صدا و ترانه: یغما گلرویی
شعر اعتراف: یغما گلرویی
صد و پنجاه پله زیرِ زمین،
صندلی، میز، بازجو، دوربین...
کاش میشد عقب عقب کلِ
زندگیمو برم به سمتِ جنین!
جُرمهایی به قُطرِ پرونده،
شُرکایی به اسمِ «خواننده»،
ارتباطِ شقیقه و گردو،
ارتباطِ «بی.بی.سی» و بنده!
جُرمِ شَک به اصولِ این هستی،
جُرمِ رانندگیِ در مستی،
شعرهای حمایت از «کاکتوس»:
«تو شبیه برادرم هستی»
مُزدِ بیوقفه گفتن از مردم،
زندگی روی فرشی از کژدم،
زیر چترِ گرسنهگی رفتن
ساعتِ شومِ بارشِ گندم
عکس با این و آن زن و دختر،
مملکت شکلِ گله، من بُزِ گر
چشمِ مادر دو ماهیِ قرمز،
ریتمِ ناکوکِ سرفههای پدر...
سوختن مثل «رکسِ آبادان»،
نعرهی بو گرفتهای به دهان،
جرمهایی که زمزمه شدهاند
«من فقط شاعرم! جناب سروان!»
خوابِ سنگینِ ملتِ خرگوش،
مرگِ مغزی گوشی خاموش،
پایتختی که «شهرِنو» شده است،
«جانلنن» فرض کردنِ «داریوش»!
تن سپردن به بدترین بدتر،
آبِ سررفته صَد وجب از سر،
مثلِ در سکسهای سربههوا
فکر کردن به یک زنِ دیگر
خشمهای گره شده در مُشت،
فکر کردن به چند حرفِ دُرشت،
خطِ یک دوست توی پرونده،
حسِ خنجر خورندگی از پُشت.
اتهامم بزرگ و سنگین است،
کشورم یک ایالتِ «چین» است،
در دیارِ گل و گلوله و گاو،
آخرِ راهِ شاعری این است.
پیش پایم دوراههی نفرین،
تلخِتر از کمدیِ «چاپلین»،
یک طرف ختم میشود به جنون،
یک طرف ختم میشود به «اوین»...
اشتراکِ میانِ تیغ و زبان،
فرق ناچیز خانه و زندان،
اعترافم هنوز یک جملهست:
«من فقط شاعرم! جناب سروان!» //
من و تو و مردم
اعترافم هنوز یک جملهست: «من فقط شاعرم! جناب سروان!»
شعر اعتراف: یغما گلرویی
صد و پنجاه پله زیرِ زمین،
صندلی، میز، بازجو، دوربین...
کاش میشد عقب عقب کلِ
زندگیمو برم به سمتِ جنین!
جُرمهایی به قُطرِ پرونده،
شُرکایی به اسمِ «خواننده»،
ارتباطِ شقیقه و گردو،
ارتباطِ «بی.بی.سی» و بنده!
جُرمِ شَک به اصولِ این هستی،
جُرمِ رانندگیِ در مستی،
شعرهای حمایت از «کاکتوس»:
«تو شبیه برادرم هستی»
مُزدِ بیوقفه گفتن از مردم،
زندگی روی فرشی از کژدم،
زیر چترِ گرسنهگی رفتن
ساعتِ شومِ بارشِ گندم
عکس با این و آن زن و دختر،
مملکت شکلِ گله، من بُزِ گر
چشمِ مادر دو ماهیِ قرمز،
ریتمِ ناکوکِ سرفههای پدر...
سوختن مثل «رکسِ آبادان»،
نعرهی بو گرفتهای به دهان،
جرمهایی که زمزمه شدهاند
«من فقط شاعرم! جناب سروان!»
خوابِ سنگینِ ملتِ خرگوش،
مرگِ مغزی گوشی خاموش،
پایتختی که «شهرِنو» شده است،
«جانلنن» فرض کردنِ «داریوش»!
تن سپردن به بدترین بدتر،
آبِ سررفته صَد وجب از سر،
مثلِ در سکسهای سربههوا
فکر کردن به یک زنِ دیگر
خشمهای گره شده در مُشت،
فکر کردن به چند حرفِ دُرشت،
خطِ یک دوست توی پرونده،
حسِ خنجر خورندگی از پُشت.
اتهامم بزرگ و سنگین است،
کشورم یک ایالتِ «چین» است،
در دیارِ گل و گلوله و گاو،
آخرِ راهِ شاعری این است.
پیش پایم دوراههی نفرین،
تلخِتر از کمدیِ «چاپلین»،
یک طرف ختم میشود به جنون،
یک طرف ختم میشود به «اوین»...
اشتراکِ میانِ تیغ و زبان،
فرق ناچیز خانه و زندان،
اعترافم هنوز یک جملهست:
«من فقط شاعرم! جناب سروان!» //