به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



چهارشنبه، تیر ۰۹، ۱۴۰۰

اثرات متقابل مخالفان فعال رژیم و مردم غیرمتشکل: یک فرآیند دینامیک

 

علی شاکری زند

تحریم، یا به واژه ی غربی آن، بایکوت، چون در کشوری درباره ی انتخابات بکاررود یکی از اشکال دیرینه ی نافرمانی مدنی برای ایستادگی در برابر نظام های زورگو است، اما البته حتی در مبارزه با دولت هایی که، در نظامی دموکراتیک، سیاست هایشان مورد اعتراض شدید بخشهایی از ملت باشد نیز بکارمی رود. در دموکراسی های غربی این روش اعتراض گذشته ای طولانی دارد؛ اما معمولا به منظور براندازی بکار نرفته است. در ایران نیز این روش بیسابقه نبوده است.

در دوران پس از کودتای ۲۸ مرداد، که انتخابات بیش از دوران های پیشین فرمایشی شده بود، ملیون نسبت به انتخابات مجلس نوزدهم در سال ۱۳۳۵ اعتراض داشتند و الهیار صالح که در غیاب مصدق برجسته ترین رهبر آنان بود این اعتراض را با تحصن در مقر مجلس شورای ملی اعلام داشت. قدرت حاکم صالح را از مجلس به زندان منتقل کرد اما این تحصن بازتاب بسیار شدیدی یافت. انتخاباتی که پس از این اعتراضات صورت گرفت به مجلسی منجرشد که به علت بی اعتباری در افکار عمومی شاه آن را منحل کرد. سپس نوبت به انتخابات مجلس بیستم رسید. نبود آزادیهای لازم در این انتخابات نیز مورد اعتراض شدید ملیون بود. اما در کاشان که الهیار صالح از دیرباز از محبوبیت بسیار در میان مردم آن برخوردار بود، مردم با پافشاری شدید، و شکست دادن کاندیدای مرکز، او را انتخاب کردند. با اینهمه صالح تنها بدین انگیزه به مجلس رفت که نادرستی انتخابات در دیگر حوزه ها را افشاءسازد. او با سخنرانی جامعی که در این باره در جلسه ی علنی مجلس ایراد کرد و با آمارها و اطلاعات دقیقی که درباره ی عدم رعایت موازین یک انتخابات منصفانه در اختیار جامعه قرارداد، سبب شد که، چند ماه بعد، در فروردین ۱۳۳۶ شاه این مجلس را نیز منحل سازد. این دو کارزار اعتراضی هیچیک از لحاظ ظاهری تحریم نامیده نشده بود، اما در عمل به عدم شرکت بخش عظیمی از مردم در دادن رأی انجامید و نتایج رآی گیری ها را از اعتبار انداخت. پس می بینیم که کارزار برای انتخابات آزاد با استفاده از شیوه های گوناگون در ایران سابقه ای دراز دارد.

در دوران چهل و سه ساله ی جمهوری اسلامی نیز همینگونه است و برخلاف تصور بسیاری که تحریم انتخابات و رأی گیری در دوران خمینی را پدیده ای تازه می دانند که توده ی مردم در نتیجه ی نارضایی شدید به آن روی آورده اند، در این دوران نیز سابقه ی آن به نخستین روزهای این قدرت جهنمی می رسد.

اولین کسی که در برابر قدرت نمایی خمینی و رأی گیری های کاذب او ایستاد و در پاسخ همه پرسی او برای جمهوری اسلامی اش به او نه گفت شخصی بود که همه می شناسند. او شاپور بختیار بود که در نهم فروردینماه ۵۸، یک روز پیش از انجام «همه پرسی» برای بکرسی نشاندن جمهوری اسلامی خمینی در پیامی شفاهی به ملت ایران که در ایران و سراسر جهان طنین افکند، پس از توضیح جامعی پیرامون تصمیم خود، گفت «من به این جمهوری رأی نمی دهم».

