ایرج مصدافی
نوریزاده و زندهیاد شاپور بختیار
دکتر شاپور بختیار و دکتر کریم سنجابی امروز زنده نیستند تا پاسخ درخوری به ادعاهای نوریزاده بدهند. برماست که اجازه ندهیم نوریزادهها میدان پیدا کنند که هر دروغی را راجع به چهرههای سیاسی کشورمان تولید و نشر دهند. وظیفهی رسانههای جمعی است که دقت بیشتری مبذول دارند تا افرادی چون نوریزاده این امکان را پیدا نکنند در پوشش روایت تاریخ، بر ابهامات بیافزایند. (۲)
اولین بار نیست که نوریزاده در ارتباط با چهرههای سیاسی و
حوادث تاریخی کشورمان داستانسرایی میکند یا خود را با آنهایی که در قید حیات نیستند دارای روابط ویژه معرفی میکند. هرچند این شیوه از کار بارها موجب شرمندگیاش شده است اما او همچنان به اصرار آن را ادامه میدهد. آخرین بار عنایت فانی در برنامهی پربینندهی «به عبارت دیگر» تلویزیون فارسی بی بی سی او را با پرسشهایش در تنگنا قرار داد. (۱)
ویژهنامه بیستمین سالگرد ترور زندهیاد دکتر شاپور بختیار که سایت بیبیسی فارسی مبادرت به تهیه آن کرد فرصتی شد تا نوریزاده یک بار دیگر با استفاده از نبوغش در داستانسرایی و با توسل به شگردهایش دست به کار تحریف تاریخ معاصر کشورمان شود.
وی در مقالهی «روایت 'محاکمه' شاپور بختیار در مجله امید ایران» تلاش کرد خود را رفیق گرمابه و گلستان زنده یاد بختیار که این روزها سخت مورد توجه چهرههای سیاسی است جا بزند و پس از گذشت بیش از سه دهه مدعی شود که نه تنها در دوران ۳۷ روزهی صدارت بختیار، هر روز به ملاقات او میرفته بلکه در دوران اختفای بختیار نیز به دیدار او شتافته و با وی به گفتگو پرداخته و هر هفته از طریق دخترش «ویوین» با او مکاتبه داشته است!
از آنجایی که نوریزاده در این مقاله به خاطرهی دکتر شاپور بختیار و دکتر کریم سنجابی دو تن از چهرههای سیاسی کشورمان دستدرازی کرده، به منظور تنویر افکار عمومی، خود را موظف به روشنگری در این رابطه میبینم وگرنه برای برملا کردن شیوهی کار نوریزاده مقالهای که در مارس ۲۰۰۸ نوشتم کفایت میکرد.
***
نوریزاده در مورد ارتباط خود با زندهیاد دکتر بختیار پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی و مخفیشدن او مینویسد:
«چنان از دیدن دست خط دکتر به وجد آمدم که همه روزم به شادمانی گذشت. همان شب فکر کردم حالا که می شود به نوعی با دکتر در تماس بود، برایش مطلب جداگانه ای ترتیب دهم. فردا به همان رابط حزب «ایران» ی زنگ زدم و جایی قرار گذاشتیم.
آنجا فهمیدم که او دکتر را ندیده و نامه را از ویوین، دختر دکتر، گرفته است. قرار گذاشتم که من مطلب را شروع کنم و بعد او از طریق ویوین سوالهای مرا به دکتر و پاسخ های او را به من برساند.
محاکمه دکتر بختیار در مجله امید ایران این گونه آغاز شد. من، هم رئیس دادگاه بودم، هم دادستان و هم وکیل مدافع بختیار»
نوریزاده به همین بسنده نمیکند او مدعی میشود که عاقبت در مخفیگاه به دیدار دکتر بختیار میرود:
«چهار هفته بعد از شروع دادگاه فرضی، همان یار دکتر به سراغم آمد. غروبی گرم بود و بی صدا به همراهش روان شدم. تاکید کرد با تاکسی برویم. تا میدان ونک رفتیم و بعد پیاده تا محلی که با رابط اصلی قرار گذاشته شده بود. ساعتی بعد، در اتاقی نیمه تاریک در آپارتمانی ساده در برابر دکتر نشسته بودم. یک دریا سخن و سوال داشتم و او از اینکه مردم حالا کم کمک دریافته اند او راست میگفت و "دیکتاتوری نعلین از دیکتاتوری چکمه" هزار بار بدتر است، شادمان بود.»
