شب بخیر، خواب های شیرین ببینی!
همه ما خواب ميبينيم. با اينكه اغلب افراد خوابهايشان را فراموش ميكنند ولي بعضي، آنها را به ياد ميآورند و دربارهاش حرف ميزنند. عدهاي نيز معتقدند كه در رويا، الهام يا ايدهاي را دريافت كردهاند كه هرگز در بيداري به ذهنشان نميرسيد. موضوع تعبير خواب هم كه در تمام دوران مورد بحث بوده و هستند كساني كه بر مبناي خواب و رويا منتظر وقوع رويدادي ميمانند.
در اين ميان، روانشناسها براي دريافتن شرايط دروني انسانها به خواب آنها گوش ميكنند و با نگاهي علمي رويا و كابوس را تحليل ميكنند.
بنابراين خواب ديدن بخشي از زندگي ما را دربرميگيرد كه كاملا شخصي و متناسب با فرهنگ اجتماعي و هويت فردي هر يك از ما است.
به همين دليل معتقدم كه نويسنده ميتواند به راحتي از خواب ديدن در داستان استفاده كند و بخشي از شخصيتپردازي آدمهاي داستانش را با كمك رويا و كابوس بنويسد.
نكته اين است كه هيچ كس قادر نيست خواب ديگران را ببيند، تنها جايي كه فرصت ديدن روياهاي ديگران را پيدا ميكنيم در جهان هنر و ادبيات است.
بنابراين نويسنده بايد به گونهاي خواب را بنويسد كه مثل تمام بخشهاي داستانش، مورد قبول خواننده قرار بگيرد و باورپذير باشد. اين چند نكته ميتواند در اين مورد به نويسنده كمك كند:
١- پيش از هر كاري نويسنده بايد كاركرد رويا را در داستانش تعريف كند. قرار است رويا چه نقشي در داستان داشته باشد؟ رويكرد روانشناسي براي افشاي شخصيت و دادن اطلاعاتي درباره ويژگيهاي فردي او، كارآمد و مفيد است. مثلا براي شخصيتي كه دچار اضطراب و تشويش است، فرار از هراسي ناشناخته يا سقوط، كابوس مناسبي است.
ولي شخصيتي كه به نقش سرنوشت معتقد است، نياز به رويكردي دارد كه بر مبناي تعبير خواب سنتي نوشته شود. چرا كه چنين شخصيتي به دنبال نوعي پيشآگاهي يا گرهگشايي از مشكلات فردي، روياهايش را تفسير ميكند. مثلا راوي داستاني كه خواب خاكستر ديده، به جستوجوي مال حرام در زندگياش ميپردازد. بديهي است انتخاب هر يك از اين موارد نويسنده را ملزم ميكند تا تحقيق و پژوهش در همان زمينه را انجام دهد تا اطلاعات صحيحي را در خواب شخصيتهاي داستانش بنويسد.
٢- وقتي نويسنده در داستانش براي نشان دادن اتفاق و رويدادي از خواب استفاده ميكند، اين سوال مطرح ميشود كه چرا نويسنده از تكنيك بازگشت به گذشته (فلاشبك) استفاده نكرده؟پاسخ اين سوال را بايد در ساخت اثر پيدا كرد. پس استفاده از خواب و رويا، هم بايد با منطق داستان سازگار باشد، هم به لحاظ زيباييشناسي كاربرد درستي داشته باشد.
٣- بافت رويا، تكه تكه و بينظم است. مهم اين است كه در ارتباط با كل داستان نظم پيدا كند و داراي مفهوم روشني براي خواننده باشد. در مثالي كه در پايان اين نوشته آمده، بينظمي در رفتار و در گفتوگو به چشم ميآيد ولي تمام آنها در كل داستان، نشانهگذاري شدهاند.
٤- براي ورود به جهان خواب و همينطور موقع برگشت به واقعيت، استفاده از پل تداعي ضروري است. پل تداعي باعث رواني زبان و زيبايي نثر ميشود، ضمن اينكه جابهجايي لايههاي عيني و ذهني داستان را باورپذير ميكند.
