کوروش عرفانی
برداشت گنجی وار از وبر
گویی عده ای بر آن هستند تا پیش از آن که زمان رسیدگی حقوقی به جنایت های آمران و عاملان قتل و شکنجه و کشتار فرارسد، خون را از دست جلادان بشویند تا رد و اثر کمتری از انسان کشی ایدئولوژیک، سیستماتیک، فکر شده، نظریه بندی شده و برنامه ریزی شده ی «رژیم کشتار» باقی بماند.
جنایت جنایت است و رژیم جمهوری اسلامی نشان داد که بنیادش، بقایش و بودنش را بر روی حذف فیزیکی مخالفان قرار داده است.
(نگاهی به مقاله ی: «جمهوری اسلامی: رژیم کشتار"؟ نقد اکبر گنجی بر نوشته ی اخیرمحمدرضا نیکفر»)
در حالی که روشنفکر، کار فکری را با رعایت اخلاق توام می سازد، شبه روشنفکر همین قدر که چیزی در فکر دارد را کافی دانسته و بدون ملاحظه ی موازین اخلاقی به بیان آن مبادرت می کند. روشنفکر برای مسیرسازی نظری، اصول مهندسی حوزه ی تخصصی خود (جامعه شناسی، علوم سیاسی، فلسفه و...) را رعایت می کند، شبه روشنفکر اما در قید و بند روش مندی نیست و به خود اجازه می دهد که هر آن چه را در چنته می یابد به هم بدوزد تا شبح یک کار مدون را پدیدار سازد. روشنفکر، از دل کنکاش واقعیت، داده بیرون می کشد و شبه روشنفکر به این اکتفاء می کند که در جایی چیزی بیابد- بنیادمند یا نابنیادمند- و به آن استناد کند. روشنفکر، در راه کشف نسبی حقیقت، از پیش تصمیم نگرفته است و مقصد را به طور دقیق نمی داند، حال آن که شبه روشنفکر، از پیش، کمر همت بسته که مخاطب و خواننده را، از هر کور راهی که می یابد، به سر منزل مقصود خویش رهنمون سازد.
با مطالعه ی مقاله ای از «اکبر گنجی» تحت عنوان «جمهوری اسلامی: رژیم کشتار"؟ نقد اکبر گنجی بر نوشته ی اخیرمحمدرضا نیکفر»1 سایه پدیده ی شبه روشنفکر در صحنه ی ادبیات سیاسی ایران به خوبی خود را نشان می دهد. گنجی با یک سری از پیش فرض هایی که جز خودش شاید برای کمتر منتقد منصفی، محلی از یقین داشته باشد، مقدماتی را می چیند تا به سوی موءخره ای برود که پیش از نگارش در ذهن پرورش داده و آرزومند است که خواننده نیز، ساده انگارانه، به وجه خودجوش قلمزنی وی باور آورده و آن را به عنوان نتیجه گیری «طبیعی» بحثی «مستدل و منطقی» بپذیرد. افسوس که ناشیگری در چینش مقدمات غیر بدیهی به حدی است که از همان صفحه ی اول، تردید خواننده را درباره ی نیت و منظور نویسنده بر می انگیزد.
تاریخ نگاری پاراگرافی
گنجی با ردیف کردن برخی اشارات- دقت کنید! می گویم اشارات- به برخی از وقایع تاریخی، تلاش می کند که روایتی به غایت یکسویه و من درآوردی از رخدادها را به عنوان «بدیهیات متقن و پرسش ناپذیر» تاریخ معاصر ایران به خواننده حقنه کند تا با اتکاء به آنها در صفحات بعد، به تطهیر ظریف و هر چه کمتر خجالتیِ پدیده ی تطهیر ناپذیر نظام جمهوری اسلامی اقدام ورزد. به مثابه مورخی چابک قلم، فجایعی مانند «جنگ کردستان»، «جنگ گنبد» و «قیام آمل» را با شمار قلیلی از واژه های ساده و به گونه ای مختصر و به زعم خویش مفید، به عنوان زمینه سازی های کشتارگرایی نظام جمهوری اسلامی ترسیم می کند. به طور مثال:
«جنگ کردستان: داستان درست از فردای پیروزی انقلاب (23 بهمن) با حمله به شهربانی مهاباد و خلع سلاح آن آغاز شد. چند روز بعد – در 30 بهمن- مهاجمین پادگان مهاباد را خلع سلاح کرده و تجهیزات و مهمات آن را با خود بردند. جنگی که آغاز شد، به کشته شدن هزاران تن از طرفین انجامید.»