این درست است که او در اعلام این تصمیم یک نفر بیش نبود. اما همین تنها بودن او بود که از عمل او یک اقدام تاریخی دورانساز ساخت؛ اقدامی که چهل و سه سال پس از آن رفته رفته به الگوی رفتار اکثریت بزرگ رأی دهندگان ایرانی کنونی تبدیل شده است.

حال، در این میان کسانی هم پیداشده اند که ادعا می کنند که ملت در پیروزی اخیر خود در نتیجه ی نارضایی شدید و آگاهی رأساً دست به تحریم زده و مخالفان دیرین رژیم که کارزار تحریم را به راه انداختند و سالهاست مردم را به این عمل دعوت می کنند نقشی و سهمی در این پیروزی نداشته اند.

امروز در جریان کارزار ملی تحریم نمایش انتخاباتی اخیر که به جرأت باید گفت نتیجه ی آن پیروزی بزرگی برای اردوگاه آزادی و حاکمیت ملی بود و بویژه پس از حصول این نتیجه، صداهایی از اینجا و آنجا برخاسته که نقش سازمان های سیاسی و مراکز فعال و شخصیت های آزادیخواه و مخالف جمهوری اسلامی در نیل به آن را در برابر نقش مردم قراردداده، عامل دوم، یعنی رأی دهندگان ممتنع را تنها عامل تعیین کننده در کامیابی کارزار و عامل نخست را در آن بی اثر یا بی اهمیت خوانده اند. به عنوان مثال در «تحلیلی» چنین می خوانیم: «این نکته حائز اهمیت است که برخی می‌خواهند خروجی مشارکت حداقلی در انتخابات را [نتیجه ی] کنش‌های سیاسی مخالفان جمهوری اسلامی و فعالیت‌های کمپین تحریم انتخابات بدانند، [درحالی] که اینگونه نیست.» «مردم با یک اراده مشترک و با یک هم دلی نسبت به انتخابات به یک اشتراک راهبرد رسیدند که نتیجه‌اش حضور کمتر از ۵۰درصدی مردم در انتخابات بود. و آقای پرهام به درستی اجازه نداد برخی گروه‌های سیاسی آن را به نفع خودشان مصادره کنند». اینجا «تحلیلگر نه می پرسد و نه پاسخ می دهد که این معجزه ی «همدلی و اراده ی مشترک»» چگونه ناگهان پدیدآمد؟!

و تحلیلگر فیلسوف مآب دیگری نیز در بررسی خود می نویسد:

« صدای تحریم این بار بلندتر از دوره‌های پیش بود. صداهای به هم پیوسته و سازمان یافته در قالب بیانیه‌ها و فراخوان‌های هماهنگ دامنه و عمق نفوذ بیشتری داشتند. این موضوع با مقایسه کمیت و کیفیت بیانیه‌ها و فراخوان‌های جمعی و گستردگی پخش آنها در دو دور اخیر به سادگی قابل اثبات است.»

«اما چه درصد از کسانی که از رأی دادن امتناع ورزیدند، متأثر از تحریم‌کنندگان بود‌ند؟ ناممکن است ذکر یک رقم معین با ادعای دقت، اما با قطعیت می‌توان وجود رابطه‌ی علّی میان فراخوان‌های سازمان‌یافته به تحریم و گستردگی ممتنعان را انکار کرد. اینها دو پدیده‌ی موازی هم بوده‌اند و شواهد عینی و چارچوب تحلیلی استواری موجود نیست برای آنکه در حدی رابطه‌‌‌‌ای علّی میان تحریم و امتناع قایل شویم که بتوانیم از بروز یک کیفیت در ذهنیت و حرکت جامعه سخن گوییم. انگیزه‌ی عمومی کردار مردم در درجه‌ی نخست تجربه‌ی زیسته خود آنان است. تحلیل‌ها و بحث‌های رایج چیز چندانی به آگاهی عمومی نمی‌افزایند. رژیم بد است؛ این را اکثر آنانی که به این بحث‌ها گوش می‌دهند می‌دانند و در بهترین حالت از یک بحث یا نوشته نکته‌ی دیگری [نیز] برمی‌گیرند در تأیید نظری که پیشتر داشته‌اند، اینکه حکومت نابکار است.» [ت. ا.]

