به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



چهارشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۹۰

بخندید و گفت این نه شکل من است
ولیکن قلم در کف دشمن است
سعـدی
            ع. ش. زند
بازار گرم افترا علیه مصدق و بختیار
**
چه کسانی از نام مصدق و بختیار

می ترسند و چرا ؟

بخش دوم  
بخش دوم
1ـ " راه توده" و مصدق

مدخلی بر بخش دوم

پیش از ورود در بررسی مقاله ی راه تود ه به قلم م. ف. جوانشیر( از این پس: جوانشیر) نگاهی مجدد به روش کار می تواند سودمند باشد.

در بخش نخست این مقاله با چند نگاه یک جانبه نسبت به شخصیت های مورد بررسی برخوردیم. ایراد پایه ای ما به این نگاه ها چه بود؟ همان خصلت یک جانبه ی آنها. البته ممکن است درستایش یا دفاع از شخصیتی نیز به همین نوع گاه برخوریم. مانند آنچه دستگاه های نیرومند تبلیغاتی کسانی چون هیتلر یا استالین درباره ی چنین شخصیت هایی رواج می دادند. شک نیست که در ستایش مبالغه آمیز و چاپلوسی نسبت به قدرتمندان هم نگاه یک جانبه است؛ و بهمان اندازه که حمله ی یک جانبه فاقد خصلت علمی بشمار می آید، این دیگری هم بی ارزش و زننده است. اما در این سلسله مقالات کار ما از این هردو روش و هدف آنها بدور است. بر عکس، ما می کوشیم در حد توانایی، از حیثیت و خدمات مصلوبان و مظلومان تاریخ، البته در حیطه ی کشورمان، دفاع کنیم، آنهم از طریق برابر نهادن نظر مخالفان، وبعضأ شرکاء تصلیب آنان، با آنچه خود آنان یا دیگران به عنوان حقیقت درباره ی ایشان عرضه کرده اند. ارائه ی نظری یک جانبه یا استناد به منابعی از یک نوع هرگز نه برای دفاع از شخصیتی، هر که باشد، بسنده و قانع کننده است و نه به منظور رد و محکوم کردن او. و حتی منابع گوناگون هم بدون نقد هریک با محک منابع دیگر و هم به کمک دیگر اسلوب های عقلی، صامت خواهند بود. مدارک، اعم از اشیاء بازیافته در حفاری های باستانشناسی، یا متون موجود یا بازسازی شده به زبان های زنده یا مرده، همواره با تابش پرتوهایی به رنگ های گوناگون جان می گیرند و می توانند با ما سخن بگویند، در حالی که در تابشی واحد رنگ آنها می تواند ما را گمراه سازد. این اصلی است که از چند هزار سال پیش به این سو مایه و پایه ی تحقیقاتی است که به پیدایش "هِرمِنوتیک" (herméneutique) مدرن(بویژه در فلسفه ی مارتین هایدگر و هانس گادامردر آلمان و پوُل ریکور و ژان فرانسوا لیوتار، و...درفرانسه ، پس از تحقیقات شلِه ِیِر ماخِر و دیلتِی و ده ها فیلسوف دیگر آلمانی در قرون پیش1) انجامیده، یعنی محل تلاقی هزاران پژوهش تطبیقی در متون و مدارک(فیلولوژی)، اعم از دینی، اسطوره ای، ادبی و تاریخی، از چند هزار سال پیش تا کنون؛ پژوهش هایی که کتابخانه های دنیا را از کتب تفسیر و تاًویل اوستا، منابع هندو و بودایی، تورات، انجیل، قرآن، و هزاران متن بزرگ و کوچک داستانی، حماسی و حِکَمی، اعم از ملی و قومی و محلی، انباشته است2.

درباره ی مصدق دو مسئله شایان گوشزد است. از طرفی منابع مربوط به زندگی سیاسی او تا پیش از آغاز دیکتاتوری رضاشاه، با وجود کتاب های حاوی سخنرانی هایش و نوشته ها و تقریرات خود او درباره ی این زمان که هنوز دوران درخشان رهبری اش بر نهضت ملی پس از شهریور بیست آغاز نشده است به همین دلیل محدود است. اما از طرف دیگر، هرچند از آنچه به دوران پس از شهریور بیست و سال های زمامداری او مربوط است نوشته های منتشر شده در همان زمان کم نبوده است، نام این شخصیت بزرگ ملی ما پس از سقوط دولتش، دروطن خود او، به مدتی نزدیک به یک ربع قرن، ازصفحات همه ی آنچه در کشور نشر می یافت(حتی در فرهنگ لغت ها و دایرۀالمعارف ها) طرد و ممنوع الذکر شده بود، مگر در مواردی که قدرت حاکم خود، به منظور سمپاشی علیه او تصمیم به انتشار سندی می گرفت، مانند آنچه که در آن وی به وابستگی به یکی از لژ های فراماسونی ایران منسوب گردید. و اینهمه، گذشته از حملات فراوانی است که حتی در دوران کوتاه ریاست دولت وی نسبت به او می شد و او به عنوان نخست وزیر تعقیب مرتکبین آنها را منع کرده، بنام آزادی بیان دست معارضان و مغرضان را در کارشان بازگذاشته بود.

پس از تغییر نظام هم به سختی می توان انکار کرد که امکانات لوجیستیکی مخالفان همیشگی وی، چه در داخل کشور و چه در خارج، برای انتشار نشریات و کتب مخالف او بسی فزون تر از توان هواداران و مدافعانش بوده است.

معذلک از آنجا که در این نوشته ما از ابتدا موضوع را معرفی صحیحی از دوران زندگی سیاسی او در پیش از دیکتاتوری پهلوی اول، آنهم تا جایی که درمقاله ی راه توده مورد تحریف قرارگرفته است محدود کرده ایم، تا جایی که به آن دوران مربوط است با این کمبود ها روبروییم، ضمن اینکه در حدود ظرفیت مقاله خواهیم کوشید به نمونه هایی از موضع گیری های مخالفی که زیر عنوان بی طرفی صورت گرفته اشاره کنیم.

مصدق در"راه توده"3

در نتیجه، گو اینکه ما در این نوشته از مخالفان مصدق نیز شواهدی ذکر می کنیم، اما خواننده نباید از اینکه ما اینجا در دفاع از او بیش از هر چیز به گواهی های خود وی و پاره ای از منابع ملهم از آنها متوسل می شویم ما را مورد سرزنش قرار دهد.

