به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



شنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۹۳

ولایت مطلقه فقیه و حقوق مردم دو خط موازی‌اند

علی اصغر حاج سیدجوادی
ولایت مطلقه فقیه و حقوق مردم دو خط موازی‌اند 
علی اصغر حاج سید جوادی معتقد است، ولایت مطلقه فقیه و حقوق حقه مردم مانند دو خط موازی هستند که هرگز به هم نمی رسند و ایران حالا در مرحله ای از ساختارشکنی قرار دارد.  
علی اصغر حاج سید جوادی یکی از روزنامه‌نگاران و نویسندگان ممنوع القلم در اواخر دوران نظام پهلوی است، که شهرتش بخاطر کتابهای «ارزیابی ارزشها» و «بحران ارزش‌ها» و دو نامه تاریخی انتقادی اش به شاه است.

او در سن 86 سالگی همچنان تحولات ایران را دنبال می کند و نگران آینده سیاسی و اقتصادی ایران است اما معتقد است ایران حالا در آستانه شکست نظام ولایت مطلقه فقیه قرار دارد و آثار مصیبت بار آن تا سال‌ها دامن تاریخ و سرنوشت نسلهای آینده را‌‌ رها نخواهد کرد. به عقیده او در این شرایط راهی جز مقاومت در جبهه مردمی و پرداختن هزینه آن با هر قیمت ندارد. وی باور دارد آنچه باید از سوی حاکمان و مردم مورد توجه قرار گیرد توافق برسر امکانات در حداقل‌ها و حداکثرهای تحول بدون خشونت در قدرت است.

  علی اصغر حاج سید جوادی بمناسبت بیست و پنجمین سالگرد درگذشت آیت الله خمینی و آغاز رهبری علی خامنه ای درگفتگو با جرس می گوید:

از اصلاحات بلواری تا انقلاب به نام دین
ایران الان در مرحله ای از ساختارشکنی قرار دارد یعنی تابوهایی که صدها سال با مثلث استبداد سیاسی و استحمار مذهبی و استثمار بیگانه بسته شده در حال اضمحلال است. در زمان شاه افراط بود و در این زمان تفریط، یعنی اخلاقیاتی که در اثر افراط در حال تباهی بود الان با تفریط در حال از بین رفتن است. در دوران شاه کسانی در ایران اصلاحات می خواستند که جزو دیوان و دولت بودند و مردم کوچه و بازار نبودند یعنی اصلاحات بطورکلی تعطیل بود. بنابراین از اصلاحات بلواری (ساختن راه آهن، دانشگاه و ..) وقتی جامعه تمام درها به رویش بسته شد به انقلاب به نام دین رسیدیم که تا درون زندگی خصوصی مردم هم رسوخ کرده است. الان شفافیت در صحنه شطرنج سیاسی ایران کاملا نمایان شده است و با این قانون اساسی ما همچنان در کرانه تاریخ پرسه می‌زنیم.

راه نجات، نه افراط و نه تفریط است بلکه اعتدال است

در حقیقت باید راه حکومت و سیاست را از مذهب جدا کرد و حمایت و دفاع از آزادی و عقیده انسان‌ها را به قانون برخاسته از رأی مردم سپرد. اما آنچه بنام دین بعد از انقلاب آورده شد هیچگاه با دولت هماهنگی نداشت و آن میزان مراعاتی هم که دولت ها نسبت به دین می کردند از بین رفت. به عبارت دیگر مردم به هدف رهایی از استبداد مطلقه شاه در دام ولایت مطلقه فقیه افتادند. بتدریج مردم عملا دریافتند که معنای دین آن چیزی نیست که حاکمان ایران می گویند و آخوندها مانند نظامی ها قدرت می خواهند و برای رسیدن به آن از دین مانند ابزار استفاده می کنند. این در حالی است که دین مانند همه جای دنیا در جای خود محفوظ است و به قشر حکومت کننده تبدیل نشده است. اگر به گفتار آقای خمینی یعنی بنیانگذار نظام ولایت مطلقه فقیه مراجعه کنیم می بینیم که ۹ سال قبل از انقلاب یعنی در سال ۱۳۴۸ خورشیدی در نجف و در تقریرات خود در باب ولایت عامه در فقه و نقش فقیه در حکومت٬ بیان کرده که حکومت اسلامی نه مشروطه است و نه استبداد و نه جمهوری؛ و نه کسی می‌تواند در آن دخالت کند. این چشم اندازی بود که او برای آینده نظام سیاسی ایران ترسیم کرد، یعنی می خواست یک بنای فاسد سلطنت را بر دارد و ولایت مطلقه فقیه را جایگزین کند؛ منتهی در این ۳۵ سال مردم دریافتند که دین‌شان آن چیزی نبود که آقای خمینی و اطرافیانش وعده داده اند و عدالت، برابری، مساوات، برادری، آزادی و... کم کم از صحنه فرهنگ کشور زدوده شده است. درست مانند همان اشتباهی که شاه مرتکب شد و خود را از دین جدا کرد. آنچه پدران ما در قانون اساسی مشروطیت گفتند این بود که طبق ماده ۲ با حضور ۵ مجتهد٬ قوانینی که گذاشته می شود با موازین اسلامی هماهنگ باشد. اما با نگاهی به اصول مدون در قانون اساسی جمهوری اسلامی، می بینیم که قدرت در لباس دین، به حق ولایت مطلقه تبدیل می‌شود. پس راه نجات، نه افراط و نه تفریط است بلکه اعتدال است و جامعه باید به سمت آرامش و امنیت اقتصادی و سیاسی و آزادی برود؛ البته اعتدالی که آقای روحانی می گوید هنوز به جامه عمل در نیامده است.