نوریزاده یادش رفته است که در تاریخ یکشنبه ۲ اسفند ۸۸ در «یک هفته با خبر» آدرس دقیق محل ملاقات و رابط اصلی را هم داده بود:
«در لحظاتی نزدیک به نیمه شب به ساختمان آ.اس.پ رفته بودیم و ویوین ضربآهنگی آشنا را بر در نواخته بود و لحظاتی بعد دکتر را روبرویم دیده بودم دلم میخواست خانم کلانتری هم بود تا مطمئن شود دکتر سرحال و سالم است و قصد دارد مبارزه را تا رهائی کامل وطن دنبال کند. آن شب دکتر که از تشکیل دادگاه نمادین در مجله «امید ایران» برای محاکمهاش بسیار شادمان بود مرا تحسین میکرد که با این کار حرفهای ناگفته را درباره او و گذشته و افکار و مبارزاتش مطرح کردهام. در محاکمه هم قاضی بودم و هم دادستان، هم وکیل مدافع دکتر بختیار و هم شاهدی که گاه گاه ظاهر میشد تا مدعیات مخالفان دکتر را پاسخ گوید. معمولاً ویوین هر هفته چند صفحهای نوشتههای دکتر را به من میداد که محور مطلب آن هفته در محاکمه مطبوعاتی باشد.»
نوری زاده مدعی است که « چهار هفته بعد از شروع دادگاه فرضی در مجله امید ایران» به مخفیگاه بختیار رفته و با او دیدار کرده است! دادگاه فرضی در ۲۱ خرداد ۱۳۵۸ در شمارهی ۱۹ دوره جدید مجله امید ایران آغاز شد. چهار هفته بعد از آن میشود ۱۸ تیرماه ۱۳۵۸.
دکتر شاهپور بختیار در گفتگویی که پس از خروج از کشور داشته و لینک آن در رادیو فردا آمده است به صراحت میگوید که در حدود ۵ ماه در ایران در اختفا بسر برده و سپس از کشور خارج شده است. یعنی او حوالی ۲۲ تیرماه ۱۳۵۸ از کشور خارج شده است. چگونه پس از ۱۸ تیرماه ۱۳۵۸ دختر بختیار «هر هفته چند صفحهای نوشتههای دکتر» را از مخفیگاه به نوریزاده میداد. قاعدتاً بختیار آن موقع در ایران نبود که چنین ارتباطی شکل بگیرد.
مصاحبهی بختیار در اوایل مردادماه ۵۸ و پیش از برگزاری انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی در ۱۲مرداد ۱۳۵۸ انجام شده است. بختیار پیش از این مصاحبه یک کنفرانس مطبوعاتی نیز برگزار کرده بود.
بختیار در این مصاحبه در مورد مدت اختفایش در کشور میگوید:
«در حدود ۵ ماه به دلایلی که بسیار روشن است برای عموم، یعنی عدم [وجود] قانون و عدالت و دادگاههایی که امکان دارد انسان انتظار محاکمه احیاناً داشته باشد در ایران وجود نداشت. و بی نظمی و بی امنیتی بی سابقهای در آنجا حکمفرما بود. من هم در اختفا بودم. ولی این اختفا به تمام معنا مثل سایر ایرانیان نبود. برای عید نوروز به وسیلهی کاست یک پیامی فرستادم و بعد از دو ماه یک پیام دیگری فرستادم.»
بختیار در این گفتگو هیچ صحبتی از این که هر هفته چند صفحه از نوشتههایش را بیرون میداده نمیکند. در طول ۱۲ سالی که هم که بعد از این گفتگو زنده بود چنین ادعایی نکرد. نوریزاده هم تا دکتر بختیار زنده بود حرفی از موضوع و روابط ویژهاش با ایشان نزد.
