به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



چهارشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۹۳

بهمن، ماه گلسرخی

زادروز یک حماسه 
از راست به چپ: عباس سماکار، کرامت دانشیان، منوچهر مقدم سلیمی، خسرو گل‌سرخی، طیفور بطحایی، در ردیف دوم نیز سایر متهمان ازجمله شکوه فرهنگ (میرزادگی)، ابراهیم فرهنگ، ایرج جمشیدی و ...نشسته‌اند. 

خسرو گلسرخی
اهل رشت
دوم بهمن ۱۳۲۲ روز تولد
پنجم بهمن ۱۳۵۲ حکم اعدامش رسما ابلاغ می شود
بیست و نهم بهمن ۱۳۵۲ تیرباران می شود
خسرو گلسرخی در دادگاه نظامی: من به خاطر جانم چانه نمی زنم ، زیرا فرزند خلق مبارز و دلاور هستم.
سرهنگ غفارزاده رئیس دادگاه: فقط از خودتان دفاع کنید . حاشیه رفتن و تبلیغات مرامی را کنار بگذارید
گلسرخی: از حرفهای من می ترسید ؟
سرهنگ غفارزاده با عصبانیت: به شما دستور می دهم ساکت شوید . بنشینید!
خسرو گلسرخی با صدائی بلندتر: به من دستور ندهید . بروید به سرجوخه ها و گروهبانهایتان دستور بدهید. خیال نمی کنم صدای من آنقدر بلند باشد که بتواند وجدان خفته ای را بیدار کند. خوف نکنید.می بینید که در این دادگاه باصطلاح محترم هم سرنیزه ها از شما حمایت می کنند.


حماسه ها از چه زمانی زاده شدند ؟ شاید از همان موقع که بشر زندگی ابتدایی و مشترک قبیله ای را ترک گفته و منافع فردی جای منافع مشترک قبیله ای را گرفت و بی عدالتی و نابرابری ظهور کرد.

از همان دم که اولین چپرها و پرچین ها دور آب و دام و چراگاهها و کشتزارهای «من» کشیده شد تا آنها را از دستبرد « آن دیگران» که کمتر داشتند و یا نداشتند دور نگاه دارند.

چاره ای هم نبود. توسعه جوامع بشری و ضرورت بازدهی بیشتر کار و زمین گذر از زندگی قبیله ای به شیوه های کاراتر را طلب می نمود.
زمانی که بی عدالتی چیره شد برای دفاع از آن زور، چماق، زندان، شلاق و اعدام نیز مجاز گردید و آزادی هم به بند کشیده شد. 
از همان زمان نیز آزادیخواهان، مساوات طلبان و عدالتجویان تازیانه می خورند، زندانی می شوند، پوستشان زنده زنده کنده می شود، به دار آویخته شده و تیرباران می شوند.

اسپارتاکوس، مزدک، برونو، جهانگیر صور اسرافیل، میرزا کوچک خان جنگلی ، مارتین لوترکینگ و خسرو گلسرخی و … نمونه هایی می باشند از هزاران و شاید میلیونها انسان در جستجوی آزادی و عدالت که قربانی افزون خواهی مستبدانه ی  «چپر داران» شده و می شوند
رضا اشکوری

*****
سه شعر از سروده های خسرو گلسرخی
تو …
تن تو کوه دماوند است
با غرورش تا عرش
دشنه ی دژخیمان نتواند هرگز
کاری افتد از پشت
تن تو دنیایی از چشم است
تن تو جنگل بیداری هاست
هم چنان پابرجا
که قیامت
ندارد قدرت
خواب را خاک کند در چشمت
تن تو آن حرف نایاب است
کز زبان یعقوب
پسر جنگل عیارى ها
در مصاف نان و تیغه ی شمشیر
میان سبز
خیمه مى بست براى شفق فرداها
تن تو یک شهر شمع آجین
که گل زخمش
نه که شادی بخش دست آن همسایه است
که براى پسرش جشنی برپا دارد
گل زخم تو
ویران گر این شادی هاست
تن تو سلسله ی البرز است
اولین برف سال
بر دو کوه پلکت
خواب یک رود ویران گر را می بیند
در بهار هر سال
دشنه ی دژخیمان نتواند هرگز
کاری افتد از پشت
تن تو
دنیایى از چشم است
—————————-
شعرى بى نام
در سینه ات نشست
زخم عمیق کارى دشمن
اما
اى سرو ایستاده نیفتادى
این رسم توست که ایستاده بمیرى
در تو ترانه هاى خنجر و خون
در تو پرندگان مهاجر
در تو سردو فتح
این گونه چشمهاى تو روشن
هرگز نبوده است
با خون تو، میدان توپخانه
در خشم خلق، بیدار می شود
مردم ز آنسوى توپخانه بدین سو
سرازیر می کنند…
نان و گرسنگى به تساوى تقسیم می شود
اى سرو ایستاده
این مرگ توست که می سازد
دشمن دیوار می کشد
این عابران خوب و ستم بر
نام تورا، این عابران ژنده نمى دانند
و این دریغ هست، اما
روزى که خلق بداند
هر قطره خون تو محراب می شود
این خلق، نام بزرگ تورا
در هر سرود میهنى اش
آواز مى دهد
نام تو، پرچم ایران
خزر به نام تو زنده ست
—————————-
سرود پیوستن
باید که دوست بداریم یاران
فریادهاى ما اگرچه رسا نیست
باید یکى شود.
باید که چون خزر بخروشیم
باید که تپیدن هر قلب
اینک سرود!
باید که سرخى هر خون
اینک پرچم!
باید که قلب ما
سرود و پرچم ما باشد.
باید که دوست بداریم یاران
در هر سپیده البرز نزدیکتر شویم
باید یکى شویم.
اینان هراسشان ز یگانگى ماست…
باید که سر کشد طلیعه خاور از چشمهاى ما
باید که لوت تشنه
میزبان خزر باشد
باید کویر فقر از چشمه هاى شمالى
بى نصیب نماند.
باید که دستهاى خسته بیاسایند
باید که سفره رنگین
باید که خنده و آینده جاى اشک بگیرد
باید که دوست بداریم یاران
باید بهار
در چشم کودکان جاده رى
سبزو شکفته و شاداب
باید بهار را بشناسند
باید جوادیه سر پل بنا شود
پل
این شانه هاى ما.
باید که رنج را بشناسیم
وقتى که دختر رحمان
که از یک تب دوساعته مىمیرد.
باید که دوست بداریم یاران.
باید که قلب ما
سرود و پرچم ما باشد.
————
از سایت شمالیها
برگرفته از سایت روشنگری