ما به توضیح نویسنده ی مقاله ی مصدق در راه توده درباره ی روش و مواضع سیاسی مصدق در دوران جوانی او که جوانشیر4 او را چندین بار باصفاتی چون "یک اشرافی درباری»، یا یک «اشرافی ناسیونالیست ایرانی» توصیف می کند، از جهت منشاء طبقاتی او نمی پردازیم؛ توضیحی از نوع اظهار لحیه های منبعث از عامیانه ترین نوع مارکسیسم و از قماش استالینیستی، که بحث در آن مستلزم ورود در قضایایی دور و دراز و شکافتن بیمایگی نویسنده ی مقاله ی مصدق در راه توده، و شرحی مبسوط در فقدان فرهنگ او، حتی در زمینه ی مارکسیسم، است و گذشته از دور ساختن ما از اصل موضوع، می تواند محل تعبیر و تفسیر های گوناگون هم قرار گیرد. به جای آن تنها بدین بسنده می کنیم که با برملا کردن چند نمونه ی مهم از مواردی که در آنها نویسنده ی مقاله بی پروا دست به قلب حقایق انکار ناپذیر تاریخی می زند نشان دهیم که اساس کا ر او بر تحریف واقعیت و غرض ورزی است و درنتیجه برای ارزیابی دیگر اظهار نظرهای او نیز می بایست از همین دیدگاه به انگیزه و مقصود او نگریست.

ابتدا از موضوعی یاد می کنیم، که از لحن نویسنده ی آن پیداست که نتیجه ی عناد است، نه از روی عدم اطلاع، با قید اینکه حتی اگر هم فرض دوم صحیح باشد بهترین نشانه ی عدم صلاحیت علمی و اخلاقی نویسنده خواهد بود.

1 ـ او می نویسد

« زمانی که جنبش مشروطه اوج گرفت، مصدق جوان رسیده 23- 24 ساله بود. او در سومین سال جنبش مشروطه برای تحصیل به اروپا رفت و دو سال پس از شکست این جنبش در آستانه جنگ اول جهانی به کشور بازگشت. سال‌های جنگ را در ایران گذرانید و پس از جنگ باز به اروپا رفت، به قصد این که در همان جا اقامت و کار کند. اما در 1299 به وزارت عدلیه دعوت شد و به کشور بازگشت. در این وقت مصدق 38 سال داشت.»
« از این 38 سال عمر مصدق، که در دوران توفانی جامعه ایران گذشته خبری که دلیل به شرکت او در فعالیت‌های اجتماعی- سیاسی باشد، در دست نیست. او، نه عضو انجمن‌های روشنگری مشروطه و نه عنصر فعال انقلابی بود. از این که حوادث انقلابی کشور و تحولات عظیم بین‌المللی چه اثری در ذهن او گذاشته نیز خبری در دست نیست، جز این که از نوع فعالیت‌های بعدی سیاسی او، بتوان راهی به افکارش یافت.» (تاًکید ها از ماست)

حال ببینیم واقعیت چه بوده است.
مصدق در جایی از آشنایی خود با محمد علی شاه، که در آن زمانه برای افرادی با منشاء اجتماعی او امری عادی بود، سخن می گوید، و از اینکه گهگاه (مانند همه ی رجال سرشناس آن زمان) طرف مشورت شاه قرار می گرفت. همچنین از اینکه روزی شاه از او می خواهد که در صورت تمایل «میانه ی او و آیت الله بهبهانی را گرم کند» یاد می کند. وی که در این زمان جوانی بیست و پنج ساله بود، به زبان استعاره چنین پاسخ می دهد :

« (...) ایشان دکانی باز کرده اند و متاعی می فروشند که آن مشروطیت است، و مشتریان زیادی طالب خرید این متاع اند. شما هم اگر آن دکان را باز کنید آن دکان تخته می شود، و مشتریان ایشان هم همه در مقابل دکان اعلیحضرت جمع می شوند.»، و می افزاید : «(شاه) گفت حالا فهمیدم که سر شما هم بوی قرمه سبزی می دهد.» (جلیل بزرگمهر، رنج های سیاسی دکتر محمد مصدق، نشر ثالث، ص. 103، نک. مصطفی اسلامیه ، فولاد قب، زندگینامه ی دکتر محمد مصدق، تهران، نیلوفر، 1381، ص.17).(تاًکید از ماست)
اما درباره شرکت او در نهضت مشروطه، یا «بی خبری اش» از آن نهضت و اوضاع آن روزِجهان!

تمام چهار صفحه ازفصل هفتمِ آخرین کتاب دکتر مصدق موسوم به خاطرات و تاًلمات به شرکت او درمقاومت دوران استبداد صغیر درنهضت مشروطه اختصاص دارد. در این فصل او پس از اشاره به انجمن هایی که برای دفاع از مشروطه در برابر توطئه های شاه و درباریان تشکیل شده بود، از عضویت خود در مجمع انسانیت که یکی از آن انجمن ها بود خبر می دهد. (صص. 62ـ 64)

« سختگیری های محمد علی شاه و اذیت و آزار هواداران مشروطه توسط عمال او موجب تشکیل هسته های مقاومتی شد که که هرکدام برای خود نام و تشکیلات و حتی افراد مسلحی به عنوان « سرباز ملی» داشتند. یکی از آن هسته ها " مجمع انسانیت" بود که با شرکت آشتیانی ها، گرگانی ها و تفرشی های مقیم تهران تشکیل شد. رئیس آن مجمع، که 130سرباز مسلح داشت، مستوفی الممالک و یکی از دو نائب رئیس آن مصدق السلطنه بود.» (اسلامیه، همان، ص. 18)