از تاریخ دیدارها که بگذریم اسناد و شواهد متقن نشان میدهند که علیرضا نوریزاده در مورد رابطهاش با «ویوین» دختر زندهیاد بختیار نیز دروغ میگوید. چرا که «ویوین» دختر بزرگ بختیار در آن موقع ایران نبود تا سؤالهای نوریزاده را به پدرش برساند و پاسخهای او را به نوریزاده! و ترتیب ملاقات این دو را بدهد.
نوریزاده در یک روایت همراه رابط اصلی به دیدار بختیار میرود و در روایت دیگر همراه با «ویوین». در یک روایت نوریزاده مدعی میشود که در «غروبی گرم» به دیدار بختیار رفته و در دیگری در «لحظاتی نزدیک به نیمه شب».
حتی اگر سندی هم در دست نبود به سادگی میشد بطلان ادعاهای نوریزاده را دریافت. بختیار در حالی که در شرایط مخفی به سر میبرد و هر آن احتمال دستگیریاش میرفت از مخفیگاه با روزنامهنگاری که در دفاع از خمینی و سیستم موجود از هیچ مدح و ثنایی فروگذار نمیکرد تماس نمیگرفت و او را به حضور نمیپذیرفت.
قطعاً وی در بحبوحهای که تلاش میکرد از ایران خارج شود حاضر نمیشد چنین ریسکی کند. بختیار در تیرماه ۱۳۵۸ با یک پاسپورت فرانسوی در حالیکه خود را به هیئت یک بازرگان خارجی درآورده بود از طریق فرودگاه مهرآباد به خارج از کشور پرواز کرد.
نوریزاده پیشتر در یک هفته با خبر ۳۱ ژوییه تا ۳ آگوست ۲۰۰۷ مدعی شده بود بختیار در خانهی دخترش مخفی بوده و در روز خروج بختیار از کشور او به خاطر دلهرهای که داشته تب کرده بود:
«به روزهای نخستوزیری فکر میکنم، گفتگوهایمان، روز آخر، دوران اختفا در آپارتمان دخترش، دادگاهی که در «امید ایران» برپا کردم و بعد خروجش از ایران در آن روز که من و دو تن از یارانش که یکی خاکستر شد و آن یکی در ایران است تب کرده بودیم»
چنانچه ملاحظه میکنید نوریزاده اساساً نمیدانسته که بختیار کجا مخفی بوده است و به اشتباه خانهی دختر بختیار را محل اختفای او معرفی میکند.
به مصاحبهی رادیو فردا با «فرانس بختیار» تنها فرزند زندهیاد بختیار که در دوران نخستوزیریاش در ایران بود توجه کنید:
«دوران نخست وزيری ايشان را چطور به خاطر داريد؟
در زمان نخست وزيری ايشان من تنها فرزند ايشان بودم که در ايران بودم. دو برادرم و خواهرم در فرانسه ساکن بودند و من تصميم گرفته بودم که به همراه همسر و فرزندانم در ايران بمانم تا زمانی که پدرم از ايران خارج شود. من ايشان را يواشکی و بدون اينکه کسی مطلع شود و بفهمد میديدم. ماشينم را جايی پارک می کردم و پياده به جايی که ايشان بودند، می رفتم. خوشبختانه آن زمان هيچ اتفاقی نيافتاد.»
«فرانس بختیار» همچنین در گفتگو با صدای آمریکا در نوزدهمین سالگرد قتل پدرش میگوید، در دورانی که بختیار مخفی بوده تنها قادر شده «چند بار ایشان را یواشکی ببیند». او حتی در جریان خروج پدرش از کشور نبوده و تنها پس از آنکه وی پرواز میکند از دوستی میشنود که «مرغ از قفس پرید»
گفتههای فرانس بختیار تنها فرزند بختیار را که در آن زمان ایران بود مقایسه کنید با ادعاهای نوریزاده.
از آنجایی که «ویوین» دختر بزرگ زنده یاد بختیار دو هفته پس از قتل بختیار فوت کرد، نوریزاده داستان را روی او سوار میکند که امکان تکذیب نداشته باشد. این شیوهای است که نوریزاده در جعل تاریخ در آن تبحر دارد. ظاهراً «فرانس بختیار» که نمیخواسته مستقیماً در رد ادعاهای نوریزاده مطلبی بنویسد در گفتگوهایش تأکید میکند که او تنها فرزند بختیار بود که در دوران صدارت و اختفای بختیار در ایران زندگی میکرد تا به این ترتیب پاسخی به ادعاهای کذب نوریزاده هم داده باشد.
