما اين "خبر را به حزب جديد می دهيم و آنها هم با استفاده از اين خبر دولت را مورد نقد قرار می دهند."
حتی عروسکهای يک خيمه شب باز به اين آسانی بازی نميکنند، ولی اين چنين "حزبی" دارای مشروعيت "کم و بيش" بود.
چهارم، دکتر ميلانی برای سنت گريزی و تجدد شاه گاه به شواهد عجيبی استناد می کند. درباره اعلاميه ازدواج شاه با خانم ثريا اسفندياری در ۱۸ مهر ۱۳۲۹ مینويسند (صفحه ۱۹۰):
"در اعلاميه ازدواج شاه و ثريا يک دروغ آمده بود. در آن زمان ثريا در واقع شانزده ساله بود و شاه سی و دو ساله. اما در بيانيه دربار ادعا شده بود که ثريا "هجده ساله است". نگران بودند مبادا تفاوت سن[شاه و ثريا] بيش از آنچه مقبول بود به نظر بيايد. اين نگرانی شاه نشانی از روحيه سنت گريزی و متجدد او بود. در ميان مردان سنتی ايران آن زمان- و شايد حتی ايران امروز- شانزده سال تفاوت سنی بين زن و مرد عادی و حتی مطلوب تلقی می شد".
دکتر ميلانی تفاوت ۱۶ ساله سن شاه و همسرش را بايد به گونه ای توجيه کند. به همين دليل دروغ گويی دربار برای اين عمل نامقبول را به نشانه تجدد تبديل می کند. بعد خود هم ادعای عجيب ديگری اضافه کرده که مردان سنتی ايران آن زمان و حتی امروز ايران، ۱۶ سال تفاوت شوهر و همسرش را نه تنها عادی که مطلوب تلقی می کنند. زمانی که نگارنده ادعا میکند که هدف کتاب دکتر ميلانی ترسيم چهره غير واقعی از شاه است، دقيقا به دليل اينچنين ادعاهای عجيب ايشان و بزک کردن ناشيانه خاندان پهلوی است. شاه پرستی جديد تا دگرگون کردن معنای تجدد برای شاه پيش می رود.
دکتر ميلانی داستان ديگری را هم شرح داده که بايد نمونه ديگری از "تجددخواهی" خاندان پهلوی محسوب شود. ايشان مینويسند (صفحه ۵۴۱):
"شاه به دلايلی که هرگز روشن نشد، وصيت نامه سياسی ای از خود بجا نگذاشت. پس از مرگ شاه ملکه بر آن شد که وصيت نامه ای بجا ولی به نام شاه تدوين کند. می گفت، "از آنجا که در واپسين روزهای زندگی اش همواره در کنار او بودم و از کنه افکارش خبردار بودم وظيفه خود دانسته که وصيت نامه ای برای او و بجای او تدوين کنم. البته اين توضيح اجمالی ولی به غايت مهم در زيرنويسی در واپسين خاطرات ملکه آمده و اگر کسی به نص ظريف عبارات توجه نکند در نمی يابد که آنچه به عنوان وصيت سياسی شاه شهرت گرفته در واقع برساخته ذهن ملکه و قلم تنی از نزديکان او بود. برخی از نزديکان شاه، به ويژه اردشير زاهدی، مخالف تهيه چنين متنی بودند. می گفتند، نبايد، به جای شاه متنی چنين مهم تدوين و به مردم ارائه کرد. در هر حال، در واپسين عبارات متن آمده بود که وليعهد جوان را به خدا و به ملت بزرگ ايران می سپرد".
حال گوش کنيد که خانم فرح پهلوی با چه سوز و آهی اين جعليات را میخواند.