باران آمد، باران توی خانه آمد...
بابا آن شب بی نان آمد
اينجا وقتي باران مي بارد کسي خوشحال نيست، چرا که به جاي باران بر سر ساکنين بدبختي مي بارد، نه زيبايي و طراوت...
آن قدر باران آمد که آب هم آمد، آب آمد و سفره خالي را با خود برد و همه مشقها را هم! و بچهها سر مشق هايشان تا صبح در کوچه خيس و گل آلود چنين نوشتند؛
بابا آن شب بي نان آمد، باران آمد، باران توي خانه آمد.
در پايين دست تر، باران نشاط نمي آورد، باران طراوت را هم با خود ميبرد، در ويرانههايي که پسوند آباد را به دنبال دارند... جعفرآباد، کوي چمني، پشت ديوار قبرستان، اينجا نشاني است که سيلابها آن را بهتر از خيليهاي ديگر ميدانند...
نشاني که باران هم آن را خوب ميداند.
آنقدر خوب که قطره قطرههاي آن دست در دست هم ميدهند و به اتفاق، آنقدر در پشت ديوارهاي بتني مزارآباد جمع ميشوند تا سرانجام مهمان ناخوانده خانههايي ميشوند که ساکنانشان، ديگر غم چک چک آب را از سقفهاي تيرچوبي از ياد بردهاند.
و هر بار که باران ميآيد خانههايشان ميزبان اين مهمان به گل آکنده ميشود و تمام بساط بي بساطي شان را هم با خود همراه ميبرد.
به گزارش خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا)، منطقه کرمانشاه، جعفرآباد يکي از مناطق حاشيهاي شهر کرمانشاه و کوي چمني از مناطق اين محله فقير نشين است.
ديوار بتني حائلي که کشيده شده، کوي چمني جعفرآباد را از قبرستان کرمانشاه جدا ميکند، اما هر بار که باران مي بارد، آبهاي جمع شده پشت اين ديوار از معبري که براي تخليه آن درنظرگرفته شده به داخل خانههاي ساکنين پايين دست کوي سرازير ميشود و زندگي ساده مردم اين منطقه را مختل ميکند؛ به واقع ميتوان گفت، باران براي اينان نعمت نيست، اول نگراني و سپس گرفتاري است.