دیالکتیک از این فیلسوف مآبانه تر ممکن نیست! در یک سو عده ای فراخوان و تحلیل می دهند و تحریم می کنند، در سوی دیگر مردم اند که به تجربه ی خود به ماهیت نظام پی برده اند و به ضرورت امتناع از رأی رسیده اند. نه ربطی، نه اثر متقابلی، نه دینامیکی.

بر اساس چنین تعبیرهایی همه ی أحزاب سیاسی و مراکز فعالیت سیاسی جهان باید کار خود را تعطیل کنند زیرا در زمان لازم مردم ناراضی و شاید هم خشمگین از رفتار نظام کشورشان یا دولت حاکم روز بطور خودانگیخته به ضرورت آنچه باید بکنند می رسند!

آنچه اینگونه متلفلسفان آماتور در استدلال خود از نظر دورمی دارند این است که کنشگران سیاسی که با دقت خاص و بصورت روزمره ناظر همه ی اعمال و رفتارهای نظام هایی، فی المثل مانند نظام حاکم در ایران اند منتظر نمی مانند که کشور به وضعی برسد که امروز شاهد آنیم: ویرانی بیسابقه ی اقتصاد و فقر همه گیر در نتیجه ی زور و ستم و فساد و ندانم کاری چهل وسه ساله ی حکومتگرانی که از روز نخست تا کنون ماهیتی یکسان داشته اند و در آنچه کرده اند و می کنند هیچ چیز تازگی ندارد؛ در یک کلام حرکت سریع کشور به سوی نابودی.

«تحلیلگر» دیگری می نویسد:

« این عدم استقبال نسبی، به دعوت و تقاضای مخالفانِ رژیم اسلامی ربط چندانی نداشت. یک عده‌ای درست از همان روز انتخابات در رسانه‌های بیگانه و بوق‌های استعماری و تلویزیون عربستان، با قال و مقال ادعا کردند و می‌کنند که ما بودیم که با کمپین‌هایی چون «رأی بی رأی» و «رأی نمی‌دهیم» انتخابات را تحریم کردیم و شادی می‌کنند و این پیروزی را به یکدیگر تبریک می‌گویند. اما کافی است یک لحظه تصور کنیم که شورای نگهبان صلاحیت یک نفر مثل مصطفی تاجزاده را تأیید می‌کرد تا دوباره همچون انتخابات‌های گذشته، هفتاد هشتاد درصد واجدین شرایط شرکت کنند و ۲۴ میلیون رأی به یک نامزدی بدهند. پس رژیم از قبل سرد و بی رمق بودن این انتخابات را پیش‌بینی کرده بود.»

معلوم نیست تاجزاده چه پیشنهاد معجزآسایی داده بود که بتواند مردم بجان آمده، ناامید و خشمگین را بازهم به پای صندوق های رأی بکشاند، آنهم با علم به اینکه رییس جمهور در این رژیم چیزی جز یک تدارکچی نیست و این را هم او می دانست و هم مردم بخوبی دریافته اند.

پس از کجاست که امروز اکثریتی بزرگ از مردم، که بخش بزرگی از پدران و مادرانشان حتی به تأسیس این رژیم رأی داده بودند، به تدریج به این نتیجه رسیده اند که رأی های خود را نباید به صندوق های انتخابات آن بریزند، در صورتی که بخشی از فعالان سیاسی مخالف این رژیم سالهاست، بلکه از همان ابتداست، که مردم را قاطعانه به چنین امتناعی دعوت کرده اند و می کنند و پیرامون دعوت خود دلائل بسیار اقامه داشته اند و می دارند؟

پاسخ این است که رابطه میان مواضع مخالفان متشکل و فعال و مردم رابطه ای است دینامیک در ظرف زمان؛ زیرا همه و بطور ناگهان و همزمان به داوری یکسانی در مورد برخی از امور نمی رسند.