نوریزاده خود به مرگ ویوین واقف است و مینویسد:
«در روزهای اختفای دکتر بختیار، ویوین دختر بزرگ او شرح احوال پدر و زندگی وی که زندانهای مکرر سرشار از درد و رنجش کرده بود بسیار میگفت. ویوین کوتاه مدتی پس از ذبح اسلامی پدرش خاموش شد و میدانم که فرزندش امروز بیش از هر کس، تجلی جوان پدربزرگ است»
نوریزاده به گونهای مینویسد که گویا همنشین و همدم «ویوین» در روزهای اختفای پدر در تهران بوده است!
نوریزاده همچنین در مقالهی مزبور مدعی میشود که در ۳۷ روز حکومت دکتر بختیار هر روز او را میدیده است! این دو تا پیش از نخستوزیری بختیار هیچ آشنایی با هم نداشتند. و نوریزاده در طول دوازدهسالی که زندهیاد بختیار در پاریس زندگی میکرد تنها یک بار به ملاقات او در سال ۵۸ رفت.
ادعای نوریزاده در حالی صورت میگیرد که فرانس بختیار تنها فرزند بختیار در ایران در طول این ۳۷ روز تنها دو سه بار میتواند پدرش را ببیند. به گفتگوی او با صدای آمریکا توجه کنید:
نوریزاده پیشتر دروغ دیگری را نیز تولید کرده بود. وی مدعی شده بود که انیس نقاش در سال ۱۹۸۰ در منزل یکی از دخترهای بختیار در ساختمان شمارهی ۱۷ بلوار راسپای پاریس تلاش کرده بود بختیار را ترور کند.
نوریزاده حتی مدعی شد که بعدها خودش جای گلوله را روی دیوار خانهی بلوار راسپای دیده بود!
این ادعا در حالی است که وقتی «نهضت مقاومت ملی» در سال ۵۸ تاسیس شد، دکتر بختیار در دفتر نهضت در ساختمان شمارهی ۱۷ خیابان راسپای زندگی میکرد و بعد به منزلی که زندهیاد عبدالرحمان برومند در حومه پاریس داشت نقل مکان کرد که همانجا انیس نقاش برای ترور او اقدام کرد و یک پلیس و یک پیرزن فرانسوی را که همسایه دکتر بختیار بود کشت. این محل در فاصلهی ۱۰ کیلومتری خیابان راسپای پاریس بود. چگونه گلولهی انیس نقاش میتوانست به دیوار خانهی خیابان راسپای خورده باشد؟ نوریزاده حتی اطلاعی از محل ترور دکتر بختیار در سال ۱۹۸۰ هم نداشت.
نوری زاده در ادامهی همین مقاله از دیدار دکتر کریم سنجابی و شاپور بختیار در منزل سنجابی خبر میدهد:
«به خانه دکتر که رسیدم توی شاه نشینی که بر بلندای دیوارهایش اشعار خواجه شیراز نقش بسته بود، با تنی از یاران یکدله اش خلوت کرده بود. گفتم:" دکتر صدیقی می گوید شما نخست وزیری را پذیرفته اید! خبرش را بنویسم؟"
دکتر گفت:" می روم خانه سنجابی، دوستان جمعند. بعد که خبر شدند، می توانی خبر اختصاصی اش کنی در شماره فردای اطلاعات."
بعد درنگی کوتاه کرد و گفت:" اگر ماشین داری، با هم می رویم ."»
