به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



سه‌شنبه، آبان ۲۸، ۱۳۹۲

شعری از: "مهناز قِزِلٌو" به نام : "تیرکِ دار"

مهناز قِزِلّو

تیرکِ دار


رنگین کمان احساس بارانی ام را
بی رحمانه بر بوته ی هستی بپاشند

همه ی من، باور کن
اندام خاموش ام بر تیرک دار نیست







تیرکِ دار
تا پایان دارها
چند عشق مانده
چند وداع تلخ
چند آواز غمگین
که چارپایه ها را به گریه بیندازند
اندوه سرد شب
مضراب شکوهمند ستمگری ست
نگاه کن
اینها دلتنگی های من اند
نه چیرگی
که از چشم های تر طناب می چکند آرام

نه به اندازه ی یک غم

که در دلت نگاه داری

شتاب شعله باش 

در فراسوی نابهنگام لحظه ی تردید

با تبسم و بوسه و اشک

هم آوازت مجال خشمی خواهد شد
در سرگشتگی ناقوس بی سرانجام سرخ
نوسانی که حقیقت را زیبا می کند
و سادگی چشم هایت بر دلم می نشیند
تا قلبم را در دستانم بگیرم 
بهانه ی زیستن ام نشا آسمان بود 
قلب ام را بگیر اینک
در امواج دریا خروشان خواهد شد
و قایق ها آوازم را خواهند شنید
صدایم را بگیر
با لب های کودکان آواز خواهد خواند
و فردا خورشیدش زمزمه ی طلایی بامداد
گستره ی بی دریغی که رویای دشت را بی هراسی 
در فهمی زلال کامیاب می کند
زندگی ام را بگیر
بر بال پروانه ها
به سرزمین های دور خواهد رفت
و زخم های جهنم یکایک
ناشکیب و گنگ محتضر خواهند شد
تا گل ها، 
رنگین کمان احساس بارانی ام را
بی رحمانه بر بوته ی هستی بپاشند
همه ی من، باور کن
اندام خاموش ام بر تیرک دار نیست

مهناز قِزِلٌو
بیست و هشتم اکتبر دوهزار و سیزده -- استکهلم