به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



جمعه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۹۰

به مناسبت ۶ اردیبهشت سالروز نخست‌وزير شدن دکتر محمد مصدق: 

اتهام ناسیونال سوسیالیسم به مصدق نمی چسبد

«بزرگ‌ترين هدف ملي كردن نفت از نظر سران جبهه ملي، كوتاه كردن دست شركت نفت ايران و انگليس از سياست و امور داخلي ايران بود تا اينكه هم استقلال كامل كشور تامين شود هم امكان ايجاد و تداوم دموكراسي پديد‌ آيد.»

گفت‌وگو با دكتر محمدعلي همايون‌كاتوزيان زماني ميسر شد كه تصميم گرفتيم كاري خلاف عادت انجام دهيم. سخن گفتن درباره دكتر محمد مصدق اما نه به مناسبت 29اسفند و ملي شدن صنعت نفت، بلكه به مناسبت ۶ اردیبهشت سالروز نخست‌وزير شدن او.
البته اينكه همايون‌كاتوزيان ساكن ايران نيست و از آن‌رو كه در دانشگاه آكسفورد تدريس مي‌كند، در بريتانيا سكونت دارد، كار گفت‌وگو با وي را قدري سخت مي‌كند اما ايشان همواره با روي گشاده و به رغم كمي وقت پرسش‌هاي ما را پاسخ گفته است. پرسش‌هايي معطوف به چرايي و چگونگي تشكيل جبهه ملي و نيز نخست‌وزير شدن دكتر محمد مصدق و حالا البته پرسشي كه بيش از همه چيز در ذهن مي‌چرخد. چرا در روزگار اكنون، كساني كه خود را نظريه‌پردازان ليبرال مي‌نامند، مي‌كوشند تا چهره‌اي مخدوش از مصدق ارايه كنند و ناباورانه او را يك ناسيونال سوسياليست بخوانند.
شايد اگر يك روزنامه‌نگار حوزه انديشه و تاريخ تمام وقت خود را با انجام دادن گفت‌وگو‌ها و... صرف اين كار كند كه اثبات كند چرا مصدق با اين عنوان مورد حمله قرار گرفته - كه رويكرد سياسي – اجتماعي حزب نازي بوده است – باز هم كاري نكرده است، زيرا مصدق را از هر دريچه‌اي تحليل كنيم باز هم به ناسيونال سوسياليسم نخواهيم رسيد كه اين روزها عده‌اي، او را به اين تازيانه مي‌نوازند.
قرار نيست از مصدق يا ديگر مردان بلندآوازه تاريخ ايران مجسمه‌اي تراشيده شود، زيرا كه اين كار خود ختم به خطا رفتن تحليل‌هاي تاريخي مي‌شود اما در عين حال نبايد اجازه داد كه كساني تاريخ را به سياسي‌ترين شكل ممكن به تحليل بنشينند. آنچه در پي مي‌آيد بخش‌هايي از گفت‌وگو با دكتر محمدعلي همايون‌كاتوزيان استاد برجسته دانشگاه آكسفورد است كه به نظر خوانندگان مي‌رسد...

براي شروع مايلم بدانم از نظر شما چرا دكتر محمد مصدق در دوران حكومت پهلوي اول همچنان، حضور در سپهر عمومي- وكالت مجلس و بعدتر نخست‌وزيري - را ترجيح مي‌دهد در حالي كه در مجلس شوراي ملي در كسوت وكالت مردم تهران با مطرح شدن طرح انقراض سلسله قاجاريه در مجلس- با اين استدلال كه سردارسپه پس از اين يا به موقعيتي كه قانون اساسي براي پادشاه در نظر گرفته اكتفا مي‌كند و كشور از خدمات او محروم مي‌شود، يا تبديل به يك حاكم مستبد خواهد شد و مشروطيت زير سوال خواهد رفت – مخالفت كرده بود. به عنوان مثال ديگر مي‌توان به خانه‌نشين شدن دكتر مصدق پس از پايان يافتن عمر مجلس ششم شوراي ملي و آغاز ديكتاتوري رضاشاه اشاره كرد كه تا سال ۱۳۱۹ ادامه داشت و حتي ايشان از تدريس در دانشكده نيز منع شده بود. آيا حضور در سپهر سياسي به رسميت شناختن رژيم كودتايي رضاخان محسوب نمي‌شد؟