در این باره مصدق خود می گوید
« ... یکی از آن اجتماعات که چندی بعد از مشروطیت در خانه ی مستوفی الممالک ... تشکیل گردید،...، مستوفی به ریاست و دو نفر دیگر، از جمله من، به سمت نواب رئیس انتخاب شدند. سپس نزدیک خانه ی رئیس محلی اجاره نمودند که جلسات مجمع در آنجا تشکیل می شد و مثل بعضی انجمن های دیگر عده ای مسلح داشت بنام " سربازان ملی" تا موقع لزوم از آزادی دفاع کنند»
«جلسات مجمع را من اداره می کردم و هروقت هم که کاری در خارج پیش می آمد عده ای از حضار پیشنهاد می کردند نایب رئیس دیگر آن را انجام دهد. تاروزی محمد علی شاه از شهر به باغ شاه [ که آن زمان در بیرون تهران واقع بود] رفت و انجمن مظفری واقع در شمال میدان بهارستان از عموم انجمن ها دعوت کرد هرکدام نماینده ی خود را با مهر انجمن به آنجا اعزام کنند که این مرتبه هیچ کس پیشنهادی برای انتخاب آن نایب رئیس ننمود و حضار تقاضا کردند که این کار را هم من انجام دهم.»
« انجمن مظفری نامه ای به شاه نوشته و درخواست کرده بود خود را از ملت جدا نکند و به شهر مراجعت کند که من نیز مثل سایر نمایندگان آن را مهر کردم. سپس قرار شد هر یک از نمایندگان موضوع را در جمعیت خود طرح کند و هر انجمن یک نماینده ی دائم برای تصمیماتی که در آن روز ها می بایست اتخاذ شود انتخاب نماید.»
«مجمع انسانیت تشکیل شد، و چون این بار هم کسی برای انتخاب آن نایب رئیس پیشنهادی ننمود به تقاضای حضار به نمایندگی خود ادامه دادم و بعد چنین تصمیم گرفتند که هر انجمن یکی از طاق نماهای مسجد سپهسالار رابرای خود تعیین کند که اعضاء در آن محل اجتماع نمایند که این کار شد و عده ای از تمام اجتماعات در مسجد حضور یافتند و بعد جمعیتی به نام " کمیسیون حرب" تشکسیل گردید که من نیز به عضویت آن انتخاب شدم و محل آن در شبستان مسجد بود که [آنجا] به شور و مشورت می پرداختند ...»
« کمسیون تصمیم گرفت سربازان ملی در مسجد جمع شوند و برای دفاع از حملات احتمالی آماده باشند که برای این تصمیم به مجمع انسانیت رفتم و دم در سرایدار را دیدم که گفت از اثاثه و تفنگ و فشنگ هرچه بود به دست نایب رئیس دیگر بردند و اکنون چیزی نیست که بتوان تشکیل جلسه داد و دستور کمسیون حرب را به موقع اجرا گذاشت؛ و این کار نه فقط در مجمع انسانیت بلکه در در بعضی انجمن های دیگر هم نظیر آن صورت گرفته بود. روز بعد که که صبح زود به قصد رفتن به کمیسیون حرب می رفتم، در چهارراه مخبرالسلطنه صدای شلیک در اطراف مجلس و مسجد بلند شد. نتوانستم به راه ادامه دهم و از آنجا به خانه مراجعت کردم و آنوقت فهمیدم که نایب رئیس دیگر بیش از من در سیاست وارد بود [!] و از همه جا اطلاع داشت[!].»

و باز از قول او می خوانیم :

«چیزی نگذشت که دیدم آزادیخواهان دستگیر شده را در درشگه ی پالکوونیک، رئیس قزاقخانه، با اسکورت و وسائل نقلیه ی شاه به باغشاه می برند.» (جلیل بزرگمهر، همان، ص. 106، نک. اسلامیه، ص. 19)

از این زمان است که با به توپ بسته شدن مجلس (درتاریخ دوم تیرماه 1278، از طرف دسته های قزاق کلنل لیاخوف، فجایح بعد از آن(کشته شدن سیصد نفر و مجروح شدن بیش از پانصد نفر، درآن روز، برقراری دوران موسوم به "استبداد صغیر"، پناهندگی گروه هایی از آزادیخواهان به سفارتخانه های انگلستان، فرانسه و عثمانی، اعدام بسیاری از آزادیخواهان، تبعید عده ای از سران نهضت، گریختن جمع بزرگی به خارج از کشور، همه جا صدای آزادی خاموش شد جز در تبریز که پس از بیش از یک سال مقاومت خونین و شگفت انگیز حلقه ی محاصره ی نظامیان درباری در آنجا شکسته شد. در این مدت بعضی از چهره های سیاسی مهم نیز وارد اختفا شدند.
در باره ی این دوران سخت مصدق سپس چنین می گوید :
«مشروطه خاتمه یافت و دوره ای که به استبداد صغیرموسوم شد جانشین آن گردید. بودنم در جرگه ی آزادیخواهان و اطلاعاتی که شاه از نظریاتم داشت سبب شد محلی را در نظر بگیرم تا اگر خواستند مرا دستگیر کنند خود را در آنجا مخفی نمایم، که برای این کار از خانه ی میرزا یحیی خان سرخوش شاعری دانشمند که سالها قبل از مشروطه با من آشنا بود جایی بهتر نیافتم و چنین قرار شد که اگر خطری متوجه من بشود خود را به آنجا رسانیده مخفی نمایم5 و مدتی با کمال نگرانی بسر بردم تا اینکه مجلسی به نام شورای دولتی تشکیل شد و بدون کوچکترین اقدامی از طرف من دستخطی از شاه رسید که به عضویت آن تعیین شده بودم و بعد معلوم شد که آن را حشمت الدوله منشی مخصوص شاه ( برادر ناتنی مصدق السلطنه ی آن زمان) صادر کرده است و این کار را هم نه فقط به نسبت به من که قرابت سببی داشت کرده بود، بلکه [ او] با هرکس که مورد تعرض دولتی ها قرار می گرفت از هرگونه مساعدت دریغ نمی کرد.»(مصدق، همان، ص. 19)

مصدق در جلسه ی اول این شورای دولتی حضور می یابد و درباره دنباله ی وقایع می گوید :

«... چون اطمینان حاصل شد که متعرض من نمی شوند به آن یک مرتبه اکتفا کردم و تصمیم گرفتم وسائل مسافرت خود را برای تحصیل فراهم کنم...»

و بدین ترتیب قصد عزیمت مصدق به اروپا برای تحصیلات عالی که از مدتها پیش در نظر داشته، در این زمان عملی می شود.

دیدیم که جوانشیر در این مورد، چگونه حقایق تاریخی بسیار مهمی را که حتی پیش از انتشار کتاب "خاطرات و تاًلمات" مصدق و دیگر کتاب هایی که بعد از سال 1358، یعنی تاریخ نگارش مقاله ی او نیز مبارزان آگاه از کلیات آنهه مطلع بوده اند، با اظهار نظر قاطع نقض و پایمال می کند.

بعلاوه عدم اطلاع فرضی او از این حقایق نیز عذری قابل قبول نیست چه هیچگاه جهل بر امری نمی تواند منبعی مشروع و دستاویزی مقبول برای اظهار نظر، انهم اظهار نظر خلاف واقع، درباره ی آن بشمار آید؛ مگر برای اشخاص مغرض.

ـ درباره ی تبعید مصدق به زندان بیرجند و انتقال مجدد او به احمدآباد با دخالت ولیعهد، جوانشیر تاریخ را چنین قلب می کند :

«مصدق و خانواده اش به ارنست پرون معروف متوسل شدند» و با وساطت او و ولیعهد- محمد رضا- در آذر ماه همان سال مصدق "آزاد شده" از تبعید به احمدآباد[یعنی تبعیدگاه قبلی !] بازگشت.»(تاًکید از ماست)

حال آنکه همه ی مردمان آگاه می دانند که مصدق و خانواده اش به کسی متوسل نشدند، بخصوص به ارنست پرون که یک بیمار درمان شده در بیمارستان نجمیه بود؛ اما محمد رضا ولیعهد بود که پس از بهبود دوستش ارنست پرون و در اثر قدرشناسی آن جوان سوییسی نزد وی، از دکتر غلاحسین مصدق خواهش کرد تا بگوید برای سپاسگزاری در برابر درمان و بهبود بیمار چه می تواند برای او بکند(!) و در نتیجه ی پاسخ فرزند مصدق به این پرسش او، دایر بر آرزوی آزادی پدرش از زندان، بود که ولیعهد از پدرش اجابت این آرزو را خواست، و مصدق از بیرجند به احمدآباد منتقل گردید؛ تحریف در مورد امر تاریخی چنین روشنی نیازمند بی شرمی و عنادی است که تنها از پیروان تربیت کمینترنی و شاگردان دکتر گوبلز دیده شده است.