این روایت شخصی از یک رویداد جمعی توسط کسی ارائه شده است که یک سوم از مقاله ی بلند خویش را، به مثابه معلمی، به این اختصاص داده که دیگران – و در این مثال، آقای نیکفر و هم نظران او– باید با رعایت چه نکات دقیق و فنی به قضاوت گری بپردازند و در غیر این صورت، کارشان – غیر همانند با کاری که آقای گنجی می پندارد کرده است – فاقد استانداردهای علوم اجتماعی خواهد بود. در زمینه ی تعیین استاندارد علوم اجتماعی هم، آقای اکبر گنجی به سراغ یار همیشه آشنای خویش، جناب «ماکس وبر» رفته و آن مرحوم را – شاید علیرغم میل ماوراء الطبیعی خود - از گور بیرون می کشد تا بر درستی و اعتبار وجه نظری کار این ماکس وبردان زمانه شهادت داده و بر نادرستی و بی اعتباری کار مخالفان منتقد نظام – و در این مورد مشخص، کار محمد رضا نیکفر – گواهی دهد.
ماکس وبر بدبخت
این شاید چند دهمین مقاله ای باشد که در آن، اکبر گنجی- که گویی از دریای بیکران علوم اجتماعی غرب جز قطره ی «ماکس وبر» را نمی شناسد-، آموزه های این جامعه شناس محافظه کار آلمانی را، به جا و نا به جا، به خدمت می گیرد، تا شاید تلخی بارز بارغیر علمی پیش فرض های غرض آلود و سرهم بندی هدفمند داده های ناپیوندخوردنی خود را با شیرینی الگوپردازی «وبر»ی، به حلق مخاطب بدبخت بریزد. بی خبر از آن که دستگاه نظری ماکس وبر یکی از پرمسله ترین، نادقیق ترین، نسبی ترین، ذهنی گراترین و ناتعمیم پذیرترین نظریه پردازی ها در حوزه ی جامعه شناسی و به ویژه در تحلیل پدیده های کلان و ساختاری است.
اکبر گنجی که ظاهرا با کارهای ماکس وبر در بیرون از یک کادر مدون آموزشی یا پژوهشی و به طور عمده در قالب مطالعه ی روزنامه نگار مآبانه آشناست، شوربختانه، خبر ندارد که این بینوا در جامعه شناسی مدرن جایگاهی به غایت حاشیه ای و منزوی دارد و تمام علوم اجتماعی در آثار آن آلمانی بزرگوار خلاصه نمی شود. محض اطلاع آقای گنجی، که سعی می کند موضوعاتی مانند ساختار حکومتی در آمریکا، بحران سرمایه داری جهانی، قاچاق مواد مخدر توسط سپاه، شیوه های مدیریت سلطانی خامنه ای، فتح پادگان مهاباد ودرگیری های جنگل های آمل، همه و همه را، با بهره گیری از روش به قول خود «وبر»ی به توضیح و توجیه و توشیح بکشاند، اگر نگاهی به همین سایت «ویکیپدیا» ی ناچیز درباره ی ماکس وبر می کرد می دید که به طور مثال در آن ذکر شده که در دایره المعارف فلسفه ی استانفورد، «سونگ هو کیو» درباره ی روش شناسی ماکس وبر این گونه نوشته است:«برخلاف چهره های کلاسیک (آگوست کومت یا امیل دورکهیم) وبر به طور آگاهانه تلاش نکرد تا مجموعه ای مشخص از قواعد حاکم بر علوم اجتماعی را بیافریند».2 یا «ویلی و بلاک ویل» در کتاب خود با نام «تئوری کلاسیک جامعه شناسی» یادآور می شوند که :«در مقایسه با دورکهیم و مارکس، وبر بیشتر بر افراد و فرهنگ متمرکز است و این، در روش شناسی وبر کاملا مشهود است».3 قصدم در این جا به راه انداختن یک دوره ی شناخت نظریه های جامعه شناسی و مشخص کردن جایگاه نظرات ماکس وبر در آن نیست - هرچند که گذراندن چنین دوره ای را به اکبر گنجی سفارش اکید می کنم-، اما هر دانشجوی سال یک و نیم در جامعه شناسی می داند که «ماکس وبر» جزو مکتب تفسیرگرایانی است که به ذهنیت بازیگران اجتماعی بسیار اهمیت می دهند و به همین دلیل درپژوهش هایی که به رخدادهای برخاسته از ساختارها، بسترهای کلان و اراده های جمعی می پردازند، کارکرد چندانی ندارند.4 وبر جهان را از منظر تعبیر و معنای عاریت داده شده توسط کنشگران به واقعیت ها جستجو می کند و به همین دلیل توان پردازش بسیاری از موضوعات ریشه دار در بافتار عینیت مادی را ندارد.