هنگامی که گالیله، پس از مشاهدات شخصی به کمک دوربین نجومی اش، و با پذیرش نظریه ی کپرنیک، داده شده در ۱۵۴۳، به دقت و صراحت گفت که خورشیدی که هر بامداد از خاور سربرمی آورد برخلاف پندار ما بر گرد زمین نمی چرخد، و زمین است که بر گرد آن می چرخد، علاوه بر تمام دستگاه مقتدر کلیسا که یکتنه در برابر او ایستاد، برای مردم عادی هم که به چشم خود گردش روزانه ی خورشید بر گرد زمین را می دیدند ادعای گالیله می توانست ناشی از اختلال حواس او بنماید! پیش از او دستگاه تفتیش عقاید روحانی دانشمند و فیلسوف ایتالیایی، جوردانو برونو، ۱۶۰۰ـ ۱۵۴۸، را بخاطر ادعاهایی مشابه و ردّ دگم های دیگر کلیسا در آتش سوزانده بود. مثال ها تاریخی و کم نظیراند، اما یادآوری آنها خالی از فایده نیست. تازه این در پدیده های بسیار ساده تر جهان مادی است. در عالم مربوط به امور و روابط انسانی و در رابطه ی جمع با حقیقت اجتماعی وضع از این هم بسی پیچیده تر است.

درک واقعیت های پیچیده ی اجتماعی و خاصه سیاسی، که انسان خود نیز از کنشگران مؤثر در آن و بیطرفی در آن برایش بسی دشوارتراست، به آسانی و سادگی دریافت در امور مادی و طبیعی نیست. اگر اینجا هم همواره افراد یا گروه هایی نسبت به دیگران پیشرو هستند، بدین سبب است که در توده ی مردم نسبت به ادعاهای آنان مقاومتی انسانی و قابل فهم وجوددارد. اگر درست است که سختی های معیشتی و محرومیت های روز افزون درک سرشت جهنمی و اصلاح ناپذیر جمهوری اسلامی را امروز برای مردم تسهیل می کند و پس از چهل و سه سال، مردم می توانند بهتر و آسانتر به حقایق در این زمینه پی ببرند، فراموش کردن یا انکار کار آموزنده ی درازمدت مخالفانی که سالیان دراز در تشریح ماهیت توتالیتر رژیم حاکم، ویژگی های استثنائی آن و خاصه اصلاح ناپذیر بودنش کوشیده اند نهایت گمراهی و کوته نظری است. اگر رسیدن مردم به درکی نو از ماهیت رژیم نیازمند زمان و تجربه ی بیشتر بوده، که بوده، از کوشش های آگاهی بخش کسانی که یک دم از افشاء حقایق و نشر اطلاعات درباره ی آن بازنایستاده اند نیز بی نیاز نبوده است. انکار این واقعیت که مربوط به نقش فعالیت سیاسی در جهان مدرن است، تنها می تواند نتیجه ی عدم برخورداری از حداقل انصاف و بدتر از آن نابینایی سیاسی باشد. مردم سختی می کشند اما رژِیم حاکم همواره مسئولیت این سختی ها را به علل دیگری نسبت داده است، از جمله به «دشمنان خارجی». زمانی دراز نیز بخش بزرگی از بسیاری از مردم این افسانه ها را باورکرده اند. باید کسانی می بودند تا با تشریح واقعیت در چنین زمینه هایی، و افشاء سیاست های تحریک آمیز وابلهانه و مسرفانه، بل تبهکارانه ی رژیم در منطقه و حتی در سراسر جهان، نادرستی این ادعاهای قدرت حاکم را به مردم گوشزد می کردند. اینان در صفوف خود مردم نیز بوده اند، اما کسانی که با حداکثر دقت و پیگیرانه این وظیفه را انجام داده اند همانانی هستند که «مخالفان» سیاسی و فعال رژیم نامیده می شوند؛ کسانی که تمام هم خود را در پیشبرد این مهم قرارداده اند. و این تازه درباره ی دستیابی به داوری درست درباره ی ماهیت رژیم است نه درباره ی راههای مبارزه با آن، که موضوعی دیگر و باز هم پیچیده تر از آن است.