3 ـ مورد مهم ِ دیگری از قلب حقایق در مقاله ی "مصدق..." راه توده مربوط به سفر مصدق به اروپا و بازگشت اوست. در این باره چنین می نویسد :
«او در سومین سال جنبش مشروطه[همان مشروطه ای که دیدیم چگونه از آن بی خبر بود !] برای تحصیل به اروپا رفت و دو سال پس از شکست این جنبش در آستانه جنگ اول جهانی به کشور بازگشت. سال‌های جنگ را در ایران گذرانید و پس از جنگ باز به اروپا رفت، به قصد این که در همان جا اقامت و کار کند. اما در 1299 به وزارت عدلیه دعوت شد و به کشور بازگشت. در این وقت مصدق 38 سال داشت.»

این واقعیت را باید پذیرفت که تا این اندازه بی پروایی در تحریف تاریخ باید خود هنری بشمارآید، هنر کور و کر و ابله دانستن دیگران که فقط از اهل چشم بندی و شعبده بازان حرفه ای ساخته است و در این نحله ی "فکری" رونقی بی نظیر داشته و دارد.

اما ببینم حقیقت چه بوده است. شرح خود مصدق درباره ی چگونگی اندیشه ی سفر او به اروپا برای تحصیل و اوضاع پیش از سفر او را که شرکت در مبارزات مشروطه بود موجب تعویق آن شد، سپس عملی شدن این عزم قبلی در د وران استبداد صغیر را که جمع بزرگ دیگری صرفأ برای اجتناب از خطربه اروپا رفتند، پیشتر دیدیم. آنچه از نوشته ی خود او بر می آید این است که در «اوائل سال 1909 میلادی به قصد پاریس ا زراه رشت و انزلی» حرکت می کند. پس از طی مراحل سفر که در آن دوران چندین ما ه به درازا می کشید، درماه مارس 1909 وارد پاریس شده است.
او یک دوره یک ساله و یک دوره ی سه ماهه ی دیگر از سال تحصیلی بعد درس های علوم سیاسی در دانشگاه پاریس آن زمان، سوربون، را با کاری طاقت فرسا که موجبات بیماری او را فراهم می سازد، دنبال می کند ؛ و در امتحانات سال اول با نمرات بسیار خوب موفق می گردد. اما بعد از سه ماهه ی اول سال دوم ضعف و بیماری حاصل از کار شدید او مانع از ادامه ی درس هایش می شود. در این باره می گوید

« چنانچه بگویم، نقاط دیدنی شهر پاریس را ندیدم؛ و در تمام ایام توقفم هرشب ساعت نه خانه بودم و از ساعت پنج صبح تا وقت خواب یا در مدرسه[دانشگاه] یا در خانه مشغول تحصیل بودم.» (مصدق، همان، ص. 69)

در تاریخ 10 ژانویه پزشک معالج دستور اکید استراحت می دهد. پس از مدتی مداوا و سرگردانی و گذراندن زمستان، تصمیم می گیرد برای رفع بیماری و تجدید قوا به ایران باز گردد و در اوائل تابستان وارد تهران می شود.
با گذراندن تابستان در آب وهوای ماًنوس اطراف تهران و بهبود نسبی وضع جسمانی از نو برای ادامه ی تحصیل عازم اروپا میشود و، پس از سفربه سوییس، پاریس، و بلژیک برای انتخاب شهری که آب و هوای آن برای اقامت و ادامه ی تحصیل او مناسب تر باشد، شهر نوشاتل در بخش فرانسه زبان سوییس را که شهری آرام بوده، بدین منظور برمی گزیند. در این سفر علاوه بر همسر و فرزندان مصدق، بانو ضیاءالسلطنه مادر او نیز که چشمانش به آب مروارید دچار شده بود، برای معاینه و عمل چشم با او به سوییس می رود و چهار ماه با آنان می ماند.
برای نام نویسی در دانشکده ی حقوق نوشاتل در سوییس، سفری نیز به پاریس می کند تا با گذراندن امتحانات مربوط به درس های سه ماهه ی نخست 1910 شرایط لازم برای این نام نویسی را کسب کند، و در این کار موفق می شود. دو سال بعد را به آموزش رشته ی حقوق می گذراند و لیسانس خود در این رشته را در پایان سال دوم، در ژوییه 1912، دریافت کرده، به منظور نگارش رساله ی دکتری خود، بی فوت وقت به تهیه ی مقدمات پژوهش در مسئله ی وصیت در حقوق اسلامی، که بعنوان موضوع تحقیق او مورد تصویب استادان قرار می گیرد، مشغول می شود.
بدیهی است که تحصیلات قدیمه ی او که از کودکی و نوجوانی درایران دنبال کرده بود رکن دیگر تحقیقات او در حقوق اسلامی را تشکیل می داد و بر این اساس بود که، چون کار زیر نظر استاد پیشین او شیخ محمد علی کاشانی میسر نمی شود، به توصیه ی شمس العلماء قریب، علی اصغر ماجدی را به عنوان راهنما در نظر می گیرد و به تهیه رساله مشغول می گردد. پس از اتمام طرح آن به فارسی مقدمه ی کتاب شامل مدارکِ منبع را نیز به کمک استاد کاشانی تهیه می نماید. شکل نهایی رساله به زبان فرانسه پس از بازگشت به نوشاتل بدون خانواده، آماده می شود و با دفاع از آن مصدق در سال 1913 به اخذ اولین دیپلم دکترا در حقوق مدرن اروپایی از طرف یک ایرانی نائل می گردد.

او، همزمان با تهیه ی رساله به زبان فرانسه که بعد از ظهر ها را بدان اختصاص داده بود، صبح ها نیز به کارآموزی در وکالت دادگستری در یک دارالوکاله ی نوشاتل مشغول می شود و با اینکه شش ماه کار برای این منظر تکافو می کرد، نه ما ه راصرف این کار می کند، بطوری که پس از آن به اخذ تصدیقنامه ی وکالت دادگستری در سوییس، که استفاده از آن منوط به کسب تابعیت کشور سوییس نیز بوده است نائل می آید. چون شرط لازم برای کسب این تابعیت، که با تابعیت ایران تعارض نداشته، داشتن سه سال اقامت و عدم سوء سابقه در آن کشور بوده، تصمیم می گیرد برای بدست آوردن این شرط نیز مدارک لازم را تهیه کرده به ادارات مرکزی سوییس ارسال کند، و به این کار اقدام می کند، تا جایی که تقاضا از لحاظ اصولی مورد قبول قرار می گیرد،اما چون مصدق، با سپردن فرزندان خود به یک خانواده سوییسی، بلافاصله عازم وطن می گردد، و در آن زمان دیگر دنبال اقدام را نمی گیرد، اتمام آن معوق می ماند.
همزمان با عزیمت او به ایران است که جنگ جهانی اول آغاز می گردد.