هیچ ملاقاتی بین دکتر کریم سنجابی و شاپور بختیار در منزل دکتر سنجابی انجام نشده است. بلکه جلسهای در منزل مهندس حقشناس با سایر اعضای حزب ایران تشکیل میشود. دکتر کریم سنجابی در کتاب خاطراتش «امیدها و ناامیدیها» مینویسد:
«بختیار در حضور آن آقایان به من گفت دیروز به همان کیفیت که شما را دعوت کرده بودند به من خبر دادند که خدمت اعلیحضرت برسم. ... فقط گفت آمدند و مرا خدمت اعلیحضرت بردند و ایشان از من پرسیدند به چه کیفیت ممکن است که حکومت جبهه ملی تشکیل بشود؟ دکتر بختیار در این جلسه حتی یک کلام راجع به حکومت شخص خودش نگفت. او گفت من به ایشان گفتم شرایطی که بنده خدمتتان عرض می کنم همان هاست که در چندی پیش آقای دکتر سنجابی خدمتتان گفته است. اعلیحضرت گفتند مشکل عمده ایشان در آن موقع بودن من در ایران و مسافرت من به خارج بود و من با فکرهایی که کردهام، هم برای معالجاتی که احتیاج دارم و هم برای استراحت حاضر هستم که به خارج بروم و این محظور رفع شده است. ما همه خشنود شدیم. من به ایشان گفتم و رفقا همه تایید کردند که پس مشکل ما ازطرف شاه رفع شده است. باید مشکل ازطرف آقای خمینی را رفع بکنیم. به نظرمن، برای این کار لازم هست که بلافاصله همین امروز یا فردا من، یک نفر یا دو نفر از رفقای ما مثلا داریوش فروهر با وجود اینکه او در آن جلسه نبود، برویم پاریس و با آقای خمینی صحبت کنیم و موافقت ایشان راهم جلب کنیم که مواجه با اعتراض و مخالفت روحانیون و تحریکات آنها نشویم و یک حکومت مورد قبول همه بر سر کار بیاید. علاوه بر این، به ایشان گفتم شما بوسیله همان واسطه بخواهید که شاه مرا امشب احضار بکند و شخصا با من صحبت کند. ایشان هم قبول کردند.» (ص ۳۱۰)
این تنها دیدار بختیار و سنجابی قبل از پذیرش نخستوزیری بختیار در منزل مهندس حقشناس بوده است. بختیار در این دیدار حتی یک کلمه از نخستوزیریاش به سنجابی و ... خبر نداده اما نوریزاده نه تنها آن را از پیش میداند بلکه قرار است به خواست بختیار فردا خبر اختصاصیاش نیز بکند.
دکتر سنجابی در ادامه میگوید:
«مصلحت دیدیم که یکی از روحانیان سرشناس هم همراه ما به پاریس بیاید، آقای صالح به آیت الله سید رضا زنجانی تلفنی مذاکره کرد و او هم قبول کرد. حالاما انتظار داریم که شاید شب شاه را مجددا ملاقات کنیم و فردا با آیت الله زنجانی به پاریس برویم." (ص ۳۱۱)
"بعدازظهر بود که بنده به منزل برگشتم... خبرنگارروزنامه لوموند یا خبرنگار خبرگزاری فرانسه به من تلفن کرد و پرسید این موضوع نخست وزیری آقای دکتر بختیار چیست؟ گفتم موضوع نخست وزیری ایشان در بین نیست. مذاکره ای با جبهه ملی شده و فعلا هم تصمیمی به طور قطع گرفته نشده است. اگر خبری باشد، بعدا به شما خبر می دهم. دو ساعت بعد، همان شخص دوباره به من تلفن کرد و گفت، آقا چه می فرمایید؟ خبر نخست وزیری بختیار منتشر شده و همه خبرگزاری ها نقل کرده اند. بنده فورا تلفن به بختیار کردم و گفتم خبرگزاری فرانسه خبر از نخست وزیری شما می دهد. گفت خوب، چه اشکالی دارد؟ گفتم اشکال مطلب بر سر این نیست که شما باشید یا نباشید، اشکال بر این است که تا زمانی که زمینه را فراهم نکرده ایم، چنین کاری به منزله خودکشی ما خواهد بود." (ص۳۱۱)»
دکتر سنجابی در ادامه در مورد ملاقات خود با بختیار پس از پذیرش نخستوزیری و اعلام آن مینویسد:
«گفت، فردا صبح من باز به منزل حق شناس می آیم و با رفقا صحبت می کنم. فردا صبح مجددا در منزل آقای جهانگیر حق شناس جمع شدیم و من جریان امر را مطرح کردم. بلافاصله از هر سه چهار نفر رفقایی که آنجا بودند، متفقا به ایشان حمله و اعتراض شد و او گفت، بله من قبول مسئولیت کردهام و اشکالی در این کار نمی بینم. مخصوصا حق شناس فوقالعاده منظم و مستدل صحبت کرد و به او گفت آقاجان این کاری که تو می کنی نابود کردن تمام زحمات ماست. نابود کردن تمام سابقه جبهه ملی است و رسوا کردن همه مبارزات ما. زیرک زاده در مقابل او بلند شد و سر پا ایستاد و با دست اشاره کرد و گفت اول خودت را رسوا می کنی و بعد همه ما را. بختیار وقتی دید همه رفقا که آنجا بودند بالاتفاق نظر او را رد کردند و گفتند حرفی را که شما دیروز زدید با آنچه امروز می گویید منافات دارد عصبانی و سرخ شد و از در بیرون رفت و در را به هم کوبید وگفت من تصمیم خودم راگرفته ام و کاری است که می کنم و شما هرچه دلتان می خواهد بکنید. این بی کم و زیاد جریان واقع امر بود."(صص ۳۱۰ ـ۳۱۱ )
دکتر سنجابی در مورد تشکیل جلسه در منزلش مینویسد:
"درست یک روز بعد در ظرف بیست وچهار ساعت تمام اعضای شورای جبهه ملی به استثنای دکتر بختیار در منزل من تشکیل جلسه فوق العاده دادند و همه در آن شرکت داشتند، دکتر آذر بود، امیرعلایی بود، حق شناس بود، فروهربود، حسیبی بود، زیرک زاده بود، دکتراحمد مدنی بود، ابوالفضل قاسمی بود و دیگران. و به اتفاق آراء ، شاید منهای یک رأی حکم به اخراج ایشان دادند و طردش را بوسیله اعلامیه اعلام کردیم. از آن پس جریان تشکیل حکومت بختیار پیش آمد. او مدعی شده بود هفت هشت یا ده نفر از اعضای شورای جبهه ملی در کابینه اش وارد خواهند شد و نیز اظهار می کرده بود که مهندس بازرگان و دوستان او با او همکاری خواهند کرد. ولی حتی یک نفر ازافراد سرشناس ملیون حاضر به همکاری با او نشد. از آن تاریخ به بعد او هیچ گونه ملاقاتی با رفقای جبهه ملی اش و با ما نداشت تا حکومتش با آن زبونی و رسوایی ساقط شد." (ص ۳۱۲ )
نوریزاده در یک هفته باخبر ۳۱ ژوئیه تا ۳ اوت ۲۰۰۷ کار را به آنجا رساند که مدعی شد یکی از کسانی بوده که بختیار در مورد کاندیداهای وزارتخانهها از او تأییدیه گرفته و خبر برخورد توهینآمیز دکتر صدیقی به نامهی سنجابی را وی به بختیار داده است:
«دکتر از دست سنجابی عصبانی بود خصوصاً بعد از سفر پاریس در معیت مانیان و مهدیان و آن اعلامیه سه مادهای: «آقا، قرار بود ایشان برود بینالملل سوسیالیستها، اما آنقدر ضعیف است که بچه آن گزفروش اصفهانی بردش به بیعت خمینی و این گند را زد.» همان روزها خبرنگار اشپیگل آمده بود تهران و یک روز برش داشتم و رفتیم خانه دکتر، خیلی صریح گفت که یک سکولار است و کار سنجابی را در بیعت با خمینی و واگذاری میراث مصدق به او تقبیح می کند. چند روز بعد از آنکه سنجابی و فروهر را به دیدن شاه بردند و بختیار فهمید سنجابی دست شاه را بوسیده است گفت ملاحظه میکنید حضرتش عادت به دستبوسی دارد. در روزهائی که قرار بود زنده یاد دکتر غلامحسین خان صدیقی کابینه تشکیل دهد با همه دل و جان و توانش با او همراه بود. و شبی که دکتر سنجابی زنده یاد فروهر را با پروانه نازنین فرستاد تا دکتر صدیقی را از قبول نخستوزیری شاه منصرف کنند، برای نخستین بار در حد فریاد زدن عصبانیاش دیدم. اما وقتی به او خبر دادم که دکتر صدیقی نامه سنجابی را پرت کرده و گفته من وجاهت ملی را برای سنگ قبرم نمیخواهم آرام شد. و تازه دو روز بعد بود که فهمیدم خود او نیز شاه را دیده است.