اشتباه شاه تبعید آقای خمینی بود

اشتباه شاه بود که آقای خمینی را تبعید کرد و او منجی شد. از سوی دیگر طبقه روشنفکر و نخبه هم با یکدیگر اختلاف داشتند از بازرگان گرفته تا دانشجویان چپ و غیره. آقای خمینی هم از ابتدا می دانست چه کار می کند و آقای مهندس بازرگان و نهضت آزادی وسیله بودند و هیچ وسیله ای جز آقای بازرگان نمی توانست جواب انتظارات مردم را بدهد و هماهنگی بین آقای خمینی با آرمانگرایی های مردم را انجام دهد. در حقیقت افرادی که در زمان شاه زندان کشیده بودند دارای یک وجاهت ملی بین طبقه متوسط و طبقه بازار بودند و مردم هم به اسلام آقای مهندس بازرگان اعتماد کردند تا آنها را نجات دهد. با تمام این شرایط در سال ۶۷ آقای مهندس بازرگان و دکتر سحابی و دکتر یزدی نامه ای به آقای خمینی می نویسند تا مشکلات موجود جنگ و شرایط دشوار مردم را به او برسانند اما آقای خمینی اصلا به این نامه جواب نداد. چند روز بعد هم که این آقایان جواب نامه خود را نگرفتند تلگراف زدند که آنها در این تاریخ نامه نوشته اند و شرایط موجود را تشریح کرده اند اما آقای خمینی تحت تاثیر حرفهای اطرافیان خود هاشمی و خامنه ای و بهشتی قرار گرفته بود و توجهی به سخنان آنها نکرد.

همچنان در کناره تاریخ پرسه می زنیم

الان هم مشکل آنجاست که با این قانون اساسی ما همچنان در کرانه تاریخ هستیم زیرا ناصرخسرو قبادیانی که خودش تبعیدی عقیده اش بود هزار سال قبل در قرن چهارم هجری این شعر را نوشته بود که:
راه خران است خواب و خور و رفتن / خیره مرو با خرد به راه خرانه
از خور، زی خواب شو؛ زخواب سوی خور / تات برون افکند زمانه به کرانه
یعنی خطاب ناصرخسرو در این شعر اخطار به انسان است که در مرز خرد و شعور غریزی از حیوان جدا می‌شود. قاعده و قانون عمومی و خدشه ناپذیرِ عدول از خرد که تلاش انسان در زمانه پویاست به هدف شدن و خروج از حال و سکون در بودن. قاعده ای در شکل و قالب در هر دوره نسبت به تغییر شرایط زمانه، تغییر می‌کند. اما در اصل قاعده که عدول از خرد است یعنی انحراف از راه انسان به راه خرانه به قول ناصرخسرو تغییری حاصل نمی‌شود. به عبارت دیگر به انسان می گوید به واسطه خردی که داری به خوابیدن و خوردن اکتفا نکن وگرنه زمانه تو را بیرون می اندازد.
در هر حال در مشروطیت شکست خوردیم نتوانستیم دفاع کنیم، در 28 مرداد شکست خوردیم باز نتوانستیم دفاع کنیم، در انقلاب 57 هم شکست خوردیم اما باز نتوانستیم دفاع کنیم. بنابراین همچنان در کناره تاریخ پرسه می زنیم. جالب است که از تمام اندیشه و علم غرب استفاده می کنیم اما همچنان در کنار هم مانده ایم و وارد تاریخ جامعه نشده ایم.

 توضیح دادم که ورشکسته سیاسی آقای خامنه ای است

در سالهای ۵۴ و ۵۵ یعنی سالهای خفقان سیاسی ایران دو نامه انتقادی به محمدرضا شاه نوشتم که هرکدام شان نزولی داشت. شاه دستور تشکیل یک کمیسیون رسیدگی به ضایعات اقتصادی اداری با ریاست امیرعباس هویدا را داد که در نامه اول به او نوشتم آقای نخست وزیری که سیزده سال حکومت می کند چطور می تواند ضایعات ناشی از حکومت خودش را به اطلاع برساند! در سال ۵۵ شاه دوباره دستور تشکیل کمیسیون بعدی را داد و من هم به علت اینکه از جامعه خود قهر نکرده بودم و واقعیات جامعه را می دیدم و به عنوان یک شهروند معترض ناظر نامه دوم را خطاب به او نوشتم. در حقیقت شاه خودش با تشکیل این کمیسیون ها به شکست سلطنت خودش پی برده بود و از همین رو من هم دیدم فضای جامعه آماده است و این دو نامه را نوشتم که الان هم نامه های انتقادی زیادی نوشته می شود. همان زمان وقتی هم که بچه های طالقانی را دزدیدند٬ نوشتم صدای پای فاشیسم می‌آید و آقای خامنه ای در نماز جمعه به من گفت ورشکسته سیاسی، من هم مقاله ای نوشتم و با دلیل توضیح دادم که ورشکسته سیاسی اوست.

راهی جز مقاومت در جبهه مردمی و پرداختن هزینه نیست

ما الان در آستانه شکست نظام ولایت مطلقه فقیه که آثار مصیبت بار آن تا سال‌ها دامن تاریخ و سرنوشت نسلهای آینده را‌‌ رها نخواهد کرد ایستاده‌ایم. و در واقع ولایت مطلقه فقیه و حقوق حقه ی مردم مانند دو خطی هستند که هرگز به هم نمی رسند. بنابراین راهی جز مقاومت در جبهه مردمی و پرداختن هزینه آن با هر قیمت به مصداق حق گرفتنی است نه دادنی نداریم. آنچه باید از سوی حاکمان و مردم مورد توجه قرار گیرد توافق برسر امکانات در حداقل‌ها و حداکثرهای تحول بدون خشونت در قدرت است.

جرس- مژگان مدرس علوم