آغاز به تدریس علوم سیاسی
مصدق می نویسد
« بعد از ورود به طهران شادروان دکتر ولی الله خان نصر مدیر مدرسه سیاسی به دیدنم آمد و مرا برای تدریس در آن مدرسه دعوت نمود. این دعوت که موضوع مطالعات مرا معلوم نمود خوشوقتیم را نیز فراهم کرد، چه وقتی آرزو داشتم مثل یک شاگرد در آن مدرسه تحصیل کنم وضعیتم اجازه نمی داد[اشاره به سابقه ی خدمت او در جوانی به عنوان مستوفی خراسان که مانع از نام نویسی او در آن مدرسه شده بود] و آن روز مدیر مدرسه به خانه ی من آمد و مرابجای یک استاد دعوت نمود.»

او سپس شرح می دهد که چگونه به کمک کتاب هایی که پیش از بازگشت به ایران فرستاده بوده، با یک کار شبانه روزی به سرعت درس های یک سال تدریس را که شامل هزار صفحه شده بود آماده می کند بطوری که رئیس مدرسه از دیدن حجم آن دچار شگفتی می شود. به این هم اکتفا نکرده، از آنجا که در همان زمان دولت ترکیه عهدنامه ی مربوط به "کاپیتولاسیون"(حق قضاوت کنسولی دول خارجی) را لغو می نماید، برای ایضاح منظور از این موضوع برای مردم ایران که در کشورشان بدون وجود عهدنامه ای با دول دیگرکاپیتولاسیون عملأ اجرا می شد، و تشریح اهمیت آن، تصمیم می گیرد رساله ای درباره ی آن تدوین نماید.

پس از این کار و نشر آن به خرج خود، و نوشتن کتاب حقوقی دیگری، به پیشنهاد حاج میرزا یحیی دولت آبادی، در تاًسیس مجله ای آموزشی و تحقیقی با عنوان" مجله ی علمی" با همکاری جمعی از رجال فرهیخته ی آن زمان، مشارکت می کند. با اینهمه، علی رغم کتب و مقالات دیگر حقوقی مفیدی که در این دوران می نگارد، و نیز در پرتو آگاهی زیادی که از زندگی سیاسی در جهان دموکراسی ها کسب کرده بود، از زندگانی تحقیقی و "روشنفکری" در ایران آن زمان سخت ناخرسند و آزرده است، زیرا در کوشش برای نشر آگاهی های حقوقی لازم برای مناسبات مدرن مدنی و سیاسی با دیوارهایی از مقاومت و غرض ورزی، خاصه از سوی برخی محافل مذهبی، برخورد می کند و محیط را انباشته از عدم تفاهم و خصومت می بیند. از مقاله ای که درباره ی نهاد مدرن ثبت اسناد نگارش آن را در نظر دارد به دلیل عدم آمادگی اوضاع و نهادهای مقدماتی برای اجرای آن چشم می پوشد، اما مقاله ای درباره ی مفهوم "مروز زمان"(در حقوق) می نگارد که به قول خود او در مخالفت های "علماء" با آن «کار از ایراد هم گذشت و آن را خلاف شرع تشخیص دادند» و این امر موجب نومیدی او شد و « طولی هم نکشید که اجتماع ما متزلزل گردید و مجله از بین رفت.»
در جریان اعتراض نمایندگان مجلس به اعتبارنامه ی یکی از منتخبان به اتهام تطمیع، هنگامی که شخصی به عنوان شاهد دعوت می شود، شاهد در گواهی خود می گوید
«... لیست دوازده نفر کاندیدای نمایندگی طهران را که آن نماینده به من داد نام دکتر مصدق در آن نوشته شده بود. در صورتی که [توضیح مصدق]چند سال در ایران نبوده ام و دهنده ی آن لیست را هم ندیده بودم؛ و کسی خواسته بود مرا با کسی که انتخابش بعنوان تطمیع مورد اعتراض قرارگرفته بود همکار قرار دهد.»

چنین است که پس از احساس ناتوانی در نشر معارف حقوقی جدید در کشور، که در نظر داشت بعنوان حاصل زحماتی که در تحصیل آنها کشیده بود، جامعه را از فوائد آن بهره مند سازد، وقوع چنین حوادثی که برای کسی که مظهر تقوای سیاسی و انسانی بود، روح حساس او را چنان آزرده می کند که به بستر بیماری می افتد و در این زمان است که آن سخن پرارج و انسان پرور را از مادر بزرگوارش می شنود و برای تمام عمر آویزه ی گوش می کند، وقتی از او می شنود:

« ای کاش بجای حقوق در اروپا طب تحصیل کرده بودی؛ مگر نمی دانی که هرکس تحصیل حقوق نمود و در سیاست وارد شد باید خود را برای هرگونه افترا و ناسزا حاضر کند و هرناگواری را که پیش آید تحمل نماید. چون می دانم که تو غیر از خیر مردم نظری نداری باید بدانی که وزن اشخاص در جامعه به قدر شدائدی است که در راه مردم تحمل می کنند.»
و خود چنین بر آن می افزاید :
« این بیانات آن هم از زبان مادری که مرا بسیار دوست داشت و غیر از خیر جامعه نظری نداشت آنقدر در من تاًثیر کرد که آن را برنامه ی زندگی قراردادم و از آن به بعد [با]هر فحش و ناسزا که شنیدم خود را برای خدمت به مملکت بیشتر آماده و مجهز دیدم.»

حال بجاست که عبارات راه توده درباره ی این دوران زندگی مصدق را باردیگر بخوانیم :

«او در سومین سال جنبش مشروطه برای تحصیل به اروپا رفت و دو سال پس از شکست این جنبش در آستانه جنگ اول جهانی به کشور بازگشت. سال‌های جنگ را در ایران گذرانید و پس از جنگ باز به اروپا رفت، به قصد این که در همان جا اقامت و کار کند. اما در 1299 به وزارت عدلیه دعوت شد و به کشور بازگشت. در این وقت مصدق 38 سال داشت.»

شرح دنباله ی وقایع در این دوران نشان خواهد داد که این ادعا ها تا چه اندازه به منظور پرده کشیدن بر خصلت اسنتثنائی شخصیت مصدق و مبتذل نمایاندن آن است، زیرا در این تحریف دورانی طولانی و طاقت فرسا از مبارزات سرسختانه ی او علیه فساد و در راه تحکیم پایه های مشروطه آگاهانه کتمان شده است.

