افسانه خاکپور
از این سو هر روز می شنوم یکی دیگر رفت،
رفت برای همیشه از این جا یا درآن جا. در تبعید به قول بعضی ها یا در وطن آری می روند آدم ها. هیچ کس ابدی نیست و درد هم همین جاست.
چه بسیار دوستان و آشنایانی که این جا از دست دادیم آن هایی که بعد از آمدن هرگز روی وطن را ندیدند، از سکته یا سرطان مردند یا خودکشی کردند درغربت، و چنین گذشتند سال ها که تهی شدند از دوستی ها . پر شدند گورستان ها.
آنها که آنجا ماندگار شدند هنوزهم می پرسند چرا رفتید و چرا باز نمی آیید پس کی دیگر...
خستگی از ندیدن افق یا از نیاقتن آن درهنگام شفق.
عده ای حذرمیکنند از این سفرکه عاقبتش نا پیداست.
خستگی از ندیدن افق یا از نیاقتن آن درهنگام شفق.
عده ای حذرمیکنند از این سفرکه عاقبتش نا پیداست.
هر روزسفرمی کنم به سرزمینی دور دست
به جزیره ای که درآن سکوت سخن می گوید
هر شب ته اقیانوسی بخواب می روم
چو سنگی پرتاب شده بدست کودکی
که موج اش پوشانده
هرصبح براه می افتم برای فتح قله روح خویش
هر شب باز می گردم با زمزمه همان ترانه قدیمی
بروم یا نروم
بناگه زندگی باز می دارد مرا
در رهگذر تنگ زمان
بروم یا نروم
و درادامه آن شعر دیگری بود
چرا این جا
چرا آن جا
خوشتر نبود گر که به جایی دیگرمی رفتم؟
بخشی از شعری بود که بیست وسه سال پیش به زبان فرانسه نوشتم و حالا تمامی آنرا بیاد نمیآورم. گر چه هر روز میروم و مانده ام در اینجا یا باز میمانم اینجا از آن چه میگذرد درآنجا.
وامروز دوباره این سوال به ذهنم خطور می کند. نه به خاطراوضاع سیاسی یا اینگونه استدلالها بلکه برای گذشت زمان و گسست انسانها و پیوندها و حتی ناپدیدی و نابودی انسانها یی که دوست میداشته ام.
نرفتن با چه دستاوردی؟ نرفتن و ماندن انتظاراست یا صبوری یا مبارزه و مقاومت. و تازه همه اینها به چه قیمتی؟
با آمدن سالی دیگرمیلادی یا مسیحی یا شمسی یا خورشیدی درتعطیلات زمستانی یا تابستانی عده ای از ایرانیان در سفرند یا به ایران میروند، بخشی از ایرانیا ن خارج تکان نمی خورند، یا اگرهم تکان بخورند به هرکجا و ناکجا روانه اند اما نه به سوی ایران، نه بسوی وطنشان.
جمعی از آنسو می آیند و می روند سرکی می کشند به این کشورو آن کشور کمی کنجکاوند. خیلی ها می خواهند بیایند آنها هم و می آیند دسته دسته جوانان و کادرها و نخبگان، مملکت خالی میشود از کارسازان و آینده سازان.
و کشور تهی میشود از متفکرو کارشناس و متخصص و جوانان تشنه آموختن و ابتکار و پیشرفت.
از این سو هر روز می شنوم یکی دیگر رفت، رفت برای همیشه از این جا یا درآن جا. در تبعید به قول بعضی ها یا در وطن آری می روند آدم ها. هیچ کس ابدی نیست و درد هم همین جاست. چه بسیار دوستان و آشنایانی که این جا از دست دادیم آن هایی که بعد از آمدن هرگز روی وطن را ندیدند، از سکته یا سرطان مردند یا خودکشی کردند درغربت، و چنین گذشتند سال ها که تهی شدند از دوستی ها . پر شدند گورستان ها.