برداشت گنجی وار از وبر
به نظر می آید که حوصله و وقت اکبر گنجی به او مجال نداده که فراتر از چارچوب کهنه شده، ناقص و محدود وبری قدمی بزند و بسیاری از نکات ریز و بدهی «روش تحقیق» و «روش تحلیل» در علوم اجتماعی را فراگیرد. به همین دلیل، به مثابه آن اسطوره ی یونانی، وی همه ی موضوعات و کارهای نظری را روی تخت وبر می خواباند و کوته قدان را می کشد و بلندقامتان را پا می برد. اما آن چه موضوع را از تاسف به طنز می گرایاند آنجاست که گنجی از شمشیر ماکس وبر فقط برای زدن گردن مخالفانش بهره می برد و به اندازه ی خراش سوزنی، ضروریات این نظریه پردازی را شامل خویش نمی سازد. او در این مقاله می گوید:
«ماکس وبر نمونه های مثالی (Ideal Type) را پیشنهاد کرده است. ... سپس برای تشخیص مصادیق، شاخص های متعددی برای تک تک آنها ذکر کرد...»5
این سفارش گنجی اما گویی فقط برای دیگران است، برای خود وی از همان ابتدا مسجل است که این دیگران از چه «نمونه مثالی» پیروی می کنند. این دست و دلبازی در حق خویش که به ولنگاری محتوایی نوشته ی او می انجامد آن قدر سخاوتمندانه عمل می کند که ایشان از همان پاراگراف دوم صفحه ی اول مقاله ی خود نتیجه گیری را- که البته برای او نیازی به «شاخص های متعدد» ندارد- اعلام می کند:
«روشن است که سرنگونی خشونت باررژیم خارج از قدرت نیروهای داخلی است، یعنی نیروهای داخلی فاقد توانایی سرنگونی خشونت بار جمهوری اسلامی هستند، پس راه حل ضمنی، تجویز مداخله خارجی تحت عناوینی چون "دخالت بشردوستانه" و از این قبیل است.»6
آقای گنجی پس از این حکم، که به جای فرضیه سازی متداول در برخورد علمی، رنگ و بوی فتوای مذهبی دارد، به توضیحاتی می پردازد که فاقد هر گونه انسجام محتوایی، سندیت تاریخی، بداهت روابط عِلّی و دقت منصفانه در قضاوت گری بوده ودر پایان نوشتار نیز همین حکم از پیش تعیین شده را به صورت حکم حکومتی آراسته به رنگ و لعاب وبری با بهره گیری از فرمول سلطان وار «من/ما...» تحت عنوان نتیجه گیری مقاله معرفی می کند می آورد:
«وقتی در سطح نظری رژیم سیاسی صرفا و ذاتا به "ماشین کشتار دگراندیشان" تبدیل می شود، سرنگونی خشونت بار آن به تنها راه نجات تبدیل می گردد....» 7
خواننده از خود می پرسد که چه نیازی به 9 صفحه مقاله بود تا نویسنده مقدمه و موخره ی مشابه خود را به قول خویش اثبات کرده تا یک بار برای همیشه برای همگان جا بیاندازد که این رژیم در ذات خود جنایتکار نبوده ولی چون مخالفین از خروسخوان روز 23 بهمن 1357 با حمله به پادگان مهاباد او را قدری عصبانی کردند، تصمیم گرفت در واکنش به این شیطنت توام با حماقت ایدئولوژیک (از نوع مارکسیستی، لنینیستی، مائویستی، مجاهدینی و...) آنها یک چند ده هزارنفری را در میان سه نسل و در طول سی و پنج سال گذشته اعدام و ترور و قتل عام کند. حرف اکبر گنجی را اگر بخواهیم در دستگاه غیروبری آن ترجمه کنیم می شود: «با دُم شیر بازی نکنید»، یا : «کرم از خود درخت است» و یا «از ماست که بر ماست» و یا حتی «با آل علی هر که در افتاد ورافتاد.»