19 اوت 2011

بخش دوم " راه توده" و مصدق
ادامه دارد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 در این مورد می توان به عنوان ورود در موضوع، در زبان فرانسه به آثار ژان گروندن مراجعه کرد و در آلمانی به برخی از آثار یورگن هابرماس، گذشته از آثار شخص هانس گادامر. از ژان گروندن است

- Jean Grondin, l’universalité de l’herméneutique, Paris, 1993.
ـ از یورگن هابرماس: از آنجا که در نظریات یورگن هابرماس آزادی تبادل نظر اجتماعی و فضای لازم برای آن، که وی آن را فضای عمومی " می نامد، جایگاه مهمی دارد، او در بخش مهمی از تاًلیفات خود، مثلأ در "فضای عمومی"

ـL'espace public : archéologie de la publicité comme dimension constitutive de la société bourgeoise. ـStrukturwandel der Öffentlichkeit,1962.

یا در : " نظریه ی عمل از راه تفهیم و تفاهم"

ـThéorie de l'agir communicationnel, Paris, Gallimard (nrf)1981.

با عنوان زیر در اصل آلمانیِ آن

ـTheorie des kommunikativen Handelns,

بطور مستقیم یا تلویحی با هرمنوتیک کار دارد ؛

ـ اثری که در بخشی از آن بطوراختصاصی به این مبحث(هرمِنوتیک) پرداخته " شناخت و نسبت آن با بهره جویی"، یا

ـ Jürgen Haberlmas, Erkenntnis und Interesse

است

ـ عنوان همان، در ترجمه ی فرانسه چنین است :

-Jürgen Haberlmas, Connaissance et intérêt, Paris, Gallimard (nrf)

ـ اثر بزرگ دیگری که در آن به همه مسائل مربوط به علوم طبیعی و انسانی و فلسفه می پردازد عبارت است از:

ـ یورگن هابرماس، ویچارِ(گزاره ی) فلسفی مدرنیته

- Der philosophische Diskurs der Moderne (1988).

ـ و عنوان همان اثر در ترجمه ی فرانسه عبارت است از

-Le discours philosophique de la modernité, Paris, Gallimard (nrf).

2 این مبحث معرفت شناسی که همواره دامنه ی بسیار وسیعی داشته و در قرن بیستم پردامنه تر و پیچیده تر از هر زمان شده است، به دلیل قدمت مبانی آن به بهترین شکلی دریکی از داستان های مثنوی معنوی مولانا، داستان فیلی در یک اطاق تاریک که هریک از حاضران به حَسَبِ آن عضو حیوان که لمس می کرد به او ماهیت دیگری را نسبت می داد، به بهترین بیان تمثیلی توضیح داده شده است. علوم طبیعیِ پایه ای در قرن بییستم، خاصه فیزیک که درجستجوی چگونگی و رفتار اجزاء تشکیل دهنده ی اتم بود، از ربع اول آن قرن، خود با این پیچیدگی روبرو شدند. مسئله نسبتأ مشابهی در حدود سی سال بعد(اوائل 1950)، در رشته ی ژنتیک، پس از کشف مارپیچ های دو گانه ی (ADN) پیدا شد که مربوط به طرز کار اجزاء این دستگاه و کنش و واکنش های آنها با هم و با دیگر اجزاء مشکله ی یاخته بود. پرسش نخستین این بود که اگر مارپیچ دوگانه برنامه ی تکوین موجود زنده است، که با رمز(حروف) شیمیایی نوشته شده است، عاملی که باید این رمز را خوانده، سپس اجرا کند، کدام است. بعد ها، با معلوم شدن اینکه طرح پرسش به این شکل نادرست بوده است، کلید های متعددی برای پیشرفت در حل معضل یافته شد، و در این مرحله به بسیاری از سؤال ها پاسخ داده شد، اما درازی سرِ این قصه تمامی ندارد.

یکی دیگر از مسائل وابسته به این موضوع این بود که اساسأ موجودات زنده، و از جمله ی آنان انسان، در بدو تولد که نباید از وجود اشیائی( واشکالی) قابل تمیز در فضای محیط خود آگاه باشند، چگونه به ادراک آنها، که وجود پنج حس به تنهایی برای آن کافی نیست، دست می یابند. درمیان نظریات گوناگونی که در این مورد ارائه شد ابتدا "نظریه ی اشکال" (gestaltpsychologie/ grstalt théorie) بود، که معروف ترین شخصیت گروه بنیانگذاران آن ولفگانگ کوهلر((Wolfgang Köhler نام داشت. مهم ترین گزاره در این فرضیه این بود که برای اینکه ذهن به ادراک شکلی دست یابد باید، دراثر تاًثیر و تاًثرمیان عناصر سازنده ی آن (شیئ یا شکل آن) به کمک فعالیت ذهن ادراک کننده، در ذهن تعادلی میان آنها برقرارشود. نظریه ی مهم دیگراز آنِ دانشمند سوییسی، متخصص بزرگ روانشناسی هوش و یادگیری کودکان ژان پیاژه (Jean Piaget) است. دراین میان فرضیه ی رونه توم(Thom (René ریاضی دان و فیلسوف فرانسوی، برنده ی مدال فیلدز ریاضیات(معادل جایزه ی نوبل برای این رشته ) نیز جای مهمی را احراز کرد. بنا به نظر او، که در آثار متعددی، از جمله دریکی از کنفرانس های خود درباره ی نظریه ی ریاضی "کاتاستروف ها" درباره ی آن نوشته، مبنای رسیدن به تشخیص شکل ها در نوزاد حیوانات وجود غریزه ی شکار است؛ غریزه ای که در هر نوع جانوری حاوی شکل طعمه های آینده ی نوع اوست. وجه مشترک همه ی این نظریات این است که هیچیک از آنها صِرفِ نگاهی ورزیده نشده، یا سامعه ی صِرف(بدون تمرین و قدرت مقایسه) و حتی لامسه(داستان پیل مولانا)، و بالاًخره همکاری منفعل همه ی حواس پنجگانه (بدون دخالت عمل و فعالیت بدنی) برای تشخیص ماهیت شیئ یا حادثه ای کفایت نمی کند، و به عبارت دیگر با لمس پاهای پیل، آنگونه که در تمثیل مثنوی گفته شده است، نمی توان حکم کرد که شیئ اطاق تاریک یک ستون است!

درمورد مدارک کتبی، اصالت، ارزش، و تفسیر آنها، دشواری و پیچیدگی مسئله اگر بیشتر نباشد قطعأ کمتر هم نیست. شاید یک مثال به ظاهر کوچک اما پر اهمیت بتواند به تنهایی به فهم منظور ما کمک شایانی برساند. در مکالمه ی موسی ابن عمران با خداوند خود الوهیم، درتوراۀ، (نک. سفرِ خروج، 3ـ 14) در

La Sainte Bible du Chanoine Champon, Desclée et Cie, Paris, Tournai, Rome, New York, 1960. P. 53.