به خودم میآیم، لابد قویمی الان کلافه است که چرا به موقع نرسیدهام. ماشین را روشن میکنم و در راه به آن روزی میاندیشم که دکتر پیشنهاد نخست وزیری شاه را پذیرفته بود و قرار بر این بود که در هیأت اجرائیه جبهه با حضور افرادی از شورا دوستانش را خبر کند که سرانجام بعد از 25 سال شاه نخستوزیری و دولت را به ما سپرده است. دکتر سنجابی ابتدا خیلی خوشحال شد، گمان میکرد بختیار به وکالت از سوی او حکم را گرفته و شاه نیز حاضر به خروج از کشور شده است اما وقتی بختیار گفت بنده دولت را تشکیل میدهم و آقای دکتر سنجابی وزارت خارجه را عهدهدار میشوند، صحنه عوض شد. بی.بی.سی فارسی مشغول پخش خبرهای شامگاهی بود. سنجابی به آن کس که او را به بیعت خمینی برده بود اشاره کرد، طرف بلافاصله پای تلفن رفت و ده دقیقه بعد BBC خبر اخراج دکتر بختیار را از جبهه ملی اعلام کرد. شگفتا که معمولاً خبرهای BBC باید از دو منبع موثق تأیید شود، اما این بار همان یک منبع کافی بود تا فریدون با صدای زنگدارش اعلام کند شاپور بختیار نفر دوم جبهه ملی پس از پذیرفتن نخستوزیری شاه از سوی رفقایش اخراج شد. به خانه دکتر برگشتیم، رفیق دیر و دورش که پزشکی در شیراز بود همان لحظه از راه آمده بود تا دکتر را از قبول نخستوزیری منصرف کند. توی حیاط یک ساعت با هم راه رفتند. چند تا از دوستان دیگرش هم آمدند، امیررضا و خسرو هم بودند و شام را جور کردند. بعد از شام دکتر اسمهائی را نوشت همه از نامداران و در جمعشان خیلیها را میشناختم. دریادار مدنی برای وزارت کشور، ارتشبد جم برای وزارت جنگ، مبشری برای دادگستری، میرفندرسکی برای وزارت خارجه، رزمآرا برای وزارت بهداری،... گفت تیمسار مدنی از دکتر سیروس آموزگار خیلی تعریف میکند آیا از نظر شماها فرد خوبی برای وزارت اطلاعات است (اطلاعات آن روز یعنی اطلاع رسانی) گفتم بهترین است.»
نوریزاده در مقدمهی دادگاه فرضی که برای «محاکمه انقلابی دکتر شاپور بختیار!» تشکیل داده بود مینویسد:
«هیچکس باور نمیکرد که مرد دوم جبهه ملی که هرگز نتوانسته بود از پشت پرده نام مصدق و این آخریها سنجابی بیرون آید، ناگهان ستارهای شود هرچند با فروغی کوتاه، پیش پای انقلاب، به قولی همه موانع را بردارد و به گفتهای آخرین تلاش را برای سرکوبی مردم و حفظ سلطنت بنماید. و در آخرین روز زمامداری درست در لحظهای که موافقانش میپنداشتند میماند و میجنگد، غذایش را نیمه کاره گذارد. آب شود و به زمین فرو رود. و بعد شایعه پشت شایعه دربارهی دستگیری و بازداشتش روی زبانها بیافتد. و ناگهان شب عید، صدایش از بی بی سی برخیزد و بار دیگر بگوید: ملت من! بله هیچکس باور نمیکرد. حتی نزدیکترین دوستانش . بسیاری او را سیاستمدار درجه دو میدانستند. ولی یکروز خبرنگار سی بی اس در گفتگو با او، او را یگانه راه حل برای بحران!! دانست. و از آن پس غرب به او اقبال نشان داد. امروز شاپور بختیار مطرحترین مرد رژیم گذشته است. »
امید ایران دوره جدید شمارهی ۱۹ – مسلسل ۱۰۱۱ دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۵۸
دکتر شاپور بختیار و دکتر کریم سنجابی امروز زنده نیستند تا پاسخ درخوری به ادعاهای نوریزاده بدهند. برماست که اجازه ندهیم نوریزادهها میدان پیدا کنند که هر دروغی را راجع به چهرههای سیاسی کشورمان تولید و نشر دهند. وظیفهی رسانههای جمعی است که دقت بیشتری مبذول دارند تا افرادی چون نوریزاده این امکان را پیدا نکنند در پوشش روایت تاریخ، بر ابهامات بیافزایند. (۲)
ایرج مصداقی
۲۶ مرداد ۱۳۹۰
پانویس:
۱- عنایت فانی در گفتگو با نوریزاده بدون آن که نامی از من بیاورد به نوشتهی من در ارتباط با دروغپردازی نوری زاده در مورد دار زدن خانم فرخروپارسا و «پری بلنده» در یک شب در مقابل شکوفه نو در اردیبهشت ۵۹ اشاره کرد.
