به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۹۶

مترسک، محمد نوری زاد

یک: دیشب رفته بودم خانه ی دوستی که استاد دانشگاه است. میهمانی داشت: روحانی. روحانیِ میهمان که کت و شلوار به تن داشت، مرا از پرسه های جانبدارانه پرهیز داد. با کیان؟ با بهاییان. با اشاره به دوستِ استاد، رو به من گفت: سالها پیش نیز در خانه ی همین دوست مشترکمان در قم، شما را از این مهم پرهیز دادم. که چه؟ که شما اولویت ها را در نظر نمی گیرید. چه اولویتی؟ شما اول باید بروی سراغ شیعیان. مگر کم به شیعیان ظلم می شود؟ این نقطه را که به سرانجام رساندید، بعدش بروید سراغ دیگران. و ادامه داد: در همان نشست قم، من شما را هشدار دادم به این که: جانبداری شما از بهاییان، ما را از جانبداریِ خودتان باز می دارد. و فروتنانه سخنش را به اینجا فرو کشاند: نامه ها و نوشته های شما سابقاً در میان ما – روحانیان – دست بدست می شد. خواننده داشت. و این یعنی طرفداری. شما اما با فرو شدن به موضوعات مذهبی و نقد محکمات مذهبی، روحانیان را از اطراف خود تاراندی. و در پایان، سخن را به انتخابات کشاند و نظرم را پرسید. هم دوستِ استاد و هم میهمان روحانی اش، همین که دانستند من رأی نمی دهم، تلاش کردند این چرخِ پنجر را تلمبه بزنند و به راهش اندازند.

دو: گفتم: رأی نمی دهم بخاطر این که نمی خواهم بخود دروغ بگویم و خود را بفریبم و در این بازیِ مهوّع، نقش یک مهره را بازی کنم. سخن در رأی دادنِ آن دو و رأی ندادنِ من بجاهای باریکِ دوستانه کشید. هم آن دو در وادیِ سخن منصف و با ادب بودند و هم من به احترام شان جز شنودن و جز به اندازه سخن گفتن، به کجراهه نرفتم. عجبا که هردو، صادقانه، و محکم، به این پرسش که: اگر این انتخابات، انتخاباتِ سال پنجاه و هفت باشد، شما آیا با اعتنا به سرنوشتی که در سی و هشت سالگیِ این نظام با آن رخ به رخیم، به برآمدنِ جمهوری اسلامی رأی می دادید، نه گفتند.

سه: به دوستِ روحانی گفتم: کمی اگر صبوری بخرج بدهید و از من مرنجید می گویم: جمهوری اسلامی یعنی همین سخنِ شما. چه؟ که: شیعه را نخست دریاب و بعدش برو سراغ دیگران. و لابد در میان شیعیان نیز خودی ها را سوا کن. و گفتم: نشانه ی رشد یک مردم به این است که آنچه را برای خود و خویشان خود می پسندند، برای دیگران بپسندند. و نیز آنچه را که نمی پسندند. و در این پسند، هیچ به باورِ دیگران منگرند. و گفتم: هرگاه برای حقوقِ تباه شده ی یک هموطنِ گاو پرست، گریبان دریدیم و آسایش را برای خود حرام کردیم و در این راه از هیچ آسیبی نهراسیدیم، به رشد رسیده ایم. وگرنه، بر فرشِ الفاظ غلت می زنیم و لحافِ کلمات بر خود می کشیم و نقابِ آدمی بصورت می بندیم و تسبیحِ فریب دست بدست می کنیم و در اوهام و خیال، رضایتِ خدا را در کاسه می اندازیم.

چهار: سه روز پیش رفتم چابهار. از آنجا با دوستی رفتیم نیکشهر. و از آنجا به بخش مُرده ای به اسم “بِنت”. شب را در بِنت ماندیم و صبح به جاده ی خاکی زدیم و رسیدیم به روستای حیدربند. اینجا قلب بلوچستان است. جاده ی خاکی در اینجا به بن بست می انجامد. اتومبیل را در پناه خانه ای نهادیم و با شش جوانِ موتور سوار به کوه زدیم. پستی ها و بلندی های وهم انگیز و وحشی را در نوردیدیم و رفتیم به آخرِ دنیا. جایی که نه از برق و آب و بهداشت و سیمان خبری بود نه از جمهوری اسلامی. قعر فقر و فراموشی. خانه های کپریِ روستای “کد دپ” در آتش سوخته بود و من می رفتم تا سوختگی را بچشمِ خود ببینم. آتش سوزی آنهم در قعر فقر، به این می ماند که یکی در پیچاپیچِ بن بست های چند بچند، به سرطان نیز مبتلا بشود. درانتهای دنیا، مردمی دیدم که در این سالهای ولایی، هیچ نصیبی جز “تحقیر” نصیب شان نشده. بله، من مردمی دیدم سیلی خورده. در باره ی این سفر و این تحقیر و سیلی، می نویسم برایتان.

پنج: دیشب به آن دوستِ روحانی گفتم: گرفتاری بسیاری از شما و آیت الله ها در این است که نمی توانید از این سفره ی پهن شده دست بشویید. و برای بقای این سفره، شاهدید و بچشم خود می بینید که جمعی از گنده هایِ روحانیِ نظام آدم می کشند و می روبند و نابود می کنند اما شما دم نمی زنید. چرا؟ چون به روزی می اندیشید که همین سفره را از جلوی شما برداشته اند و شما ناگزیر در صف مردمی ایستاده اید که این مردم، باید متناسب لیاقت شان نان از آن سفره بخورند. و گفتم: مگر نه این که رهبر هماره فرموده است: رأیی که مردم می دهند، رأیی است که به نظام می دهند؟

شش: راستی من در این انتخابات، آیا به همان جمهوری اسلامی سال پنجاه و هفت و آدمهای ریز و درشتش رأی می دهم؟ اگر هرگز، پس بشکند دستِ من اگر به یک تکرار فرساینده در افتم و دایره ی دنیای خود را بدست خود تنگ تر و تنگ تر سازم. رأی ندادنِ من، حداقل فایده اش به این است که در آینه، بخود که می نگرم، به صورتِ یک مترسکِ پوشالین نمی نگرم. مترسکی که بزرگترین میزانِ تحرکش به این است که خم شود و سفره پهن کند. این نیز گفتم: اگر ما اکنون با فهم امروزینِ خود، و با نگاه به ریختِ جمهوری اسلامی، به آن رأی نمی دهیم، پس آیا نباید به آن دو درصدی آفرین بگوییم که در سال پنجاه و هشت، به جمهوری اسلامی ایران نه گفتند؟

محمد نوری زاد
نهم اردیبهشت نود و شش – تهران