آنجا که موسی از او می پرسد وقتی قوم من نام تو را از من بخواهند باید چه پاسخ دهم، ازاو جواب می شنود «من آنم که هستم» (به فرانسه : je suis celui qui suis)؛ به این رایج ترین ترجمه، از لحاظ چگونگیِ صَرفِ فعل بودن که در آن فعلِ دوم : "هستم"(دوم شخص مفرد)، با فاعل دوم :" آنکه" (اول شخص مفرد) منطبق نشده است ایراد می گیرند(!)؛ ترجمه ی دیگر این است : « من آنم که باید باشد». این جمله که در زبان اصلی همان است که به هنگام کتابت تنها به کمک چهار حرف صامت (بدون مصوت: YHWH ـ יהוה) بوده و به صورت کلمه ی «یهوه» در آمده، دست کم دوهزار و ششصد سال است که از لحاظ ساختمان، کتابت، معنی، تلفظ اصلی، یا دانستن اینکه زبان اصلی نزول آن سامی بوده، یا آرامی، یا عبری کهن محل بحث و مناقشه از یک طرف میان اساتید علمِ تلمود بوده و از طرف دیگر میان مفسران و دانشمندان مسیحی؛ و در درجه ی ثالث موضوع مباحثه میان این هر دو طرف. زیرا در قدیمی ترین شکلی که از کتابت آن با الفباء عبری کهن، که عینأ چون عبری متاًخر دارای حروف مصوت نبوده، بدست آمده، با توجه به اینکه تلفظ عبری آن هم از لحاظ دینی(و به فرمان خود یهوه) طی قرون متمادی در دیانت یهود ممنوع بوده است، آن تلفظ فرضی فراموش و گم شده است. در نتیجه در مسائل گوناگون و متعدد، به ویژه در این که فعلِ بودن( ...که هستم) در اصل باید در چندم شخص صرف شده باشد( هستم؛ یا : هست؛ یا به صیغه ی التزامی: باشد) بحث ها همچنان ادامه دارد. در این مورد خوانندگان علاقمند می توانند به یکی از آثار استاد فقید امیر مهدی بدیع(به فرانسه) : فکر روش در علوم، در بخش مربوط به دین و فرهنگ عبرانی رجوع کنند. به فرانسه

-Amir Mehdi Badi', L'idée de la méthode des sciences. I. Introduction, Lausanne, Payot, 1953.

3 عنوان کامل مقاله ی جوانشیر چنین است : « مصدق، همان که بود، نه آن که برای تخریب و یا ستایش می سازند؛ دنیا – 1358- ف ـ م. جوانشیر. »

4 فرج الله میزانی (جوانشیر)، متولد 1305، یکی از کادرهای ارشد حزب توده بوده که در سال 1324 به آن حزب پیوسته و بهنگام بازگشت به ایران در آستانه ی 22 بهمن، و دبیر کلی کیانوری او نیز دبیر کلی تشکیلات حزب را به عهده داشته است. حزب او را یکی از نظریه دانان برجسته ی خود می دانسته است. نوشته های او نشانه ی احاطه ی عمیق او بر م$ارکسیسم نیست( به عنوان نمونه سخنرانی های او، به هنگام بازداشت در حسینیه ی اوین، درباره ی آنچه "علم اقتصاد" می نامد و درباره ی نظام سرمایه داری در حسینیه ی اوین بر احاطه ی عمیق او حتی بر نظریات مارکس گواهی نمی دهد و بیشتر حاکی از اطلاعاتی سطحی و جزمی است که بیشتر از انتشارات به اصطلاح مارکسیستی شوروی است. یک مورد جالب این است که او فتیشیسم (تقدیس اشیاء) را که مارکس درباره ی کالا، سرمایه و پول بکار می برد ـ و در تعممیم این مفهوم که از مردمشناسان اخذ کره بوده به مقولات نامبرده محق است، میزانی که در حضور موسوی اردبیلی و عده ای از کادر های ارشد جمهوری اسلامی بیگانه با این مفاهیم سخنرانی می کرده است، بجای واژه ی "تقدیس اشیاء" ـ که نزد اقوام فاقد کتابت معمول است ـ از واژه ی بت پرستی پول و سرمایه و کالا، که در برانگیختن حساسیت مسلمانان متحجر مؤثر تر است، استفاده می کند). او همراه با کیانوری و تحت رهبری او در استوار کردن پایه های جمهوری اسلامی شرکت فعال داشته است.

ردیبهشت ماه 1362 رهبران و گروه بزرگی از کادرهای حزب توده به اتهام شرکت در توطئه ای برای برانداختن ج. ا. دستگیر شدند، او نیز همراه با آنان، از جمله دریادار افضلی بازداشت و مانند بسیاری از آنان مدتی مدید بازجویی می شود، و بنا به نوشته های حزب توده تحت شکنجه نیز قرار می گیرد. وی سرانجام در سال 1366 همزمان با بسیاری از زندانیان سیاسی دیگر اعدام می گردد.

و در این مورد است که ما اگر درباره ی آنان بگوییم که « آن تیغ خمینی که علیه خود آنان برگشت، همان بود که، این قربانیان بعدی، آن را برای نابودی آزادیخواهان تسلیم ناپذیر تیزکرده بودند»، کاری نکرده ایم جز استفاده از شعار استعاری جوانشیر درباره ی مصدق که خواهیم دید در مقاله ی خود می نویسد « مصدق- و همه "اشراف ملی گرای" نظیر او- طی چهار سال از تحکیم پایه‌های حکومت قزاق‌ها حمایت کرده و تیغ سردار سپه را تیز کرده بودند، به این حساب که به دست او دولت مرکزی قوی و ملی برقرار خواهند کرد. اما این تیغ علیه خود آنان برگشت...»

نویسنده ی این سطور در اولین ایامی که جمهوری اسلامی، همراه با تشویق ها و تحریکات حزب توده و دیگر سازمان های "انقلابی"، برنامه ی وسیع حذف و اعدام مخالفان خود را آغاز کرد، از کسانی بود که همه ی این برنامه ی فاشیستی را بلا استثنا افشا و محکوم کرد( نک. ایران آزاد، ارگان سازمان های جبهه ملی ایران در اروپا، دوره ی دوم، بعد از انقلاب اسلامی)، و بعد از آن نیز همچنان مخالف سرسخت این روش های ضد انسانی، صرف نظر از مرام و مسلک قربانیان آن، بوده و هست، و بر این فاجعه تاًسف می خورد که چرا این فرزندان ایران زنده نماندند تا دنباله فجایح شومی را که خود در پراکندن بذر آن فعالانه شرکت داشته اند به چشم ببینند. به همین دلیل ردیه ای که در این صفحات علیه مقاله ی م. ف. جوانشیر درباره ی دکتر مصدق نوشته می شود علی رغم تلخی لحن آن که نتیجه ی تلخی روش قلب تاریخ به قلم نگارنده ای است که امروز دیگر در قید حیات نیست، بهیچ روی جنبه ی شخص ندارد، چه اگر چنین بود باید نسبت هایی که نگارنده ی معدوم مقاله ی مصدق ... درسال 1358، یعنی سیزده سال پس از درگذشت مصدق، و درست در دوران صعود خمینی(!) به مصدق داده است نیز مظنون به داشتن جنبه ی شخصی گردد، حال آنکه ما این اعمال را، جز در مورد چند تن معدود از رهبران حزب توده، در مورد دیگر آنان ناشی از گمراهی سیاسی می دانیم و خود را موظلف می بینیم که از خوانندگان جوان آنان رفع گمراهی کنیم.