وقتی به بحث درباره ی راههای مقاومت در برابر رژیم، و مهم تر از آن، روش های برانداختن آن، می رسیم، موضوع بسی حساس تر و دشوارتر می شود. تظاهرات، اگر ممکن باشند، و اعتصاب ها و تحریم ها از روش های معمول در مقاومت اند. اما همه ی مردم بطور خودبخودی با این روش ها آشنا نیستند. حتی زحمتشکان نیز با اینکه دارای مطالبات صنفی و منافع مشترک طبقاتی هستند همواره بآسانی و بصورت خودبخودی موفق به برگذاری اعتراضات جمعی مانند اعتصابات و نظایر آنها نمی شوند و موفقیت آنان در این زمینه درگروی بوجودآوردن سازمانهای صنفی از نوع سندیکاها، و به گمان برخی دیگر حتی تشکیل احزاب طبقاتی است. مسأله هیچ جدید نیست و بحث ها و جدل ها در آن بخش مهمی از کار فکری سوسیال دموکرات ها در پایان قرن نوزدهم و آغاز سده ی بیستم را دربرمی گرفت. اختلاف میان سوسیال دموکرات های اروپا و بلشویک های روس که به نظر گروه نخست در تأکید برسرکردگی نخبگان حزیی به راه مبالغه می رفت، در دو دهه ی نخست سده ی بیست یکی از موضوعات داغ و تاریخی این بحث ها بود.

بدیهی است که دستیابی به آگاهی لازم برای مقاومت در سطح کل جامعه و برپایی سازمان های سیاسی برای تحقق هدف های این مقاومت در این مقیاس مستلزم آگاهی های وسیعتر و پیچیده تر، بعلاوه ی تجربه های عملی و استراتژیکی بیشتری است که دسترسی به آنها تنها از اقلیت های فعال ساخته است.

مبارزه علیه جمهوری اسلامی نه تنها از این قاعده مستثنی نیست، بلکه بدان بسی نیازمندتر است. حتی در زمینه ی نظری تشخیص ماهیت نظامی که خمینی برپاداشته بود از جهت طبقه بندی نظام های سیاسی قرن بیستم کاری ساده و پیش پاافتاد نبود. گواه این حقیقت اینکه در دهه های نخست حتی مخالفان این نظام برای بیان خصلت آن از واژه هایی عاریتی مانند بنیادگرایی یا انتگریسم استفاده می کردند؛ یکی از آنها ترجمه ی fondamentalisme، مفهومی مربوط به تاریخ مقاومت بخشی از پروتستان های آمریکا در برابر مدرنیته در این کشور و دیگری، مفهومی مربوط به مقاومت بخش هایی از کاتولیک های اسپانیا در پایان سده ی نوزدهم، و به نحو وسیعتری، کاتولیک های فرانسه در آغاز سده ی بیستم، در برابر گسترش و رخنه ی ارزش های مدرنیته در زندگی جامعه. این ترجمه ها نیز خود نتیجه ی تقلید ازروزنامه نگاران و تحلیلگران سطحی خارجی بود که جامعه ی ایران را نمی شناختند. برای آنکه خصلت توتالیتر جمهوری اسلامی شناخته و افشاء شود کار دیگری لازم بود؛ کاری که تنها از عهده ی کسانی ساخته بود که خصلت رژِیم هایی از این نوع کاملاً نوین در تاریخ معاصر را شناخته باشند. اگر امروز تقریباً همه ی مخالفان جدی جمهوری اسلامی آن را توتالیتر می نامند، یا با واژه هایی چون تمامیت خواه یا تام طلب و نظایر آنها، ترجمه هایی که رسا هم نیستند، از آن یادمی کنند، این نتیجه ی سالها توضیح و آگاهی رسانی کسانی بوده که برخلاف بسیاری دیگر با کلیشه «فکر»نمی کنند. در زمینه ی نظری می بایست بر توتالیتاریسم رژیم تأکید می شد تا روشن گردد که دیکتاتوری آن از نوع دیکتاتوری های پلیسی ـ نظامی دیگر قرن بیستم که معمولاً هم در چارچوب یک قانون اساسی دموکراتیک، اما به قدرت سرنیزه، برقرار می شدند و دارای ایدوئولوژی های سیادت طلب نبودند، نبود؛ زیرا بدون شناخت صحیح ماهیت آن مبارزه ی مؤثر با آن غیرممکن بود. یکی دام های اصلاح طلبی نشر این توهم بود که همه ی دیکتاتوری ها قابل اصلاح اند؛ یعنی دقیقاً در همین عدم تمیز میان دیکتاتوری های مأنوس پلیسی ـ نظامی و دیکتاتوری های کمتر شناخته شده ی توتالیتر مجهز به یک ایدئولوژی هژمونیست.

