به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



جمعه، تیر ۰۹، ۱۳۹۶

ای وای مادرم، شعر از شهریار / با صدای پیرایه یغمایی

در اين شعر شهريار که مادر خود را از دست داده ، همچنان در بی باوری به سر می برد و با اينکه می داند خودش او را به خاک سپرده ، اما هنوز با خودش در جدال است و به خود می گويد که :
باز آمدم به خانه چه حالی! نگفتنی
ديدم نشسته مثل هميشه كنار حوض
پيراهن پليد مرا باز شسته بود
انگار خنده كرد، ولی دل شكسته بود 


- رفتی مرا به خاك سپردی و آمدی؟
تنها نمی گذارمت ای بينوا پسر
می خواستم به خنده در آيم ز اشتباه
اما خيال بود
ای وای مادرم ...






يکی از زيباترين شعرهايی که برای مادر سروده شده، شعر مادر شهريار است .در اين شعر شهريار که مادر خود را از دست داده ، همچنان در بی باوری به سر می برد و با اينکه می داند خودش او را به خاک سپرده ، اما هنوز با خودش در جدال است و به خود می گويد که :

پس اين که بود ؟
ديشب لحاف رد شده بر روی من كشيد
ليوان آب از بغل من كنار زد؟
در نصفه های شب
يك خواب سهمناك و پريدم به حال تب
نزديك های صبح
او باز زير پای من اينجا نشسته بود
آهسته با خدا
راز و نياز داشت...

نه، او نمرده است
نه او نمرده است كه من زنده ام هنوز
او زنده است در غم و شعر و خيال من
ميراث شاعرانه ی من هرچه هست، از اوست
آن شير زن بميرد ؟
او شهريار زاد
هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق

اما هذيانی ترين بخش اين شعربخش پايانی آن است ، هنگامی که شهريار پس از به خاک سپردن مادر در قم -- به خانه باز می گردد ، مادرش را می بيند که در کنار حوض نشسته و دارد پيراهن پليد او را می شويد . پس مادر از او گله می کند که :
رفتی مرا به خاک سپردی و آمدی ؟
بی شک اين شعر يکی از شاهکارهای زبان فارسی است و از ماليخوليايی سبز رنگ سرشار است . و اينک بخش پايانی شعر :
باز آمدم به خانه چه حالی! نگفتنی
ديدم نشسته مثل هميشه كنار حوض
پيراهن پليد مرا باز شسته بود
انگار خنده كرد، ولی دل شكسته بود
- رفتی مرا به خاك سپردی و آمدی؟
تنها نمی گذارمت ای بينوا پسر
می خواستم به خنده در آيم ز اشتباه
اما خيال بود
ای وای مادرم
...