4علاقمندان به مبحث " پیشگویی تحقق بخش به خود، که در بخش اول مقاله ذکر منبع برای آن ازقلم افتاده بود از جمله می توانند به آثار ژان پیر دو پویی، استاد سابق مدرسه ی پولیتکنیک پاریس و استاد کنونی دانشگاه های استانفورد و کلمبیا، خاصه به کتاب او : "نظم و عدم نظم"، با مشخصات آن به زبان فرانسه، که در زیر می آید، رجوع کنند.

-Jean-Pierre Dupuis, Ordre et désordre, enquête sur un nouveau paradigme, Paris, Seuil,1982.

5 در این باره شایان توجه است که بدانیم منابع وابسته یا متمایل به دیکتاتوری پهلوی ها، در ابداع و ترویج اینگونه نظریات از حزب توده عقب نبوده اند. پس از کودتای 28 مرداد، اولین جایی که این نظریات در آن مطرح می شود محکمه یی غیر قانونی نظامی برقرارشده برای محاکمه ی مصدق است. در این "محکمه" دادستان بی سواد که ادعانامه ی او را کسان دیگری در فاصله ی جلسات می نوشتد، نه تنها بار ها با کلماتی سست و بی پایه اما زننده و تحریک آمیز مصدق را تکفیر کرد(کتاب اول، جلد اول، ص.311؛ ص. 335 ؛ اتهام قیام علیه دیانت مبین اسلام، و نشان ارتداد در رساله ی دکتری حقوق وی ص. 369 !) تا جناح "مذهبی" کودتاچیان را ارضاء کرده، ضمنأ با تظاهر به اسلام پناهی کاذب دربار پهلوی از همان زمان؛ سعی دکتر مصدق به جواب، و جلوگیری رئیس از آن(همان، صص. 312ـ 379 ،380؛ کتاب اول، جلد دوم، ص. 453 ) ندانسته بذر انقلاب اسلامی را پراکنده سازد، بلکه با تفاصیلی مضحک از مصدق به عنوان یکی از درباریان خاندان قاجار نام برد(از جمله نک. جلیل بزرگمهر، مصدق در محکمه ی نظامی، کتاب اول، جلد اول، جلسه ی دوازدهم دادگاه، 30 ام آبانماه 1332، ص. 335. در همین دادگاه، در جلسه ی نوزدهم، روز اول آذرماه 1332، کتاب اول، جلد دوم، ص. 453، علی رغم روش دادستان که دائمأ سخنان مصدق را قطع می کند تا نتواند واکنش درخوری نشان دهد، معذلک او به اختصار به این نسبت های ناروا و تبلیغاتی پاسخی کوتاه ارائه دهد می دهد.

دکتر جلال متینی، یکی از "تاریخ نویسان "بی طرف" ـ ادعایی که خود او در ابتدای کتابش، نگاهی به کارنامه ی سیاسی دکتر محمد مصدق، ادعای بی طرفی را به پیش می کشد، (همان، ص. 6) ـ ابتدا گوشزد این نکته را لازم دانسته است که میرزا یحیی خان سرخوش منشی سفارت انگلستان بوده است. این نویسنده، مانند همه ی مواضع دیگر کتاب خود که به نمونه های دیگری از آن هم اشاره خواهیم کرد، به آنچه ما در متن درباره ی پناهنده شدن فوری بخش مهمی از مشروطه خواهان به چند سفارتخانه ی خارجی، از جمله سفارت انگلستان، ذکر کردیم اشاره ای ندارد و قرار مصدق با صاحبخانه ی محل احتمالی اختفاء او را، خارج و جداشده از این زمینه ی اصلی آن، (وضع و انتخاب پناهددگان دیگر) که می تواند کنایه ی مورد نظر نویسنده را پوچ و بی مورد سازد، طرح می کند ! پس از مشاهده ی این نشانه ی "بی طرفی" او زمان آن است که از هم اکنون نمونه ی دیگری از" بی طرفی" نویسنده ی فوق الذکر را، که درست در راستای بی طرفی سرتیپ آزموده دادستان دادگاه شاه علیه مصدق، و نظریه ی جوانشیر درباره ی اوست نیز نشان دهیم. درباره ی توصیف مصدق به عنوان اشرافزاده ی درباری به قلم جوانشیر( نسبت های آزموده در دادگاه شاه) و عدم شرکت مصدق در جنبش مشروطه پیش از استبداد صغیر ادعای جوانشیر و دلائل نادرستی آن را قبلأ دیدیم. بسیار جالب توجه است که نویسنده ی این کتاب، جلال متینی نیز درباره ی نقش، یا عدم حضور مصدق در آن جنبش، آنهم با آب و تاب و تخصیص سه صفحه به این موضوع، عینأ همین اظهار نظر را کرده است(متینی، همان، صص. 7، 8، 9 ). ادعای بی طرفی نویسنده ی کتاب باز هم بیشتر به محک واقعیت می خورد که می بیینم وی وقتی باید پس از چند صد صفحه مته به خشخاش گذاشتن درباره ی اینگونه جزئیات سرگذشت مصدق، باید در همان کتاب گزارش نسبتأ جامع و دست کم محکمه پسندی از محاکمه ی وی و دفاعیاتش در اختیار خوانندگان بگذارد، پس از یک "مینوت برداری" شامل کمتر از همان سه صفحه(همان، صص. 376ـ 378)، فقط سه صفحه از بیش از 800 صفحه صورت جلسات محکمه ی غیرقانوی نظامی که طی آنها خواننده هم می تواند با گستاخی های دادستان و بی سوادی او و شیوه ی جانبدارانه و فرمایشی اداره ی جلسات از طرف هیئت رئیسه آشنا شود، وهم برتری آشکار مدافعات مستدل و جانانه ی مصدق را، با وجود وقت کمی که در اختیار او گذاشته می شد، دریابد و از آن بسی تاریخ و حقوق و سیاست بیاموزد. اما نویسنده ی بی طرف "رندگ نامه ی..." از این 800 ص. خوانندگان را به این دستاویز که کتاب های زیادی در این مورد منتشر شده است، حتی بدون راهنمایی لازم، به آن کتاب ها ارجاع می دهد !