آنها که آنجا ماندگار شدند هنوزهم می پرسند چرا رفتید و چرا باز نمی آیید پس کی دیگر.
یکدیگررا ندیده ام سالها، چه شد ترا میان این همه وقتها، ما را چه شد بقول بعضی ها در تبعید. مهاجرت، تبعید و خود تبعید ی در ابعادی که نمی خواستیم . خستگی از ندیدن افق یا از نیاقتن آن درهنگام شفق.
عده ای حذرمیکنند از این سفرکه عاقبتش نا پیداست آیا میتوان اعتماد کرد و بلیط دوسره گرفت با وقت مقرر و رفت به انتظار مقدر که در کمین مسافری غریب در وطن اش نشسته است.
مقدرابعادش کجاست در تاریخ سیاست مکررمکرو حیله وزندان و مرگ ناخواسته یا تحمیلی. راستی چرا مرگ در این کشور تحمیل میشود به آدمی که میخواهد زندگی کند.
دست و پای خود را نباید بست از احتیاط یا ازفرط ترس یا از سرستیز. باید دل بدریا زد و رفت یا آنکه هرگزنرفت. هرکس خود بهتر میداند چه باید کرد. اما نباید به آنها که دوست دارند به وطن خود سفر کنند انگ و اتهام زد یا با دیده شکاک نگریست؛ هر کس برای خود دلایلی دارد؛ مادری در حال مرگ است یا پدر یا خانواده ای در آرزوی دیدار؛ بعضی ها میروند تا مال و ملک خود را از دست دولت اسلامی یا فامیل نجات دهند یا اصلا برای دیدار وطن چه دلیلی بالاتر از این برای رفتن.
البته بعضی ها هم دل بدریا زدند ورفتند اما ازهمان فرودگاه به زندان برده شدند و عاقبتشان معلوم نیست.
درنرفتن چه کسی برنده است دولت اسلامی یا آنها که به هزار و یک دلیل نمی توانند بروند یا نمیخواهند این خطر را به جان بخرند ؛ دیگرانی که نمی روند یا ازرفتن طفره میروند.
فکر می کنم هیچک برنده نیستند بلکه هر دو طرف بازنده اند چون با رقیب خود در یک زمین بازی نمیکنند با او رویارو نمیشوند و از دور زور وزری میکنند. یکی اتهام میزند آن یکی افشا میکند و هر کدام سر جای خود نشسته اند و مملکت بباد میرود هر روز بیشتر.
فقر؛ گرسنگی؛ فحشا ؛اعتیاد؛ جنایت ؛دزدی؛ کلاهبرداری؛ قاچاق؛ خشونت؛ هرزگی؛ اختلاس؛ زندان؛ اعدام؛ خودکشی؛ آدم فروشی؛ خود فروشی؛ وطن فروشی؛ جاسوسی؛ سرطان؛ سکته؛ دود و آلودگی هوا؛ درندگی آدمها ؛ دستگیری و دربدری؛ تحریم اقتصادی و فقر یا زیر خط فقر فساد و تباهی اخلاقی؛ خشکسالی و بی آبی.
ایرانی کمرخم کرده در میان کوهی از مشکلات درآن مملکت. چه نیرو یا سازماندهی میتواند با این شرایط بغرنج رویارو شود اما اینها همه برشانه ات سنگینی می کند و سردرد میگیرد از شمارش آنها.
وقتی ایران را ترک می کردم بیست و چند سال پیش همه جا گشت و بازرسی بود؛ پاسدار و سنگر و اسلحه؛ زندان و اعدام ؛خواهران زینب و کمیته چی؛ تفتیش کیف و جیب و فکر؛ حجاب و تو سری به بد حجاب و گشت نیروهای انتظامی و کمین نشستن آنها در خیابانها و ترور و ترس و دربدری؛ جنگ و بمباران و شهید و عکس شهید بر در و دیوار و عوض شدن نام کوچه و خیابان و مدرسه و درمانگاه و دانشگاه و جابجا کردن تاریخ، جعل و فریب آینده..
