به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



دوشنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۹۳

زندگی خصوصی یک شکنجه گر

خروج پیمان عارف از کشور
امروز آقای پیمان عارف برای من نوشت: برای ادامه ی تحصیل از کشور خارج شدم.

پیمان عارف یکی از هزاران نخبه ی سرزمین ما است که به بغض دستگاه های امنیتی گرفتار شد و ناگزیر از کشور دل کند و رفت که نخبگی اش را نثار کسانی کند که قدرش را بدانند.

خروج پیمان عارف از کشور برای دستگاه امنیتی ما بسیار مطلوب است. ملایانِ حاکم بر ایران مشتاق این اند که همه ی معترضان به دزدیِ ملایان حاکم، از کشور خارج شوند و کشور را دربست بدانان بسپرند. 

 گلی به گوشه ی جمال نایب امام زمان.
پیمان عارف بارها بخاطر فهمش به زندان رفته بود. این اواخر، روزی که از زندان اوین بیرون می آمد، دراز به دراز خواباندنش و هفتاد و چهار ضربه شلاقش زدند تا به وی بفهمانند: کاری به کار دزدیِ ملایان نداشته باشد.

محمد نوری زاد 

بیست و نهم دیماه نود و سه - تهران


پیمان عارف 
زندگی خصوصی یک شکنجه گر
این چرخ گردون عجب بازیهایی دارد!


سال 81 تا 84 بازجویی داشتم بنام مستعار امیری؛ در بازداشت سال 81 جلسه اول بازجویی منو برد زیرزمین 209 و بعد از چند سوال شروع به نواختنم کرد؛

فردایش آمد و با تضرع حلالیت خواست و عکس دو تا بچه خردسال رو نشانم داد که "منم بچه دارم و خانواده دارم و خلاصه منم انسانم و منو ببخش و حلالم کن"!


حقیقتا اون موقع فکر نمیکردم که اون عکسها واقعی باشند و واقعا این جناب امیری خانواده و همسر و فرزندانی داشته باشد.



آخر در گمان نه چندان پخته آن سالهایم بازجو "دیوی" بود "ناانسان گون" که بهره ای از منش و زیست عادی آدمی نمیتوانست برده باشد.


دو سالی گذشت و بهار 83 امیری جلسه ای به هتل انقلاب فرایم خواند و به بازجوی جدیدی بنام "کاوه" تحویلم داد که به مراتب کینه ورزتر و پیچیده تر بود و از آن روز تا امروز که بیش از دهسال میگذرد بخش عمده اراده معطوف به سرکوب و آزاری که از سوی وزارت اطلاعات در حقم شکل گرفته دستپخت این آقا و ذهنیت سازی های شگفت و عجیبی است که این حضرت کاوه برای سیستم شان نموده است!

برگردیم به امیری؛
امیری نیز یکسالی بعضا علاوه بر کاوه خود نیز ورود میکرد و تماس میگرفت و قرار میگذاشت و توقیف میکرد!

از جمله شب قبل از سخنرانی محمد خاتمی در 16 آذر 83 در دانشگاه تهران ، امیری شخصا حتی تا منزل دایی ام در شهرآرا به سراغم آمد که "باید تا فردا شب مهمان شان باشم" و بعد البته در دفتر پیگیری، کاوه نیز به او پیوست!

امیری را برای آخرین بار در خرداد 84 دیدم؛ به هتلی در بالای میدان فردوسی فرایم خوانده بود تا بگوید "فردا در میتینگ دکتر معین در ورزشگاه دانشکده تربیت بدنی نباید شرکت کنی!"

من هم گفتم اتفاقا قصد شرکت دارم و جروبحثی نیز بینمان شکل گرفت و نهایتا برای آرام کردنش گفتم که "باشه حالا رویش فکر میکنم. شایدم نرفتم اصلا"

امیری هم خوشحال گفت که "اصلا بنظرم این چند روزه رو که امتحاناتت هم تموم شده بری تبریز بهتره برای خودت"

پس از آن دیگر امیری را ندیدم؛ احمدی نژاد رییس جمهور شد و کاوه هم بعد از چند ماه تماس و دعواهای تلفنی و حضوری بین مان بالاخره فروردین 85 در هتل انقلاب گفت: آقای عارف با این رفتار شما و کارهای کذا و کذا (تکیه کلامش کذا و کذا بود) دیگر امیدی به ارشاد شما نیست و ما دیگر با شما به نحو دیگری برخورد خواهیم کرد و شما نیز مرا دیگر نخواهید دید.
این را گفت و من نیز شانه بالا انداختم تا نتیجتا هفته بعدش نامه اخراجم از دانشگاه آمد!

سالها گذشت و دیگر پس از آن هیچ بازجوی قابل رویت و بازجویی چشم بازی نداشتم و اتفاقا بازجوی سالهای پس از 88 ام نیز که بازجوی تخصصی جبهه ملی بود و حتی نام مستعار نیز نداشت و من و خانوم و یکی از دوستان بین خودمان به واسطه رفتار محترمانه و مودبانه اش اسم آقای مودب را برای او برگزیده بودیم ، تمام تلاشش این بود که نبینمش و ارتباط گفتگویی و دوسویه برقرار نشود و تنها به زبان تهدید و تحذیر، یکسویه اعلام موضع کند و برود!

آری سالها گذشت و کارمان در 2،3 هفته اخیر به هجرت رسید و چرخ گردون به ترکیه مان افکند!

اینجا با خانم پناهجویی آشنا شدیم بس خوش صحبت و سرشار از انرژی!

او کیست؟
همسر سابق امیری ؛ یعنی مادر همان دو کودکی که امیری سال 81 با نشان دادن عکسهایشان از من حلالیت طلبیده بود.

سال 77 در 16 سالگی از پشت نیمکت مدرسه به حجله امیری میرود و دو فرزند برایش میاورد و سال 87 پس از آنکه متوجه میشود همسر دوم امیری است ؛ طلاقش میستاند تا گرفتار خشم شوی سابق شود و از سوی سپاه به اتهام همکاری با دول متخاصم بازداشت گردد و پس از رهایی از بند 2-الف سپاه دگربار توسط اطلاعات گرفتار شود و نهایتا سال 91 پس از محاکمه توسط قاضی صلواتی و آزادی به قید وثیقه 900 میلیونی از کشور بگریزد!

حال زمانهایی مینشینیم و با این بانو تبادل خاطره میکنیم. به بانو میگویم آخرین بار خرداد 84 به سراغم آمد تا پاسخ بشنوم که آخر ما تابستان 84 عازم صور و صیدای لبنان شدیم و دو سالی آنجا بودیم تا به فرانسه رفتیم و امیری دیگر ماموریت برون مرزی بود!

میگویم هتل بالای میدان فردوسی احضارم میکرد؛ میگوید بله اصلا نصف اتاقهای آنجا متعلق به اطلاعات است و خیلی وقتها شب را آنجا میخوابید و مثلا وقتی میخواست ماشین را به من دهد یا بگیرد میگفت بیا آنجا!

با هم مینشینیم و ساعتی با ذهنمان کلنجار میرویم تا اسم هتل یادمان بیاید که نمی آید!

از شکم برآمده اش میگوییم ؛ از کت و شلوار مارک اش و سر آستین کت اش ؛ از لحن منحصر به فرد سخن گفتن و لهجه عجیبش که حاصل مادری زنجانی و پدری کن ی است ؛ از عطرهای گرانبهایش و کفشهای واکس زده اش!

دنیا جای مختصری است؛

چرخ گردون عجب بازیهایی دارد!