چنانكه گفتيد مصدق در مجلس پنجم در جلسه 9 آبان با پادشاهي رضاخان مخالفت كرد. در آن زمان دوره مجلس پنجم به پايان رسيد و مصدق – مانند سيدحسن مدرس كه او هم با پادشاهي رضاخان مخالفت كرده بود – از تهران نماينده مجلس ششم شد. مصدق برخلاف رسم آن دوران كه نمايندگان موظف بودند كه به وفاداري به شاه و قانون اساسي سوگند ياد كنند، حاضر نشد سوگند بخورد. در آن دوران، دوره مجلس دو ساله بود و مصدق در تمام آن دوره با لوايح دولت مخالفت كرد، با اين استدلال كه اين لوايح همه ناشي از دربارند و در نتيجه وجهه قانوني ندارند. در جريان انتخابات مجلس هفتم عبدالحسين تيمورتاش وزير دربار كه گرداننده واقعي آن انتخابات بود به مصدق گفته بود بگذاريد توافق كنيم كه از دوازده تن نمايندگان تهران، شش تن از شخصيت‌هاي ملي باشند و شش تن ديگر از دولت. او از مليون، مصدق، مدرس، مستوفي‌الممالك، مشيرالدوله، موتمن‌الملك و تقي‌زاده را نام برده بود.
 مصدق اما به او پاسخ داده بود كه ما فقط حاضريم با انتخابات آزاد نماينده شويم. از آن پس مصدق در احمدآباد خانه‌نشين شد تا اينكه– معلوم نيست به چه دليلي و به چه عنوان – او را دستگير و در قلعه بيرجند زنداني كردند. اما پس از يكسال اجازه دادند به احمدآباد بازگردد و در آنجا تحت نظر باشد. رضاشاه در شهريور 1320 از پادشاهي استعفا كرد و از ايران رفت و محمدرضاشاه با تاييد مجلس به پادشاهي رسيد. مصدق با اصرار و تقاضاي دوستدارانش درسال 1322 در انتخابات مجلس چهاردهم شركت كرد و نماينده اول تهران شد؛ تا اينكه پس از ملي شدن نفت در اسفند 1329، نخست‌وزير شد.


يعني فكر مي‌كنيد مصدق در دوران حبس اول در احمدآباد و زندان كه تا سال 1320 ادامه يافت، كماكان انديشه‌هاي مشروطيت را با خود حمل مي‌كرد؟ كه با بازگشت به تهران در 1320 و آغاز دوران سلطنت محمدرضا پهلوي ترجيح داد به سپهر عمومي بازگردد...


مصدق تا پايان عمرش مشروطه‌خواه بود و به دموكراسي (كه در آن زمان، آن را به حكومت ملي ترجمه مي‌كردند) اعتقاد داشت.

آيا انتخاب او در دوره ۱۴ مجلس - كه مصدق در آن براي مقابله با فشار شوروي براي گرفتن امتياز نفت شمال ايران طرح خروج نيروهاي خارجي از شمال را پشتيباني كرد - مقدمه چيني براي جريان‌هاي بعدي شكل‌گيري جبهه ملي و نخست‌وزيري نبوده است؟


شوروي در 1323 درخواست امتياز نفت شمال را كرد كه مصدق در مجلس با آن مخالفت كرد و توانست طرحي را بگذراند كه طبق آن هيچ دولتي ديگر نمي‌توانست بدون تاييد مجلس هيچ‌گونه امتياز تجاري و اقتصادي به هيچ دولت خارجي بدهد. جبهه ملي در سال 1329 تشكيل شد و حتي سه ماه پيش از تشكيل آن گمان نمي‌رفت كه به وجود آيد. مصدق نمي‌خواست كه نخست‌وزير شود. او در همان دوره چهاردهم مجلس پيشنهاد شاه را براي نخست‌وزيري نپذيرفت و نيز در 1329 سه بار پيشنهاد او را رد كرده بود.


پس شما پايه‌هاي شكل‌گيري جبهه ملي اول به رهبري دكتر مصدق را در كجا مي‌دانيد؟ جبهه ملي وقتي شكل گرفت مصدق از حضور در مجلس پانزدهم با تقلب دستگاه حاكمه محروم شده بود و كساني چون حسين مكي بودند كه در اين مجلس جنجال‌ها به پا مي‌كردند...