نوری زاده که خود را تنگنا دیده بود چشم در چشم عنایت فانی انداخت و تأکید کرد که خودش در آن صحنه حضور داشته و شاهد دار زدن خانم فرخرو پارسا و پریبلنده بوده است! یعنی دروغی بر دروغهای قبلیاش افزود. او در آن لحظه یادش نبود که خود وی در نشریهی «امید ایران» در ۱ مرداد ۱۳۵۸ در مورد تیرباران «پری پلنده» نوشته بود:
«نگاه کنید، اینجا خراب آبادی در هیچستان نیست اینجا پایتخت ناکجاآبادی است با نام تهران، پایتخت پنج میلیونی، شهر نئون و شهر انقلاب، جائیکه فریادهای ما بنیان طاغوت را بهم ریخت. اساس ظلم را درشکست. اما ظم باقی ماند. نگاهشان کنید آنها برادران و هموطنان ما هستند. حتی آن روسپی سوخته، آنکه نقد جوانیش را به درمی فروخت. و اینک در آستانه شکستن در اعتیاد و سیفلیس مثل کرم زندگی میکند. شاید هم روزی به لطف دادگاه معدلت پرور، مثل آن یکی «پری بلنده» سینه کش دیوار، دو سه گلوله در شکمش خالی شود. آیا او مستحق گلوله است.»
امید ایران شمارهی ۱۰۱۷، دوره جدید شماره ۲۵ دوشنبه ۱ مرداد ماه ۱۳۵۸ صفحهی ۲
نوری زاده، در گفتگو با عنایت فانی مدعی شد دار زدن همزمان دو نفری را شاهد بوده که به فاصلهی ۱۰ ماه از یکدیگر تیرباران شدهاند!
پری بلنده در ۲۱ تیرماه سال ۵۸ همراه دو «خانم رئیس» مشهور تهران به نامهای زهرا مافیها و صاحب اختیاری که به ترتیب به «اشرف چهارچشم» و «ثریا ترکه» معروف بودند و همچنین منصور باقریان که دادگاه انقلاب جرم او را وارد کردن مجلات پورنوگرافی و آلات تناسلی مردانه و زنانه از اسرائیل اعلام کرده بود، تیرباران شده بود و نمیتوانست همراه با خانم فرخروپارسا در نیمه اردیبهشت ۵۹ دار زده شود.
نوریزاده در گفتگوی با عنایت فانی همچنین مدعی شد من (ایرج مصداقی) با اشاره به «رمان خاطره» وی مواردی از آن را نقد کرده و نسبت دروغگویی به نوریزاده دادهام. در پاسخ بایستی بگویم من تاکنون نه این کتاب را دیدهام و نه حتی یک مورد به آن در جایی اشاره کردهام.
۲- البته کشوری که احمدینژاد ریاستجمهوریاش باشد و حدادعادل ریاست فرهنگستان زبان و ادب فارسیاش را عهدهدار شود، علیرضا نوریزاده و هوشنگ اسدی هم بایستی هیات موسس انجمن بینالمللی روزنامهنگاران ایرانیاش باشند.
منبع:
پژواک ایران