٥- شكستن زمان از تكنيكهاي موثر در نوشتن خواب و رويا است. مثلا شخصيت چهل ساله در خواب ميبيند كه هشت ساله است و با برادر سيسالهاش به سفر ميرود. سن واقعي برادر سي سال است. با شكست زمان، نويسنده ميتواند رويدادي از گذشته را يادآوري كند يا بخشي ناگفته از شخصيت را افشا كند. استفاده از شخصيتهاي مُرده هم شامل همين مورد ميشود.
٦- مكان واقعي را درخواب، جايي قرار ميدهيم كه در واقعيت جايش آن جا نيست. اين مكان بايد يا در داستان نشان داده شده باشد، يا نويسنده اطمينان داشته باشد كه خواننده آن را ميشناسد. مثلا شخصيت از خانهاش در خيابان آزادي بيرون ميآيد در حالي كه روبهرويش ورودي دانشگاه تهران است و داخل دانشگاه، فضاي سرپوشيده بازار تهران ديده ميشود.
٧- بين جهان داستان و جهان خواب بايد پيوندهايي وجود داشته باشد. موثرترين آنها، پيوندي است كه نشان داده ميشود و دست كم يكي از حواس خواننده را درگير ميكند. مثلا شخصيت را در بخشي از داستان با جوراب سفيد در اتاقش نشان دادهايم، سپس او را در رويا با جوراب سفيد در خيابان نشان ميدهيم كه بدون كفش روي آسفالت راه ميرود.
٨- گفتوگو نويسي بايد متناسب با خواب و رويا باشد. بهتر است نويسنده به گفتوگوهايي فكر كند كه در واقعيت شكل نميگيرند و در عين حال با روند كلي داستان مرتبط هستند.
در مورد گفتوگونويسي بخشي از داستان «كنار گوش ماهيهاي سفيد» را ميخوانيم. راوي اين داستان، دختري سي ساله است كه مادرش را بعد از بيماري سخت و طولاني از دست داده. پيش از آن نيز به علت مخالفت مادر، مردي را كه دوست داشته كنار گذاشته و در زمان وقوع داستان كه يك سال پس از مرگ مادر است، هنوز با تنهايي و نااميدي سر ميكند:
«... دلم ميخواست چشمهايم را ببندم و به چيزي فكر نكنم. نه به گذشته، نه به آينده. خسته بودم. معلوم نبود چند شنبه است. مامان توي آلاچيق نشسته بود و بافتني ميبافت ولي كاموا نداشت. ميلها را تند تند تكان ميداد و زير لب آواز ميخوند.
آهنگ آشنايي بود ولي شعرش يادم نميآمد. از اين طرف خيابان پرسيدم:
قرصهاتون رو بيارم؟سرش را گرفت پايين، طوري كه صورتش پيدا نبود و گفت: موهام سفيد شدن. ببين. مال همين قرصهاست. گفتم: مگه تقصير منه؟
دكتر گفته موهاتون رو رنگ نكنين. ميلها را پرت كرد توي چمن و گفت: تقصير منه كه ميخوام برات كلاهگيس ببافم. برو كلاف قهوهاي بخر. گفتم: مغازهها بستن. همه رفتن مهموني. ما دو تا تنهاييم. دستهايش را گذاشت روي گودي گردنش و گفت:
من كه مريض نيستم، فقط گلوم ميسوزه.
گفتم: لابد سرما خوردين. گفت: تو نميفهمي. هوا هفتاد و سه درجه بالاي صفره. رفتم پشت خط عابر ايستادم و گفتم: هفتاد و سه شماره شناسنامه پيمان بود.
مامان يك لحاف مخمل قرمز از زير نيمكت بيرون كشيد. تمام تنش را سُر داد زير آن و گفت: بيدارم نكن. گفتم: بابا داره مياد خونه. خودش توي تلفن گفت.
لحاف را كشيد روي سرش و گفت: اگه پيدام كرد، بهش بگو من ديروز مُردم.
نوري ايجادي نويسنده / اعتماد