جبهه ملي پس از به پايان رسيدن مجلس پانزدهم و در جريان انتخابات مجلس شانزدهم تشكيل شد. اقليت مجلس پانزدهم مركب از دكتر بقايي، حسين مكي، سيدابوالحسن حائري‌نژاد و غلامحسين رحيميان بود كه از پشتيباني برخي از نمايندگان ديگر، خاصه دكتر عبدالله معظمي و مهندس احمد رضوي برخوردار بود. آنها با قرارداد الحاقي گس – گلشاييان* به شدت مخالفت كردند و جلو تصويب آن را گرفتند. پس از آن و در آستانه انتخابات مجلس شانزدهم بود كه – به ويژه مكي و بقايي– به ديدار مصدق رفتند و او را به بازگشت به عرصه سياست قانع كردند.


يعني اصرار‌ها براي بازگشت مصدق بود كه توانست او را متقاعد سازد كه به عرصه عمومي بازگردد؟

بله. همين طور است.


آقاي دكتر تغيير و تحولات آن دوره تاريخي ايران با نام جبهه ملي و مصدق گره خرده است. از ديدگاه شما جبهه ملي وامدار فضاي سياسي – اجتماعي ايام 1328 و 1329 است يا بالعكس اين فضاي سياسي وقت كشور بود كه با تشكيل جبهه‌هاي سياسي – اجتماعي قابليت شكل‌گيري مبارزات پرقدرت عليه استبداد و استعمار را مي‌يافت؟


البته كه اينها درست مثل موارد مشابه با يكديگر لازم و ملزوم بودند. اگر اقدامي نمي‌شد جبهه ملي پديد نمي‌آمد و اگر پشتيباني افكار عمومي نبود كارش به جايي نمي‌رسيد. مجموع جبهه ملي و افكار عمومي پشتيبان آن، نهضت ملي را پديد آوردند.


ترور عبدالحسين هژير وزير دربار شاه توسط فداييان اسلام تا چه ميزان زمينه ورود دكتر مصدق به مجلس شانزدهم را فراهم كرد كه پس از آن بسترهاي نخست‌وزيري مصدق فراهم مي‌شد؟ به تعبير ديگر مي‌خواهم بفرماييد از نظر شما، اين سياست حذف فيزيكي نبود كه مي‌توانست فضاي پرتنشي را ايجاد كند كه در خلال آن جريانات سياسي نظير جريان دكتر مصدق بتوانند اقدامات خود را سامان ببخشند؟ خاصه آنكه پس از اين قضايا مساله ترور سپهبد رزم‌آرا هم بود كه مصدق توانست پس از آن به نخست‌وزيري دست يابد؟

يك اصل علمي در تاريخ هست كه اتفاقاتي كه در گذشته نيافتاده بعدا قابل پيش‌بيني نيستند، يعني مثلا ما نمي‌توانيم بدانيم كه اگر شاه عباس به دنيا نيامده بود يا در كودكي مي‌مرد، سرنوشت ايران چه مي‌شد. دليلي ندارد كه اگر هژير كشته نمي‌شد كانديداهاي جبهه ملي در انتخابات تهران براي مجلس شانزدهم انتخاب نمي‌شدند. چندين عامل (شاه و بخشي از هيات حاكمه از جمله سرلشگر زاهدي، رييس شهرباني) را به اين نتيجه رساند كه جلوي انتخاب شدن آنها را نگيرند و يكي از آن عوامل نگراني آنها از قدرت روزافزون سپهبد رزم‌آرا بود. وقتي كه يكسال و نيم پس از آن سپهبد رزم‌آرا كشته شد دولت لايحه گس – گلشاييان* را از مجلس پس گرفته بود، كميسيون نفت در مجلس كه رييس آن مصدق بود پيشنهاد او داير بر ملي شدن نفت را پذيرفته و آن را به صورت طرحي به مجلس پيشنهاد كرده بود. كشته شدن رزم‌آرا بي‌شك تصويب آن طرح را تسريع كرد ولي هيچ دليلي نداريم كه اگر او كشته نشده بود، طرحي كه آن اندازه در مملكت پشتيبان داشت تصويب نمي‌شد.


