به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



سه‌شنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۹۳

شعری از ایرج جنتی عطایی در رثای خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان (با صدای شاعر)

شعر از ایرج جنتی عطایی
در رثای خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان
"کاش ای کاش باز در باغ گلِ سرخی بود."


"کاش ای کاش باز در باغ گلِ سرخی بود."




شعری از ایرج جنتی عطایی در رثای خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان (با صدای شاعر)

باغبان،
- پیرِ گریانِ شبیخون خورده –
گفت:
" بی تو ای غنچه گلسرخِ شهید
همه ی گلهایم،
گل حسرت شده اند
و نسیم
بوی بی باوری و
- تسلیم

بوی تن در دادن دارد

خاک اگر
خاک کـــرامـــت باشد،
دهن باغ پر از فریاد است
و درخت
سرخیِ کینه ی گل را
می سراید با خشم

کاش

ای
کاش
باز در باغ
گلِ سرخی بود. "
باغبان،
بر سرِ نعشِ گلِ سرخ نشست.

گلِ سرخ

- آخرین سرخ گلِ خون آلود،
گل شهیدِ نعره ی باغستان –
گلِ سرخ
تیرباران شده ی جوخه ی یخ
زیرِ رگبارِ زمستانیِ شب
خوابِ آزادیِ رویش می دید.

قلبِ سبزِ گلِ سرخ

با صدایی خونین
در شبِ باغ سرود:
" از شب زردِ زمستان
تا سحر
سحرِ سرخِ بهار
فاصله،
فریاد است.
تا گلِ سرخ شدن
راهی نیست،
می توانی
گــلِ ســــــــــــرخی بــاشــــی.
باغبان
اشکش را
با پر شال چهل تکه زدود