به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



چهارشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۹

           پاشو مرجان ما پیروز شده ایم ...باور کن ...
كانون زنان ايراني - مرجان نماينده خبرنگار ديروز بر اثر ابتلا به سرطان براي هميشه از ميان دوستانش رفت.
   مرجان نماینده، خبرنگار اقتصادی بود. او دو سالی هم زیر نظر بهمن احمدي امويي، روزنامه نگار زنداني در گروه اقتصادی روزنامه سرمایه کار کرد. سرویسی که بیشترین مطالب انتقادی را در باره عملکرد اقتصادی دولت احمدی نژاد نوشت. مرجان یکی از این خبرنگارهای منتقد بود که گزارش های انتقادی زیادی در خصوص عملکرد دولت درحوزه مسکن تهیه مي کرد. حالا او براي هميشه رفته است و بهمن احمدي امويي هم آن سوي ديوارهاي اوين است و همكارانش نمي دانند چگونه خبري به اين تلخي را به او بدهند.
جواد لگزيان همكار اين دو روزنامه نگار كه حالا يكي از آنها براي هميشه از ميانمان پر كشيده است و ديگري دربند است درباره اين حادثه تلخ نامه اي كوتاه خطاب به بهمن نوشته است :
بهمن سلام ،من نمی دانم چگونه این خبر را به تو باید داد ...به تو که حالا در آن حصار دیوارها نشسته ای و منتظر خبر خوبی ...من خبر خوبی ندارم برادر شرمنده ام که باز ابرهای فاجعه آمده است و نشسته است روی سر ما و باید تیتر سیاه بزنیم بر سر در نوشته مان.
نبودی برادر...روزهای آخر مرجان همه اش نگاهش را می دوخت به افق و ساعتها و ساعتها سکوتش تنها گاه با لبخندی محو در صورتش می شکست. او هم درست مثل تو همه آرزوها و رویاهایش را در تنهایی مرور می کرد و حرف نمی زد و رنج می کشید.
و آن روزهای آخر همه اش تنها بود و آرزوهایش را...و رویاهایش را مرور می کرد و جایی نبود که بنویسد و دیگر نه حتی رمقی که خودکار از لای انگشتانش می لرزید.
دختری سرشار از آرزوهای خوب که تمام وجودش صداقت و راستی بود حالا رفته است تا دورترین مقصدی که می توان تصورش را کرد تا روشنای پایای آسمان تا بیکران.
آن روزهای آخر ستاد انتخاباتی میرحسین یادت هست...مرجان با چه انرژی می دوید توی راه پله ها و مصاحبه می گرفت و مطلب می نوشت و بعد...
پاشو مرجان ما پیروز شده ایم ...باور کن ... بهمن برگشته پیش ما و ما دوباره داریم ستاد می زنیم...تا تو دوباره مصاحبه بگیری و دوباره مطلبت را بهمن تصحیح کند...پاشو ....ما هنوز خیلی کار داریم ...خیلی...پاشو...
مرجان از قطعه 252 بهشت زهرا اعلام آمادگی می کند تا همیشه بهمن جان به خدا باور کن ....باور کن...که او کنار ماست ..ومن هیچ شکی ندارم...بهمن گریه نکن ...مرجان ناراحت می شود ...تو نباید گریه کنی تو باید مثل همیشه قوی باشی ...ما منتظریم که تو برگردی بهمن و ...اصلا مرجان نمرده و تو باور نکن که مرجان مرده ...مگر رویا و آرزو می میرد...مرجان نشسته با رویاهایش و آرزوهایش کنار تحریریه ...ساکت و آرام و منتظر توست.
و یک روز که اصلا دیر نیست ....روزی از جنس رویاهای مرجان زیبا و شاد و سبز ... تو می آیی و آنوقت مرجان محکم خودکارش را دستش می گیرد و می نویسد ما پیروز شده ایم، ما که خوبی و شادی را برای همه می خواهیم.