مايلم با توجه به مثال‌هاي بالا نقش جريانات مذهبي را در نخست‌وزيري و سپس ملي شدن صنعت نفت توضيح بدهيد؟

دو موضوع محوري شعارهاي دكتر مصدق پس از استقرار در جايگاه نخست‌وزيري، يكي اصلاح قانون انتخابات و ديگري اجراي قانون ملي شدن صنعت نفت بودند. درباره موضوع دوم يعني مساله نفت تا حال بحث‌ها و بررسي‌هاي فراواني شده است، مايلم اگر مقدور است درباره اقداماتي كه درخصوص اصلاح قانون انتخابات از سوي دكتر مصدق انجام شد، توضيح بدهيد...


چنانكه از توضيحاتي كه پيش‌تر دادم بر مي‌آيد مصدق طرح ملي شدن نفت را وقتي از مجلس گذراند كه هنوز رهبر اقليت بود. نه همان، كه حتي پذيرش نخست‌وزيري را مشروط به تصويب قانون خلع‌يد كرد. يعني وقتي نخست‌وزير شد، هم نفت ملي شده بود و هم قانون خلع‌يد از مجلس گذشته بود. ملي شدن نفت از پشتيباني آيت‌الله كاشاني برخوردار بود و نقش او در خارج از مجلس در تهييج افكار عمومي – خاصه مذهبي‌ها – مهم و موثر بود. حالا اگر منظورتان از جريانات راديكال مذهبي، فداييان اسلام است، كه بايد بگويم آنها يك گروه چند صد نفري بودند كه از شعار ملي شدن نفت پشتيباني كردند ولي تقريبا بلافاصله پس از نخست‌وزير شدن مصدق هم او و هم كاشاني را تا كودتاي 28 مرداد كوبيدند؛ به اين دليل كه آنها حكومت اسلامي تشكيل نداده بودند.

وقتي مصدق خواست قانون انتخابات را اصلاح كند-به ويژه بر اثر كوشش و اصرار روشنفكران ملي، مانند خليل ملكي و نيروي سوم – مي‌خواست به زنان حق راي بدهد ولي برخی علما البته منهای آيت‌الله كاشاني صريحا به او گفتند كه چنين چيزي مجاز نیست. مصدق نه مي‌توانست انتظار زنان و روشنفكران را ناديده بگيرد و نه در آن شرايط سخت داخلي و خارجي با اعلام جنگ علما روبه‌رو شود. اين بود كه به كلي لايحه اصلاح انتخابات را مسكوت گذشت.


اينكه هنوز هم پس از سال‌هاي طولاني كه از دوران دكتر مصدق گذشته، درباره دوران صدارت وي و عملكردش دو ديدگاه نظري متفاوت وجود دارد از چه رو است؟ عده‌اي دوران نخست‌وزيري و وكالت دكتر مصدق را يكي از طلايي‌ترين دوران‌هاي تاريخ معاصر ايران مي‌دانند كه در آن كشور ايران توانست در برابر استعمار‌گران خارجي و استبدادپيشگان داخلي ايستادگي كند و عده‌اي ديگر نيز بر اين باورند كه خطاهاي استراتژيك مصدق بود كه جامعه ايران را براي مدت‌هاي طولاني در وضعيت استبدادي فرو برد و نيز نتوانست در طولاني‌مدت دست استعمار را از ايران دور نگه دارد. براي نمونه اخيرا عده‌اي از منتقدان داخلي، مصدق را به عناوين خاصي متهم مي‌كنند از جمله اينكه مصدق يك ناسيونال سوسياليست بوده است. شما در اين‌باره چگونه فكر مي‌كنيد؟


نهضت ملي فكر دموكراسي و كوشش براي به دست آوردن ايران را پيش برد و مي‌توانست به انجام برساند. ملي شدن نفت گام بلندي براي كوتاه كردن دست شركت سابق از سياست ايران و نيز افزايش درآمد نفت ايران بود. اين هر دو حتي پس از 28 مرداد نيز تا اندازه‌اي – اگر چه نه تا آن اندازه كه مليون مي‌خواستند- ادامه يافت، هم قدرت انگليس به شدت در ايران كاهش يافت، هم در آمد پنجاه – پنجاه نفت بسيار بيشتر از امتياز 1933 بود- به ويژه آنكه سررسيد كنسرسيوم 1979 بود - حال آنكه سررسيد امتياز 1933، 1990 بود.