در زمینه ی عملی مبارزه نیز مسأله چندان متفاوت نیست. وسائل و روش های مبارزه نمی تواند فارغ از ماهیت سیاسی و ایدئولوژیک رژیم انتخاب گردد. اگر رژیمی توتالیتر بود، یعنی اصلاح پذیر نیست؛ و اگر اصلاح ناپذیر بود باید از بنیاد برانداخته شود. براندازی هم، حتی در نوع خشونت پرهیز آن، نیازمند راه ها و وسائل خاص خود است. اینکه از سالیان دراز پیش از این نظریه ی استفاده از نافرمانی های مدنی توضیح داده می شود از مقدمات بالا سرچشمه می گیرد.

توتالیتاریسم آلمان هیتلری در نتیجه ی خصلت جنگ افروزی آن با همکاری چندین کشور نیرومند و به بهای ده ها میلیون قربانی برافتاد. استالینیسم در نتیجه ی مقاومت غریزی جامعه و مسابقه ی تسلیحاتی که اقتصاد آن را هر روز پوسیده تر و ناتوان تر کرده بود از درون پاشید. شرّ پول پوتیسم پس از ارتکاب جنایاتی مهیب در زمانی که به نهایت ناتوانی رسیده بود با دخالت نظامی ویتنام کنده شد.

در ایران افشاگری درباره ی ماهیت واقعی جمهوری اسلامی، سالها پیش از آنکه به وسعت کنونی برسد، با مقاومت ملیونی که حاضر نشده بودند با خمینی همکاری کنند آغازشد. ملیونی که پی برده بودند که رژیم خمینی شکل حوزوی شده و توده پسند همان حکومت اسلامی نواب صفوی و فداییان اسلام است. رهبر این ملیون شاپور بختیار بود؛ نخستین کسی که با صدای رسا و روشن به خمینی نه گفت و خطرات شوم و ویرانگر دستیابی او به قدرت سیاسی را به وضوح به همه گوشزدکرد. پس از او یارانش راه او را ادامه دادند. با گذشت زمان سرانجام اینجا و آنجا نیز کسانی پیداشدند که توانستند بر ماهیت توتالیتر و اصلاح ناپذیر رژیمی که بختیار ما را از تشکیل آن برحذر داشته بود انگشت نهند. اینچنین بود که صف های مخالفان جدی رژیم و خواستاران براندازی آن هر روز گسترده تر، و مشت مدافعان و توجیه کنندگان آن هر زمان بازتر شد. در این فرآیند بود که روش های مبارزه، که راههای برخورد با بازی های انتخاباتی رژیم نیز یکی از آنها بود، مطرح می شد و از چندین سال پیش ما و مخالفان دیگری به دعوت مردم به تحریم بازی های انتخاباتی پرداختیم؛ بازی هایی که ما همواره گفته بودیم و تکرارکرده بودیم که در نظر ما نه هیچگاه انتخابات واقعی بوده و نه می توانسته منشاء تأثیری در وضع رژیم و کشور باشد. برای آنکه تحریم به عنوان یکی از حربه های عمده در نافرمانی مدنی در جامعه شناخته شود، مورد بحث مردم واقع گردد، از یک دوره ی انتخاباتی به دوره ی دیگر در ذهن مردم رخنه ی بیشتری بیابد و رفته رفته وارد فرهنگ سیاسی نسل کنونی گردد زمانی لازم بوده؛ زمانی همراه با توضیح و تکرار و باز هم تکرار.