رژیم مظلوم
در دستگاه توضیحی اکبر گنجی، به نحو نه چندان پیچیده ای، جایگاه ظالم و مظلوم عوض می شد. رژیم جمهوری اسلامی با کارنامه ی سیاه و دست های خونین خود به یک جمع واکنش گرا تبدیل می شود که وقتی مخالفانش می کشند، می کشد و وقتی مخالفانش نمی کشند، کمتر می کشد. واقعیت این است که گنجی هنوز امیدوار است تا شاید بتوان ماهی را در آب خفه کرد. با جستجوی صغری و کبری پرسش گمراه کننده ای را طرح می کند با این مضمون که «رژیم کشتار» دیگر چگونه رژیمی است و به دنبال آن می گردد که خصلت انسان کشی رژیمی را که خود او نیزعمری به آن تعلق داشته است، در پشت مغالطات نظری و ردیف سازی ارجاعات تهی مایه ی روزنامه نویس گونه، پنهان کند. در اینجاست که نوشته ای که با نام بردن از «ماکس وبر» و «رونالد اینگلهارت» عبای آکادمیک به تن کرده بود در پایان کار دم خروس خویش را بیرون زده و با لحنی که بیشتر به قطعنامه شورایعالی امنیت نظام شباهت می یابد، به یک تسویه حساب سیاسی با مخالفانی دست می زند؛ مخالفینی که گویی در این چند سال نخواسته اند به واسطه مَنّویات ایشان و گروهی از برادران و خواهران اصلاح طلب مستقر شده در قلب آمریکا و کانادا و اروپا، به صراط مستقیم هدایت شده و اعتراف کنند که «اسلام به ذات خود ندارد عیبی، جمهوری اسلامی هم زیاد چندان ندارد عیبی، هر عیب که هست از مخالف سرنگون طلب و خشونت گرا بودن» آنها بوده و هست.
گنجی در پایان کار به سوی شکلی از انشاء انتقام جویانه می گراید:
«آرش نراقی بیانیه های زیادی علیه جمهوری اسلامی امضاء کرده است...همجنس گرایی را نه تنها اخلاقا قابل دفاع دانسته که آن را با قران هم سازگار کرده است. همه این فعالیت ها هم علنی بوده و نظام کشتار از آنها باخبر است. با این همه، در دوران پس از جنبش سبز و در دوران احمدی نژاد چهار کتاب...را در جمهوری اسلامی منتشر کرده است.» 8
به راستی آیا تمام پژوهشگران وبرشناس ماهر و بی طرف هم می توانند ادله ای بُراتَر از این در تساهل جویی و مداراگری نظام ولایت مطلقه ی فقیه بیابند!! کشف مهم و تاریخی اکبر گنجی در این مقاله این است که چون شخص من نتوانسته ام برای آن چه نیکفر«رژیم کشتار» نامیده است شاخص های وبری پیدا کنم، پس رژیم جمهوری اسلامی «رژیم کشتار» نیست. به زعم او، این که این رژیم چیز دیگری است باید با «شاخص های دقیق» وبری بررسی شود، ولی بنا به دستگاه استدلالی وی، هر چه هست «رژیم کشتار» نیست. این که کسانی این صفت را به کار بسته اند، ناشی از بی توجهی به قواعد روش شناسی علوم اجتماعی است و با توجه به این که گویی در عصر حاضر، جز جناب اکبر گنجی، کسی از این دانش مرموز شناخت آن چنانی ندارد، این که کسانی رژیم را به این عنوان ناجوانمردانه ی «رژیم کشتار» مزین می کنند، به خاطر این است که می خواهند سر به تن این رژیم نباشد – یعنی سرنگونی طلب هستند-، پس غرض ورزند و خشونت گرند و باید که توسط رسولان و هدایتگران «نظام رحمانی» به راه راست هدایت شوند.