اگر ايران در دوره نهضت ملي به شيوه‌اي كه در آن زمان ممكن و واقع‌بينانه بود با شركت سابق كنار مي‌آمد، و اگر دولت مصدق با اجراي قانون جلوي هرج و مرج و قانون‌شكني را مي‌گرفت، كودتاي 28 مرداد قابل اجتناب بود. اما گفتن اين حرف امروز آسان است. چند تن از سران و هواخواهان نهضت ملي حاضر بودند از چنين اقداماتي دفاع كنند؟


من كه باورم نمي‌شود كه كساني مي‌گويند مصدق ناسيوناليست سوسياليست (كه معنايش همان «نازي» است) بود. اما چنين حرفي نشان مي‌دهد كه گويندگان آن نه از ماهيت سياسي مصدق و نهضت ملي خبري دارد نه از مفهوم ناسيونال سوسياليسم.


آيا مواردي در دوران نخست‌وزيري دكتر محمد مصدق وجود دارد كه در منابع تاريخي ناديده گرفته شده باشد يا كمتر دستمايه تحقيق و پژوهش قرار گرفته باشد؟


تقريبا هر آنچه به ملي شدن نفت و نخست‌وزيري مصدق مربوط مي‌شود در منابع و تحقيقات تاريخي داخلي و خارجي ايران مطرح شده، ولي كمبود – به ويژه در داخل ايران- به دليل عدم برخورد علمي با موضوع است.
پرستش‌نامه‌نويسي و دانشنامه‌نويسي دو روي يك سكه و هر دو ناشي از سياسي كردن تاريخ‌اند. سياسي كردن تاريخ نيز چه در اين مورد و چه در موارد ديگر ناشي از عدم توسعه سياسي از سويي و عدم رواج تاريخ علمي – از سويي ديگر – است.


آقاي دكتر شما واضع نظريه جامعه كوتاه مدت هستيد، ‌به نظر شما آنچه در مدت اندك نخست‌وزيري دكتر محمد مصدق در ايران رخ داد تا چه ميزان با دستمايه قرار دادن نظريه شما قابل تحليل است؟


دوره نهضت ملي نيز يك كوتاه مدت ديگر در تاريخ ايران بود، زيرا كه، گذشته از آرمان‌گرايي و آرزوهاي بلند و تا اندازه‌اي به همان دلايل، در درازمدت دوام نيافت. چنان‌كه انقلاب مشروطه و نتايج آن تاكنون نيز چنين بود.


شما به عنوان يك روشنفكر و تاريخ‌پژوه، اهميت نمادين مصدق براي استقرار دموكراسي در ايران را در چه مي‌دانيد؟


مصدق سياست‌مدار درستكار و شرافتمندي بود كه يك عمر خواهان استقلال و دموكراسي بود و در تمام عمر نيز بهاي سنگين آن را پرداخت. اما البته از زمره اولياء و انبيا و امام‌زادگان نبود. و از جمله اينكه – چنانكه بنده 30 سال پيش در كتاب اقتصاد سياسي ايران و بيش از 20 سال پيش در كتاب مصدق و مبارزه براي قدرت در ايران نشان دادم جنم و مهارت او در رهبري اقليت خيلي بيشتر از رياست دولت بود.

قرارداد گس - گلشاييان* يا «قرارداد الحاقي»، قراردادي است كه در تاريخ ۲۶ تير ۱۳۲۸ بين دولت ايران و نمايندگان شركت نفت انگليس و ايران به عنوان ضميمه قرارداد ۱۹۳۳ امضا شد. بر اساس اين قرارداد شركت نفت تعديلاتي در مبالغ پرداختي به ايران را مي‌پذيرفت. نام قرارداد از نام دو تن از مذاكره‌كنندگان يعني سر نويل گس (از مقامات شركت) و عباسقلي گلشاييان (وزير دارايي ايران) گرفته شده است.

منبع: روزنامه شرق / مسعود رفیعی طالقانی