پس اینکه مدعی شویم مردم «خود به ماهیت رژیم پی بردند و خود نیز به این نتیجه رسیدند که صندوق های رأی را خالی بگذارند»، ندیدن تاریخچه ای دراز است و نادانی کامل درباره ی دینامیک حاکم بر پیشرفت روابط میان کنشگری سیاسی مخالفان فعال و سازمانیافته و توده های نامتشکل.

نظریه ی جدید

آنچه در بالا از قول چند تن از هموطنان نقل شد چندان هم جدید و عجیب نیست. سالهاست که برخی نیز، درست پیدا نیست بر پایه ی کدام بررسی، این نظریه را مطرح می کنند که دوران ما دیگر دوران رابطه های عمودی، یا از بالا به پایین نیست و ما در زمانه ای بسرمی بریم که رابطه های افقی و شبکه ها جای رابطه های عمودی معمول در گذشته را گرفته است. از آنجا که شروع این ادعا نخست از ایالات متحده ی آمریکا و تا حدی مقارن پیدایش اولین شبکه های اجتماعی بود می توان تصورکرد که مطرح کنندگان آن تحت تأثیر اولین فعالیت ها در شبکه های مجازی به این نتیجه رسیده بودند که در دنیای واقعی نیز باید از این پس رابطه های افقی جای رابطه های عمودی را بگیرد. اما زندگی روزمره ی ملت ها، بویژه در نظام های دموکراتیک نادرستی این تصور را ثابت کرده است. بی آنکه بتوانیم در این باره در در بحثی طولانی بشویم که از حوصله ی این نوشته بیرون است، تنها یادآور شویم که عقیم ماندن جنبش جلیقه زردها در فرانسه نتیجه ی این بود که توده ی این جنبش هیچگونه نمایندگی از سوی خود را نمی پذیرفت.

به عنوان یک نتیجه ی موقت یادآور شویم که تکیه بر روابط افقی و افراط در تأکید بر نقش تعیین کننده ی یکجانبه برای مردم و توده ها یک روی سکه ای است که روی دیگر آن تراشیدن پیشوای فرهمند و بالأخره امام است. در همه جنبش های پوپولیست و توتالیتر پیشواهایشان از نقد فعالان سیاسی متعارف آغاز می کنند، با تأکید بر نقصان های انکارناپذیر آنها و مبالغه در آن، به چاپلوسی از توده ها می پردازند تا آنان را از رهبران عادی رویگردان سازند و سرانجام نیز جای آن رهبران را یکتنه به خود اختصاص دهند.

در دموکراسی ها رابطه میان مردم عادی و رهبران و سرآمدان سیاسی رابطه ای متحرک، دینامیک و تغییرپذیر است؛ اما در رابطه های افقی که این فرآیند انکار می شود، اگر نیرویی شکل گرفت در انحصار یک گروه و سرانجام یک فرد قرارمی گیرد.