به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



یکشنبه، آبان ۲۶، ۱۳۹۲

انار سیاه و نامه عاشقانه

 درخت انار خیلی ترسو است
جایی نزدیک باغ‌های شیرین انار، انسیه روزهای پاییزی‌اش را با کتاب‌های شعر و چند رمان جدید می‌گذراند. اینجا «آوه» است؛ روستایی در جنوب ساوه که انسیه و خانواده‌اش برای تماشای انارچینی هرروز پاییز از شهر به آنجا می‌آیند.

او می‌گوید: پدرم هشت هکتار باغ انار دارد و این‌روزها کارگر می‌آورد تا انارهای سیاه را چال کنند. من و خواهرم هم کتاب‌هایمان را برمی‌داریم و با او به باغ می‌آییم. انارچینی کار خیلی سختی است و البته ما نمی‌توانیم کمک کنیم اما همیشه بین دست و پای زنان دیگر که مشغول کار هستند می‌پلکیم؛ این سال‌ها بین ما دختر‌ها رسم شده که لابه‌لای شاخه‌های انار باغ‌های پدری و بین آن‌همه تیغ، بگردیم و به‌دنبال یک انار سیاه عجیب باشیم.

انسیه توضیح می‌دهد: مثلا پسرعمویم که مرا دوست دارد الان دوسال است که خیلی بی‌سروصدا و بین کارگرها به باغ می‌آید و می‌رود یک انار سیاه را نشان می‌کند، آن وقت، از لاله انار قسمتی را برمی‌دارد، دانه‌ها را درمی‌آورد و نامه‌اش را برای من آنجا قایم می‌کند. بعد هم لاله را می‌چسباند سر جایش و انگار که نه انگار، اما خب اگر دختر باشی و چشمت دنبال انارهای عجیب‌وغریب باشد حتما می‌توانی آن را پیدا کنی.

انسیه به باورهای بومی درباره درخت انار اشاره می‌کند و ادامه می‌دهد: از زمستان تا تابستان که انارهای قرمز برسند و باز در پاییز که انارهای سیاه می‌رسند نباید با عجله و بی‌احتیاط از کنار درخت‌ها رد شد چون می‌گویند درخت انار خیلی ترسو است و اگر تکان بخورد خیلی می‌ترسد و دیگر بار نمی‌دهد. اصلا تکان‌دادن شاخه‌های انار انگار گناه دارد و هرکس این کار را انجام بدهد باید ترکه انار بخورد.

انسیه به‌رسم انارچین‌ها اشاره می‌کند و توضیح می‌دهد: تا قبل از رسیدن انارها هیچ‌کس حق ندارد حتی یک انار خراب و گندیده را از شاخه بچیند چون قدیمی‌ها می‌گویند آن‌موقع درخت قهر می‌کند، چون از خواب بیدارش کرده‌اند و او برای لج‌کردن همه انارهای سالم را هم خراب می‌کند. خلاصه ما از بچگی با همین رعایت‌کردن‌ها مراقب درخت‌هایمان بوده‌ایم و شاید اگر تا حالا درختی را تکان می‌دادیم این همه باغ برایمان نمی‌ماند. او به کتابخوانی‌هایش اشاره می‌کند و می‌گوید: یک اتاق کوچک پشت باغ انارمان هست که هرسال موقع انارچینی پر از کتاب و انار سیاه و نامه‌های قرمز می‌شود. می‌روم آنجا و ساعت‌ها می‌نشینم و شعر می‌خوانم.

تازگی‌ها هم یک کتاب دست گرفته‌ام که درباره زندگی آقای «هوشنگ ابتهاج» است و آن را دوستم «محبوبه» برایم از تهران فرستاده است. بعضی از شعر‌هایی که در آن آمده، قبلا جایی ندیده بودم و خب خیلی برایم جالب است که کلی هم عکس دارد. همیشه موقع خواندنش می‌ترسم که زود تمام شود و به‌خاطر همین لابه‌لای کتاب خواندن می‌روم کنار استخر انارها و به یک دنیا انار نگاه می‌کنم. جایی که پدرم و زنان و مردان زحمتکش دارند انارها را برای فروش شب‌چله بین کاه‌ها و یونجه‌ها چال می‌کنند.
آن‌وقت می‌روم سیاه‌ترین انار‌ها را برمی‌دارم و به اتاقمان می‌برم و از طناب کوچکی کنار قفسه کتاب‌ها آویزان می‌کنم. این کار را از مادرم یاد گرفته‌ام که وقتی زنده بود بهترین انارها را آویز می‌کرد تا در شب‌چله به دوستانش بدهد. من خیلی این‌روزها را دوست دارم و احساس می‌کنم که در پاییز خوشبخت‌تر هستم.
آزاده تاج‌علی