حالا بعد از قتل عام شارلی هبدو وگروگانگیری و کشتار آدمهای بیگناه در فروشگاه یهودی، فرانسه وارد فاز دیگری شده ، کنترل از دور واز نزدیک بازرسی بدنی، گشت و گوشی و تفتیش کیف و جیب و پلیس در کمین، پشت تلفن و اینترنت و وایبر و فیس بوق، دوربین علنی و مخفیِ و عادی سازی نوعی سیستم امنیتی در پوشش آزادی بیان تحت کنترل قوانین جدید، رونق سرویس های اطلاعاتی و امنیتی و شرکتهای محکم کاری تکنیکهای ضد تروریسم.
دیگر خواهران محجبه با لباده های سیاهشان یا با حجابشان در خیابانها ی فرانسه جولان نمی دهند از ترسشان خانه نشین شده اند، میگویند یکی دو تایشان را چاقو زده اند. بقیه چاقچوری ها هم ترسیده اند .
از قتل عام ناجوانمردانه شارلی به اینسو آزادی عقیده به قید گرفته شده وهرفکری را نمیتوان بیان کرد یا هر پرسشی از طراحان ترورو رعب و وحشت و چرایی آن.
ترسی آشکار توأم با احساس تهدید و مواضع دفاعی و امنیتی دولت در برابر جنگی مبهم چهره این کشور را دگرگون کرده است.
آن دو برادر عرب فرانسوی که در عرض پنج دقیقه دوازده هنرمند و روشنفکر را کشتند از کودکی مادرشان رهاشان کرده بود، دو عاصی از سرنوشت خود، یتیم خانه، مراکز تربیتی، درس نخوانی، بزهکاری، زندان، وعاقبت نقشه آدمکشی. اما نقشه مال که بود.
عجیب است که با چهره پوشیده کارت شناسایی خود را درماشینی که برای کشتارآمده جا بگذارند و با بیرحمی پلیسی که احمد نام داشت و التماس می کرده را کنار خیابان بکشند و با خونسردی لنگه بسکتی را در خیابان بردارند قبل از در رفتن.
می توان فرض کرد که تروریست های آماتوری بوده اند یا آنکه عمدا با کارت شناسایی خود برای کشتن آمده اند. فیلم بردار این صحنه که بوده؛ کات؛ کات؛ کات.
آخرش خود آنها هم کشته شدند وروشن نشد چه کسی آنها را فرستاد برای کشتن این چند انسان، گرچه بهتر بود زنده دستگیر می شدند با تیر« تازر» که طرف را کاملا بی حس میکند وهرگونه قدرتی را از او میگیرد؛ پلیس هم دستپاچه شد و تیر خلاص زد به جای تیر تازر.
آزادی بیان؛
آزادی بیان با شرط و شروط بعد از تروریسم و آدمکشی و گروگان گیری که معلوم نیست به دستور کدام دولت یا گروه داعشی یا جهادی؛ مالیخولیایی انجام شد.
اتحادیه اروپا در تناقض های سیاسی خود گیر افتاده؛ فرانسه با دخالت در سوریه و لیبی و مالی و نیجریه و سایر کشورها برای خود دشمن تراشی کرده است. با برسمیت شناختن اپوزیسون دست پرورده در لیبی و قرارداد نفتی کلان و ارزان با آن ها لیبی قبیله سالار شده است با بازار اسلحه و تروریسم و تعصب. و دست نوازش کشیدن بر سراپوزیسون فریب خورده سوری . سوریه به یک خرابه تبدیل شده و ومردمش دربدر. دراین شرایط پا پس کشیدن آسان نیست.
این فرانسه آن فرانسه ای نیست که من به آن پا گذاشتم فرانسه ای که مهد آزادی؛ عشق و شادی و جوشش بود به جایی نا مطمئن؛ ناگیرا وشکاک تبدیل شده است.
بروم یا نرومٔ؟
افسانه خاکپور
۸ فوریه ۲۰۱۵