به عنوان نتیجه گیری:
نگارنده پرداختن به مقاله ای با آن خامه را بیش از این سزاوار نمی داند. اما این نوشتار را هشداری بس جدی می داند برای همه ی آنها که به طور فعال در جستجوی احیای کرامت انسانی و استقرار آزادی اجتماعی در ایران هستند. گویی عده ای بر آن هستند تا پیش از آن که زمان رسیدگی حقوقی به جنایت های آمران و عاملان قتل و شکنجه و کشتار فرارسد، خون را از دست جلادان بشویند تا رد و اثر کمتری از انسان کشی ایدئولوژیک، سیستماتیک، فکر شده، نظریه بندی شده و برنامه ریزی شده ی «رژیم کشتار» باقی بماند. آن کسانی که زمانی، خواسته یا ناخواسته، در جبهه ی بد بوده اند باید بدانند که نمی توانند چرخ تاریخ را به عقب بازگردانند، نمی توانند تفسیر اخلاق انسانی از یک عمل ناشایست انسانی را تحریف کنند، نمی توانند با یک تعبیردستکاری شده واقعیتی زشت را به امری پسندیده تبدیل کنند. جنایت جنایت است و رژیم جمهوری اسلامی نشان داد که بنیادش، بقایش و بودنش را بر روی حذف فیزیکی مخالفان قرار داده است. رژیم کشتارگر رژیمی است که بر منطق حذف استوار بوده است. بسیاری به دلیل دارا بودن بندهای ناف ایدئولوژیک، طبقاتی و منفعتی خود به نظام جهل و جنایت، داوطلبانه آفتابه ی آب داغ و مخلوط به مواد استرلیزه کننده ی علوم اجتماعی را بر دست های تا مرفق خونین اربابان خویش می ریزند تا شاید، از پس رفتن آثار قتل و کشتار و اعدام، جای پای خویش را نیز در این میان پاک سازند. بی خبر از آن که آن چه باید در تاریخ ایران و جهان به عنوان جنایت علیه بشریت ثبت شده باشد ثبت شده است. با وجود تمام این تلاش های کاذب لاپوشی، در دل همین سکوت جهنمی ناشی از سرکوب، ندای بلند وجدان بیدارهزاران هزار ایرانی، با آگاهی کامل بر ماهیت و چرایی این مانوورهای بودار و غرض ورز، یک پیام ساده را به گوش جنایتکاران و توجیه گران و تطهیرگران جنایت می رسانند: «نه می بخشیم، نه فراموش می کنیم».#
نویسنده ی یادآور می شود که این نوشتار در دفاع از نظرات آقای محمد رضا نیکفر نیست، چه ایشان خود به صراحت به این مهم اقدام کرده اند: http://news.gooya.com/politics/archives/2013/11/170361.php
2 Kim, Sung Ho (24 August 2007). "Max Weber". Stanford Encyclopaedia of Philosophy. Retrieved 17 February 2010.
3 Craig J. Calhoun (2002). Classical sociological theory. Wiley-Blackwell. p. 165. ISBN 978-0-631-21348-2. Retrieved 19 March 2011.
6- فراموش نکنیم که آقای گنجی سالهاست که بحث لیبی و سوریه را به پیراهن عثمانی تبدیل کرده است تا مردم را از هرگونه حرکتی که قرار باشد تمامیت نظام جمهوری اسلامی را به خطر اندازد وحشت زده کند. گویی که بود «رژیم کشتار» بر نبود آن ترجیح دارد.
منبع: گویا نیوز